به گزارش گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو، یادداشت دانشجویی: اینجا کسی نه دغدغه لیست امید را دارد و نه دغدغه حذف افراد نخاله لیست ائتلاف! اینجا نه به ترکیب شانزده منهای یک فکر میشود و نه به سی بعلاوه شانزده! درست مثل همان لیست ها که دغدغه اینان را نداشتند!
اینجا شاید مهمترین دغدغه سیاسی شان این باشد که چرا فلانی، فلان "جنس" را پانصد تومان از کوچه پشتی گران تر می فروشد!
اینجا فضا برای هرکاری مهیاست!
اینجا کودکان زودتر مرد میشوند و از من و شما هم تلاش بیشتری میکنند و البته که غر هم نمیزنند و حتی فحش هم نثار خدا و پیغمبر نمیکنند و حتی تر آرزویشان هم سرباز امام زمان شدن است قص علی هذا!!
اینجایی که می گویم جای خیلی دوری نیست داخل همین تهران خودمان! از مجلس که به سمت جنوب حرکت کنید کمی پایین تر از خیابان مولوی می رسید به محله دروازه غار!
اول از مدرسه ای برایتان بگویم که مردانی کودک دَرَش درس میخوانند! مدرسه ای که مختص کودکان کار است!! همان کودکانی که صبح ها در مسیر چهارراه ولیعصر تا دانشگاه به وفور یافت میشوند و من و تو (من که همین گونه ام تورا نمی دانم) راحت و خیلی شیک و مجلسی از کنارشان رد میشویم!
همان هایی که یکیشان غیرتش آنقدری بود که تخم مرغ روزانه ای را که میگرفت نمیخورد و جمع میکرد برای خواهر و مادری که در خانه داشت!
اینجا مردم دردی ندارند جز سر گرسنه بر بالین نگذاشتن!
اینجا مردم دردی ندارند جز آنکه بنشینند و با خودشان دو دوتا چهار تا کنند و محاسبه کنند که چرا دولت دارد حتی از سبد کالایی هم که بهشان میدهد می زند!
اینجا مردم ملالی ندارد جز دوری مسئولان! البته که دیگر تقریبا امیدی هم ندارند به همان مسئولان!
اینان پیشتر "ولی نعمتان مسئولان" بودند و اصلاً برای همین ها انقلاب شد اما حالا نمیدانم در کدام کارتابل مسئولی نامی از اینها و مشکلاتشان به چشم میخورد!
من سیاه نگاه نمیکنم و نمیخواهم هم که نگاه کنم!
من به چشم دیدم جوانانی را که از همین دانشگاه هنر کنار دست خودمان آمده اند و خانه ای اجاره کردند و قرار است که مقر فعالیت های فرهنگی شان بشود _که به حق هم فقر فرهنگی از اقسام خطرناک فقر است_ درست هم در کنار منزل قدیمی شیخ رجبعلی خیاط!
من به چشم دیدم جوانانی را که با تمام وجود در مدرسه ای که به همت شهرداری تهران تجهیز شده بود مشغول خدمت رسانی به کودکان بودند، همان جوانانی که حالا، تنها نقش معلم را نداشتند و تبدیل شده بودند به غمخوار و همدم کودکان و حتی مردم منطقه!
من به چشم دیدم که آقا معلم مدرسه وقتی داشت آرزوهای دانش آموزانش را میخواند بغض میکرد و بهم میریخت!
من قصد غر زدن ندارم! من حتی گله هم نمی کنم من فقط میخواهم تلنگری را نثار بزرگان سیاسی مان کنم!
میخواهم از چند درصدی بگویم که روز هفتم اسفند به جای افتخار آفرینی در پای صندوق های رای، یا در فکر رهایی از آزار فلان همسایه شان بودند یا به فکر اینکه فردای بعد از انتخابات کدام چهارراه شلوغ تر می شود برای کار یا...
میخواهم از زنی بگویم که دوسال پیش رای داده بود و حالا میگفت که رای نداده است! میگفت که آقایان تا بر صندلی های سبز بهارستان تکیه می زنند مردم را فراموش میکنند!
حق هم داشت بنده خدا...
می خواهم بگویم محله ای که نام کوچه هایش به جای بوستان و نارنجستان و گلستان مزین به نام شهداست خبر از اعتقاد و دلبستگی مردمش به نظام میدهد...
محله ای که شیخ رجبعلی خیاط در آن نفس زده است تا قیام قیامت هم متبرک است...
محله ای که در آن بیرق عزای سیدالشهدا بلند است و کوچه هایش سیاه پوش عزای مادر سادات، نشان از حیات معنوی مردم دارد...
سخن کوتاه کنم که قصد ندارم روضه بخوانم یا غر بزنم فقط میخواهم بگویم که آنها "غائبان موجه" انتخابات بودند...
آن ها مردمان همین شهر و دیار هستند، آنها با سختی های انقلاب ساخته اند و با شادی هاش سعی کرده اند سختی هایشان را فراموش کننند، آنها به انقلاب علقه دارند و خواهند داشت این را میشد از عکس ها و پلاکارد هایی که به دیوارهایشان آویزان بود به راحتی فهمید...
اما آنها نیامدند تا به مسئولین اجرایی و نمایندگان مجلس بفهمانند که شما یک تار موی کاخ نشینان را به قیمت تمام کوخ نشینان خریدید...
مهدی قاسم خانی-فعال دانشجویی دانشگاه امیرکبیر
انتشار یادداشتهای دانشجویی به معنای تایید تمامی محتوای آن توسط «خبرگزاری دانشجو» نیست و صرفاً منعکس کننده نظرات گروهها و فعالین دانشجویی است
ممنون ك هنوزم مينويسيد...
وقتی مسئولان حتی شاید به ذهنشان هم خطور نمیکند که مردم زیادی به این سیب زمینی ها و میوه ها محتاج هستند و بر خیلیشان هفته و ماه و فصل و سال میگذرد و مزه ی میوه را زیر زبانشان حس نمیکنند نباید بیش از این توقع داشت........
سخن کز دل براید لاجرم بر دل نشنید.........
دست مریزاد جناب قاسم خانی