گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو -سیده سارا شفیعی؛ وعدهگاه شاعران حوزه هنری بود. جایی که باید همه میآمدند تا دستهجمعی به سمت بیت میرفتیم. ساعت که نزدیک پنج شد یکی یکی شاعرها رسیدند، به دو شهید گمنام غواص که مزارشان داخل حیاط حوزه بود سلام میدادند، بعد میرفتند داخل مسجد برای گرفتن کارتهای ملاقات مسجد آیتالله خامنهای. یکی میگوید: «همین هم برای خودش شاعرانگی دارد. اینکه از این خانه تا آن خانه صاحبخانه تنهایمان نگذاشته.»
جلوتر بازار سلامها و دیدهبوسیها داغتر میشود. لنز دوربین عکاسها هم دنبال رصد حال و هوای شاعرها هستند. اتوبوسها از راه رسیدند. مشتاقان شاعر، پیر و جوان، سوار شدند. مهمانهایی که به گواه نوشته روی کارتهای ملاقات، حالا مهمانهای ویژه رهبر هستند.
رسیده بودیم در ورودی و نوبت گذشتن از گیتها بود. من که یادم رفته بود کارت ملیام را همراه ببرم برای شناسایی پنج بار نگهم داشتند تا مسئول بند پایه بیاید و تأیید کند که من هم جزو مدعوین جلسه هستم، بلاخره به عنوان نفر آخر بعد از کلی تأیید این و آن من هم به داخل حیاط ساده و با صفای بیت رسیدم.
داخل حیاط اصلی، زیر درختها، دم غروب، زیراندازها را روی چمن پهن کرده بودند. یکی شعری از پدر جانبازش خواند و کوچکترین شاعر جمع هم در دفترم یادگاری نوشت.کمی بعد خبر دادند رهبر تشریف آوردند. جمعیت مشتاق روی پا بلند شدند. رهبری که آمدند نشستند روی صندلی وسط مجلس و شاعرها دورشان حلقه زدند. نور پروژکتورها برای تاریکی هوا و آسان شدن کار فیلمبردار خیلی زیاد بود، آنقدر که چشمم را اذیت میکرد. یکی از خانمهای مشهدی حرف زد که جز این از جماعت شاعر انتطار نمیرفت!
طبق معمول آقایان از فرصت جنسیتی استفاده کردند و بلند شدند سر پا و دور رهبری را گرفتند و ما خانمها مثل همیشه از دور نظاره میکردیم فقط. صدای رادیوی توی محوطه خبر از لحظه اذان میدهد. بعد هم قد قامت شاعران مسلمان پشت سر رهبرشان. نماز که تمام شد، برای صرف افطار رفتیم. سفرهها پهن بود و ضیافت ساده و صمیمی برای روزهدارها برپا؛ چای و خرما، نان و پنیر، سبزی و زرشک پلو با مرغ.
سفره خانمها و آقایان از هم جدا بود. در صفها خانمها نشسته بودم که دیدم صاحبخانه به رسم ادب، آمدند برای خوشامدگویی. خانمها که ذوق مرگ شده بودند، دور ایشان را گرفتند و شعر خواندند و نشد که همه احوالپرسی کنند. بعد از افطار راهی جلسه شدیم. دنبال شماره صندلیام میگشتم. هیچ وقت این همه خوش شانس نبودهام؛ ردیف دوم صندلی شماره ۱۴. از این بهتر نمیشد.
جلسه با قرائت قران شروع شد. آقای قزوه اسم قاری را بردند و آقا دوباره پرسیدند «کی بودند؟!» آقای قزوه گفت: آقای قره شیخلو قاری بینالمللی قرآن. جلسه مثل همیشه قرار بود با شعرخوانی پیشکسوتها شروع شود. چراغ اول را استاد گرمارودی روشن کرد. یک نیمایی برای مدافعان حرم. بعد هم بنا به سنت این سالها آقای حداد شعر خواندند؛ قصیدهایی در مدح حضرت رسول. بعد نوبت به استاد مجاهدی رسید. اسمشان که اعلام شد آقا به شوخی گفتند «ظاهراً امشب شب پیرمردهاست!» جمعیت میخندند. قند توی دل جوانترها آب میشود.
قزوه میخواهد خیال رهبر را راحت کند که جوانترها هم هستند و نوبتشان میرسد. وسط حرفهایش، دوباره آقا ادامه دادند که «ظاهراً جوانها نباید امشب باشند، البته من آقای مجاهدی را از زمانهای قدیم میشناسم» و همراه جمعیت خودشان هم خندیدند.
استاد مجاهدی شعرخوانیاش را آغاز میکند: «دلم از شبنشینیهای زلفش دیر میآید/ مسیرش پیچ در پیچ است و با تأخیر میآید»
بیتی که تحسین جمعیت و رهبری را به دنبال دارد. آقای مجاهدی هم که معلوم است سر ذوق آمده میگوید: «معلوم میشود ما پیرمردها هم بلدیم از این حرفها بزنیم!» در بین خنده جمعیت، رهبری بلافاصله با طنازی جواب میدهند که «معلوم نیست، ممکن است مال دوران جوانیتان باشد...» و دوباره صدای خنده توی حسینیه میپیچد.
