گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو -فردین آریش، محمد آزادی؛ دیروز بخش اول گفتوگوی مفصل و خواندنی ما با ارشا اقدسی منتشر شد. او در این گفتوگو از علاقهاش به زندگی گفت و اینکه در صورت ازدواج دوست دارد با بچهاش بدلکاری کند. او از ماجرای همکاری در فیلم «جیمز باند» گفت و از رمز و رازهای تیمداریاش و اینکه عاشق بچههای تیمش است؛ کسی که فقط یک بدلکار نیست و برای زندگیاش تئوریهایی شنیدنی دارد. در ادامه قسمت دوم و پایانی گفتوگوی ما را با ارشا اقدسی مشاهده میکنید.
چه جوری وارد همکاری با فیلمسازان خارجی شدید؟
من در ترکیه بانجی زدم با جرثقیل. بعد چون توی ترکیه بودم زنگ زدند گفتند برای بازی توی سریالی میخواهیم یک نفر تیر بخورد. ما برای تیر خوردن رفتیم، اما رانندگی کردیم و از بالا پریدیم و... . طرف ما را نگه داشت تا چند ماه. من هم کیف میکردم. بعد برگشتم ایران بهم زنگ زدند که صحنهای داریم و میخواهیم ماشین از روی کامیون بپرد. گفتم به شرطی قبول میکنم که هیچکس توی کارم دخالت نکند. قبول کردند. ما رفتیم آنجا. دوباره همین جوری شد. تیراندازی بکن، جای پلیسها برو و... . در کنارش با ماشین که میخواستم بپرم آنها گفتند تو نمیتوانی بپری. من رفتم روی سقف ماشین. گفتم کی میگوید من نمیتوانم بپرم؟ یکی گفت میتوانی بپری، ولی چهار متر بیشتر نمیپری! گفتم شرط میبندی؟ من میگویم 35 متر میپرم! هیچکس بیشتر از 8 متر نگفت. به اندازه طول دو ماشین. نشستم پشت فرمان، پریدم، آمدم پایین، اندازه گرفتیم، میزان 35 متر بود.
همان روز که پریدم به کارگردان گفتم عکس و فیلم را بگذارم توی فیسبوکم؟ گفت نه، نگذار. فیلمم لو میرود. قبول کردم. توی اتوبوس که برمیگشتیم یکی از بچههای ترک موبایلش را نشان داد که ارشا عکس پرش ماشینت را گذاشتند توی فیسبوک! خود کارگردان گذاشته بود. بعد ازش اجازه گرفتم و عکس را به اشتراک گذاشتم و نوشتم چند متر بوده و سر چه فیلمی. 20 دقیقه بعد یکی لایک زد. من مخاطبان خارجی هم دارم. همیشه برایم مهم است که خارجیها هم بدانند یک ایرانی هست که این کار را میکند. بعد دیدم بدلکار جیمز باند من را لایک کرده!
چند هفته بعد که ایران بودیم ایمیلی برای من آمد که اگر میخواهید در جیمز باند بعدی باشید اسم و مشخصاتتان را بدهید. همینجوری و بدون هیچ امیدی جواب دادم. یادم رفته بود تا اینکه حدود دو هفته بعدش تلفنم زنگ خورد. یک نفر به انگلیسی شروع کرد صحبت کردن. فکر کردم یکی من را سر کار گذاشته. برای اینکه خیلی غلیظ انگلیسی صحبت میکرد. من انگلیسیم خوب است. دانشگاه رشتهام مترجمی بوده. البته در دانشگاه زبانم افت کرد به خاطر جو درسی. خلاصه تلفن گفت فلان روز بیا آدانای ترکیه. اسمش را نشنیده بودم. چند روز مانده بود به آن تاریخ یکهو دلم شور افتاد. گفتم نکند واقعی باشد! با یک بدبختی خودم را رساندم آدانا. با یک مینیبوس رفتیم یک جایی مثل حیاط نمایشگاه بین المللی خودمان. دیدم دو تا موتور سوار تک چرخ میزنند. هر کسی که رد میشد کارت آی دی دور گردنش بود. از 45 نفری که آمده بودیم امتحان گرفتند. بعد از امتحان یکی گفت میدانی کی بود ازت امتحان گرفت؟ بن کالینز!
کار ما شروع شد و در جیمز باند ماندیم و 75 روز کار کردیم. یک صحنه جذاب هم داشت به خاطرش جایزه هم گرفتیم. جیمز باند روی قطار درگیر است، یکهو تیر میخورد روی شانهاش و از قطار میافتد پایین که ما آن صحنه را انجام دادیم. بعضی روزها 200 تا هنرور داشتیم. توی بیسیم میگفتند چه کسانی روی قطار کار میکنند. اسم من ایرانی را هم میآوردند. خوشحال بودم.
روزی که ما جایزه گرفتیم. رئیس ما که رفته بود جایزه را بگیرد، گفت از بدلکاران ایرانی هم متشکرم. از کشورهای مختلفی توی تیم بدلکاری جیمز باند بود، ولی نگفت از کشور فلان متشکرم. این را گفت تا من را خوشحال کند. توی نگاهی که به دوربین کرد معلوم بود. میدانست ایران نقطه ضعف من است. چون اسم ما را توی تیتراژ نزده بودند.