به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجو از ایلام، حجت الاسلام صادقی، راوی سیره شهدای قم امروز در یادواره شهدای مدافع حرم که در دانشگاه پیام نور ایلام برگزار شد با تاکید بر این نکته که دیدن یک دقیقه از دفاع مقدس به اندازه ۸۰ سال عمر ارزش دارد، گفت: مقام معظم رهبری (مد ظل العالی) فرمودند: شب های عملیات کربلای پنج، شب های قدر انقلاب هستند.
وی به آرزوی برخی از جوانان برای اعزام به سوریه و رسیدن به درجه رفیع شهادت اشاره کرد و افزود: شهادت به ترکش و گلوله نیست، ۲۲۰ میلیون نفر بعد از جنگ جهانی دوم در عرصه جنگ کشته شدند آیا تمام این افراد مصداق آیه ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله هستند؟ خیر، یکی از فرماندهان کنونی جنگ در سوریه می گفت: فکر می کردم از هر نظر برای شهادت آماده هستم اما همین که در میدان ایستادم در دل بر خود لرزیدم.
راوی سیره شهدای قم اضافه کرد: مگر گلوله و ترکش شهادت می آورد؟ شهید اسم خاص خداوند است، پروردگار وعده داده است که هرکس در راه و با نیت او قدمی بردارد به مقام شهادت نائل می شود، مرگ برای انسان هایی است که با هم و غم کثیف این دنیا هم آغوش شده اند، امام صادق می فرمایند: « شهادت تحفه الهی است که اثر آن لو رفتن انبیاء می باشد»، امام سجاد (ع) نیز می فرمایند: « شهادت دارای سه رتبه توبه، عبادت و اخلاص است تا کسی این سه مرحله را پشت سر نگذارد شهید نمی شود».
حجت الاسلام صادقی با بیان اینکه هیچ چیزی ولو تیر و ترکش های این دنیا بدون حساب و کتاب نیست، تصریح کرد: چه بسیار مدافعان حرمی که اشک می ریزند و از اینکه سالم به وطن برگشته اند بر سر خود می کوبند، اهل بیت بسیار تاکید کرده اند که در قنوت های نمازتان دعای « الهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد» را در نمازهایمان تکرار کنید.
وی گفت: فرمانده یکی از گردان های لشکر امام حسین(ع) نقل می کرد: آیت الله فاضل لنکرانی در روزهای جنگ سه روز را مهمان ما بودند و با جلساتشان ما را به فیض می رساندند، در شب وداع در حالی که در چادر نشسته بودیم یکی از بچه های گردان با عصبانیت آمد و گفت: حاجی چرا برگه اعزام این بچه را امضا نمی کنید؟ تا آمدم حکم را امضا کنم آیت الله چند مرتبه با اشارات صورت مانع این کار شدند، صاحب حکم که نوجوانی ۱۳ ساله بود را به بیرون از چادر راهنمایی کردم و از آیت الله لنکرانی علت مخالفت هایشان را پرسیدم، ایشان پاسخ دادند: این بچه برگت گردان است، او را به جایی نفرستید.
راوی سیره شهدای قم در ادامه تصریح کرد: نخستین شبی که به اینجا آمدم وقتی نیمه های شب برای گرفتن وضو و خواندن نماز به بیرون از چادر رفتم، دیدم که ستون نوری از زمین به آسمان می رود، برخود لرزیدم و مانند دیوانه های به دنبال منشاء نور در گردان می گشتم، او را در پشت خاکریزها در حالی که دعا می خواند پیدا کردم، از دهان و دست هایش به آسمان نور متصاعد می شد تا صبح به نظاره این جوان نشستم، از او استفاده کنید که به همین زودی شهید خواهد شد. این نوجوان ۱۳ ساله کمتر از یک هفته در بین ما بود و چند روز پس از دیدار با آیت الله لنکرانی به مقام شهادت رسید.
حجت الاسلام صادقی با نقل یک خاطره به تحت تاثیر قرار گرفتن افسران بعث عراقی از اجساد شهدای ایرانی اشاره کرد و گفت: سردار باقرزاده نقل می کرد: اولین مرتبه ای که اجساد کشته شدگان ایرانی و عراقی در دهه ۷۰ مبادله شدند ما در خاک عراق به دنبال شهدایمان بودیم یکی از افرادی که لحظه ای ما را ترک نمی کرد و کارهای ما را زیر نظر داشت عزت الدوری، افسر بدنام صدام بود، ذره ای از اذیت کردن ما کوتاه نمی آمد، یک روز که خاکریزهای عراق را زیر و رو می کردیم به پیکر یک جوان پاسدار که تمام جسم و پلاکش سالم مانده بود رسیدیم، در حالی که مشغول خواندن زیارت عاشورا بر روی این شهید بودیم چشممان به الدوری که به شدت در حال گریستن بود افتاد با بدحالی ایستاد و سه مرتبه تکرار کرد: «والله هذا شهید» و رفت، به دنبالش راه افتادم و علت حال زارش را جویا شدم، با آشفتگی گفت: چند وقتی است متوجه شده ام در این عالم خبری است شما نمی بینید؟ شهید شما مصداق آیات قرآن زنده است؛ شما نمی دانید؟ به استخوان های اجساد عراقی نگاه کن، این ها مرده هستند. در حالی که بینی خود را به دلیل پراکنده شدن بوی تعفن گرفته بود دور شد بعد از آن روز الدوری را ندیدم تا وقتی که خبر به هلاکت رسیدنش در سوریه به گوشم رسید.
راوی سیره شهدای قم خاطرنشان کرد: یکی از اسرای بزرگوارمان تعریف می کرد: چند روز بود که اسیر شده بودیم، یکی از افسران عراقی که بعدها فهمیدیم ماهر عبدالرشید است در جمع ما حاضر شد، از بین آن جمعیت یک جوان ۱۳ ساله را بلند کرد و گفت: به خمینی اهانت کن، آن رزمنده جواب داد«هیهات»، عبدالرشید با وعده، تطمیع، کتک و تهدید بر خواسته اش پافشاری کرد، وقتی متوجه شد که این نوجوان زیر بار نمی رود کلت خود را روی پیشانی او گذاشت.
حجت الاسلام صادقی خاطرنشان کرد: آن نوجوان ۱۳ ساله اسلحه را به آرامی پس زد و گفت: « خیلی بیچاره اید، من تا دیروز سینه کوچکم را در مقابل تانک عظیم شما سپر کرده بودم حالا مرا از یک کلت می ترسانید؟» عبدالرشید به هم ریخت و بر زمین نشست، پس از مدتی سکوت، اسلحه اش را به سمت سربازانش پرتاب کرد، به صورت تک تک آن ها تُف انداخت و فریاد زد: خاک بر سر شما، یاد بگیرید، مردانگی را از یک بچه ایرانی یاد بگیرد.