بعد از آن نوبت به شاعران روحانی رسید. مجری نام آقای زکریا اخلاقی را میبرد. رهبر میگویند «من شنیدم که برای ایشان بزرگداشت گرفتند، از دو جهت خوشحال شدم. اول اینکه ایشان شایسته تقدیرند، دوم اینکه فکر میکردم شعر ایشون را فقط من قدرش را میفهمم» بعد لابلای خنده جمعیت ادامه دادند که «اما حالا فهمیدم بقیه هم قدر ایشان را میدانند».
شعر آقای اخلاقی یک غزل بومی درباره میبد بود: «ستارهها همه نزدیک و خانهها همه مجذوب آسمان تماشا/ شب کویر چه زیباست، شب کویر نماد تغزل لحظات است.»
نوبت رسید به شاعران غیرایرانی. اولین نفر حجتالاسلام محسن سعیدی از افغانستان بود: «دویدهام از پی تو بی سر، چه جستجویی چه افت و خیزی/ و تو چنان آهوان وحشی ز سایهام نیز میگریزی...»
غزل تمام شد آقا خطاب به ایشان گفتند: «آفرین، چه غزلسرای خوبی. افغانستان دارد همینطور خودش را نشان میدهد. روشن تر میشود. افغانستان دارد هی جوهر خودش را نشان میدهد. آفرین. آفرین».
بعد از ایشان نوبت «نقی عباس» بود. شاعر جوانی از هند که غزلی در مدح رسول الله خواند و با ردیف محمد (ص): «از کوه نور آمده بودی، با یک سبد بهار محمد/ بر شانهات هزار فرشته، در سینهات شرار، محمد»
آقای قزوه اعلام کردند که یک شاعر دیگر از افغانستان هم هست. خواستیم آقای کاظمی بخواند اما ایشان گفتند این شاعر جوان افغان بخواند. بعد رهبری گفتند: «خب هر دوتایشان بخوانند.» شعر این جوان افغانستانی که آخرش هم به انتظار فرج ختم میشد، ابیاتی داشت که انشاءلله گفتن رهبر را به دنبال داشت: «نوبت توست که این معرکه را برداری/ شرق تا غرب به شمشیر مسخر داری» و بیت آخر هم تحسین بلند حاضران و آفرین رهبر را در پی داشت: «کی به اصلاح جهان بار سفر میبندی/ ذوالفقار پدری را به کمر میبندی»
نوبت رسید به روحالله اکبری، شاعر دانشآموز: « تو دل بریده ای از من چنان که رود از کوه/ سرت بلند! که روزی به شانه ی من بود...»
رهبری از ایشان پرسیدند: «اهل کجایی؟ چند سال است شعر میگویی؟» گفت: «اهل اصفهان و ساکن تهرانم.» بعد هم رهبر تحسینشان کردند.
روحانی جوان دیگری به نام سید محمدمهدی شفیعی غزلی درباره مدافعان حرم خواند: «مرزها سهم زمیناند و تو اهل آسمان/ آسمان شام یا ایران چه فرقی میکند؟»
شاعر بعدی آقای حسن صنوبری یک نیمایی درباره آمریکا خواند: «هر چند خوشرو هرچند خندان/ آمریکا یعنی ما مهره باشیم، او مهره گردان»
بعد از اتمام شعر آقا با خنده گفتند: «گوشهای از مناقب آمریکا را معلوم کردی».
نوبت به محمد کاظمکاظمی رسید. آقای قزوه گفت: «میخواهید آن شعری که درباره حضرت خدیجه بود را بخوانید؟» اما بلافاصله آقا گفتند: «هر چه دوست داری بخوان». آقای کاظمی هم شعری درباره کودکان کار افغانستان خواند.
شاعر بعدی آقای طوسی شعر ترکی خواند باز هم حاشیه طنز خورد. شعر ترکی آقای طوسی که تمام شد رهبری با لبخند گفتند: «شعر تمام شد؟» رهبری ادامه دادند «اگرچه همه جزئیات را نفهمیدیم اما خوب بود». قزوه از آقا پرسید: «راجع به انرژی هستهای بود؟» آقا خندهای کردند و گفتند: «نه، نه».
محمد بزرگر شاعر بعدی بود، گفت میخواهد نیمایی عاشقانه بخواند. رهبری با کشیدن حروف با حالتی خاص گفتند«عاشقانه بخوان». نیمایی که خوانده شد رهبری نکاتی درباره شعر سپید و نیمایی گفتند و اینکه انگار شعرتان بین سپید و نیمایی بود.
بعد آقای انسانی در مدح حصرت زهرا (س) شعر خواند و رهبری دعا کردند انشاءلله مورد قبول واقع شود.
ناصر فیض، شعر طنز خواند؛ نقیضهای بر شعر حافظ که در همه ابیات توانست از جمعیت خنده بگیرد: «در مذهب ما باده حلال است، ولی حیف/ در مذهب اسلام همین باده حرام است
شد قافیه تکرار ولی مسئلهای نیست/ چون شاعر این بیت طرفدار نظام است»
بلاخره نوبت رسید به شعرخوانی خانمها. مجری گفت خانم وحیدی پیشکسوت جمع خانمها نوبتشان را دادند به خانم مستشار نظامی. آقا به شوخی به قزوه گفتند: «حالا بگذارید خود خانم وحیدی وقتشان را بدهند!»
خانم مستشار نظامی شعری درباره آیههای مباهله خواندند. خانم سیده فاطمه موسوی غزلی تقدیمی به شهید سید حسین علم الهدی خواند.
بعدش هم نوبت رسید به نیلوفر بختیاری. غزلی درباره ماهواره: «در جهانِ مردگان، شب زنده داری کافی ات نیست؟/ پیر شد بختِ جوان تو، به پای ماهواره»
بعدا از ایشان خانم فاطمه افشارین فرزند یکی از شهدای سپاه قدس غزلی با حال و هوای زیارت خواند.
نوبت رسید به شاعری از کاشمر. خانم ریحانه کاردانی. شاعری که ماه پیش شعرش در همایش سوختگان وصل حائز رتبه شده بود. سلام مردم کاشمر را به رهبر رساندند. آقا هم مثل همیشه با محبت جواب دادند که «علیکم و علیهم السلام. ما هم خاطرات خوبی از کاشمر داریم در دوران انقلاب».
ریحانه کاردانی شعری درباره مدافعان حرم خواند: «دارایی رود خروشان چشمهها هستند/ مدیون سربازان گمنامند نامیها»
بعد از اتمام شعر کاردانی آقا گفتند: «چه خوب، خانمهای جوان چه شعرهایی میگویند».
ساعت از ۱۱ گذشته بود و هنوز شعرخوانی ادامه داشت. آقای سعید یوسفنیا ترانهای خواندند و بعد آقای سعید پورطهماسبی غزلی. غزلی خوب که رهبری آخر مصرع بیت دوم را همراه شاعر خواندند: «خواب دیدم پیله میبافم به دور خویشتن/ کاش روزی مثل یک پروانه برمیخاستم»
بعد از اتمام غزل رهبری پرسیدند: «شما اهل کجایید؟» پورطهماسبی هم گفت: «تهران». آقا دوباره آفرین گفتند بعد با رندی و لبخند گفتند: «یک شاعر هم بغل دست شما نشستهاند.»
آقای قزوه گفت: «بله، آقای سیار هستند.» آقا فرمودند: «شما بخوانید.» آقای سیار هم به شوخی گفتند: «ولی امر مسلمین شمایید اما اینجا آقای قزوه...!»
جمعیت خندیدند. آقای قزوه هم برای اینکه خودش را مبرا کند از این حرف زود لیست را نشان رهبر داد که: «آقا اسمشان هست، ملاحظه بفرمایید» حرفها و خندهها که تمام شد آقای سیار نیمایی برف را خواند: «پیر سپید جامهی رقصان/ هوهو زنان بیا نفست حق/ ای برف، ای شگرف...»
بعد از شعرخوانی آقای سیار رهبر از ترانه «هتل کوبورگ» تعریف کردند و گفتند این کارها باید ترویج شود.
دیگر کم کم به نیمه شب نزدیک میشدیم و شعرخوانیها هم باید تمام میشد. نفر بعد آقای کلامی بود که یک مخمس ترکی از زبان یک دوست خواند که مشتاق زیارت رهبر بود؛ «بهلول حسیبی» و رهبری هم به آن شخص سلام رساندند.
نفر بعدی آقای محمدجواد شاهمرادی (آسمان) بود. گفت این غزل را ۱۳سال پیش سروده. آقا هم با خنده پرسیدند: «یعنی الان چند سالتونه؟» و باز خنده جمعیت در حسینیه پیچید.
شعر آنقدر خوب بود که جمعیت با آن همراهی میکردند: «به هشیاران بگو؛ آن مِی به ساغر برنمیگردد/ بگو آن روزهای خوب، دیگر برنمیگردد
از این افسانه، تنها کلبهی احزان حقیقت داشت/ تو یوسف باش ـ بنیامین! ـ برادر برنمیگردد»
بعد از مصرع آخر آقا گفتند: «اما دیدید که برگشت، آن هم با چه عزت و با چه جلالی». شعرخوانیها با شعرخوانی آقای عباس براتیپور و حجتالاسلام محمدی تمام شد. مجموعاً ۲۷ شاعر در محضر رهبر انقلاب شعر خواندند. آقای قزوه از رهبر خواست که ایشان توصیهای اگر دارند بفرمایند. آقا گفتند: «اگر به جای بنده بقیه بخواهند شعر بخوانند بنده هیچ حرفی ندارم». علیرضا قزوه هم با کلامی به جا تشکر کرد و گفت: «شما برای هیچ جمعی انقدر وقت نمیگذارید. همین اندازه که ما را به حضور میپذیرید کافیست و حالا ما منتظر صحبتهای شماییم...»
حالم را گرفت.
بقیهاش هم برای گزارشگر؛ خودش بخونه.
-------
گزارش است یا محاکات نفسانی