به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری دانشجو، به نقل از پایگاه مركز اسناد انقلاب اسلامی؛ حجتالاسلام والمسلمین روحالله حسینیان رئیس مركز اسناد انقلاب اسلامی طی یادداشتی كه به صورت اختصاصی در اختیار پایگاه مركز اسناد انقلاب اسلامی قرار گرفته است به بررسی واقعه قیام مسجد گوهرشاد برای مبارزه با كشف حجاب میپردازد.
مشروح یادداشت را در زیر میخوانید:
خبر كشف حجاب و جشن شیراز و دستگیری فالی در شیراز، مردم مشهد را برانگیخت و علمای مشهد سخت به تكاپو افتادند تا راهی برای جلوگیری از تصمیم شاه پیدا كنند. علمای مشهد آیتالله حاجآقاحسین قمی، آیتالله سیدیونس اردبیلی، آقازاده(فرزند آیتالله آخوند خراسانی) و جمعی دیگر با تشكیل جلساتی به رایزنی پرداختند. تصمیم گرفتهشد كه آیتالله قمی به تهران رفته و با رضاشاه مذاكره كند تا شاید وی را از این تصمیم منصرف نماید. آیتالله قبل از عزیمت، خبر حركت خود را به رضاشاه اعلام كرد؛ آنگاه به شهرری رفت و در باغ سراجالملك رحل اقامت گزید؛ امّا محل سكونتش بلافاصله در محاصرهی نیروهای نظامی قرار گرفت و از ورود و خروج مردم جلوگیری شد.
خبر حصر آیتالله در مشهد موج جدیدی آفرید و منزل آیتالله سیدیونساردبیلی محل اجتماع مردم و سخنرانی خطبا شد. در اثر ازدحام بیش از حدّ مردم، محل اجتماع به مسجد گوهرشاد منتقل و رهبری تظاهرات و اعتراضها به عهدهی بهلول واعظ گذاشته شد. صبح جمعه 20 تیر 1314شمسی مسجد به محاصرهی نیروهای نظامی و انتظامی درآمد و زد و خورد آغاز شد. عدهای كشته شدند و یا به شهادت رسیدند.[1] نیروی پلیس عقبنشینی كرد. مجدداً روز یكشنبه 22 تیر نیروهای نظامی و پلیس پس از محاصره مسجد دست به قتلعام زدند و عدهی بسیاری را كشته و عدهای را مجروح كردند.
در گزارش شهربانی مشهد به شهربانی كل كشور ماجرای گوهرشاد در هشت بند چنینآمده است:
«1ـ بهواسطهی اینكه اهالی خراسان تا درجهای از تجدّد دور و تا اندازهای تحتنفوذ علمای مذهبی میباشند، در پی امر مطاع مبارك ملوكانه، استعمال كلاه لبهدار سوء اثر بخشید.
2ـ عدهی كثیری از وعاظ و اهل منبر و كسبه به منزل آیتالله آقاحسین قمی از علمای طراز اول مشهد رفتوآمد میكنند. وی مصمم میشود به تهران حركت نموده نزد شاه برود. در یك روز قریب یكساعت با شیخ احمد،[2] مدیر جریدهی بهار خلوت نموده. بعد از حركت آیتالله تلگرافاتی هم از طرف اصناف به خاكپای مبارك همایونی مخابره میشود.
3ـ شیخ محمدتقی بهلول از اهالی گناباد كه شخصی مفسدهجویی است درمشهد، یوم 18 تیرماه وارد و لیلهی پنجشنبه 19 تیر در مسجد گوهرشاد منبر رفته. یوم پنجشنبه مأمور جهت دستگیری مشارالیه اعزام، چون در داخل صحن مطهر بوده از آمدن به نظمیه امتناع میورزد و مردم اطراف او جمع میشوند و درنتیجه چند نفر دربان او را به كشیكخانه میبرند. نیابت تولیت عظما تلفوناً بهنظمیه اطلاع میدهد برای جلب او مأمور فرستاده شود.
رئیس نظمیه موقع را مقتضی ندانسته دستگیری را به شب موكول میكند. میرزاباقر باشی كشیك آستانه، شیخ بهلول را در محلی كه مردم او را ببینند توقیف میكند. مردم او را از كشیكخانه خارج و دربانها هیچ مقاومتی نشان نمیدهند. مشارالیه به مسجد و روی منبر میرود. روی منبر مردم را تحریكمیكند كه در مقابل كلاه لبهدار استقامت نمایند و میگوید اگر بر سر شما كلاهلبهدار بگذارند چند روز دیگر هم حجاب از روی ناموس شما برداشته خواهدشد.
نواب احتشام و عدهای دیگر هم به مشارالیه تأسی جسته، غائله را برپا مینمایند. دستور داده میشود بایستی شیخ بهلول و نواب احتشام و شیخاردبیلی و سیداصفهانی كه سردستهی اشرار هستند، دستگیر شوند و نفراتی هم برای كمك میآیند. ولی چون تا صبح كمك نیامد، اقدام برای دستگیری آنها نشد.
4ـ روز جمعه 20 تیر عدهای آژان و نظامی اطراف صحنین را محاصره و از ورود مردم به مسجد ممانعت به عمل میآید. عدهای از داخل صحن و مسجد فریاد یاعلی میكشیدند؛ عدهای هم از خارج برای ملحق شدن به طرف مسجد ازدحام میكنند، نظامیان از ورود مردم جلوگیری میكنند؛ ولی مردم با سنگ و چوب حمله میكنند و نظامیان از سلاح گرم استفاده میكنند. چند نفر مقتول و عدهای مجروح میشوند. سپس سهلانگاری میشود؛ ایاب و ذهاب به مسجد و صحن آزاد میشود و اشرار از صحن به مسجد آمده، منبر رفته. شیخ عباسعلی محقق هم به آنها ملحق و مردم را تهییج و تحریك به مقاومت مینماید.
5ـ یوم شنبه 21 تیر عدهای از اشرار دسته به دسته درب منازل علما رفته و آنها را مجبوراً به مسجد میبرند و كسبه را نیز تهدید و وادار به بستن دكاكین مینمایند.
6ـ لیلهی یكشنبه 22 تیر امر جهان مطاع مبارك ملوكانه برای رفع غائله شرف صدور مییابد. عدهی اشرار قریب هزار نفر بودهاند. مأمورین پلیس و نظامی درب قسمت شرقی و غربی مسجد، واقع در بازار و درب شیخ بهایی را شكسته مشغول زدوخورد میشوند، عدهای مقتول و جمعی مجروح و دستگیر میشوند، ولی عدهای هم از درب دارالسیاده به صحن عتیق رفته، متفرق میشوند.
7ـ مأمورین نظمیه در رفع غائله با نظامیان تشریك مساعی نموده، لذا چون عدهی مقتولین در مسجد را نظامیان جمعآوری كردهاند مدركی برای تعیین تعداد مقتولین وجود ندارد.
8ـ غالب مأمورین آستانهی مقدسه باطناً با شورشیان موافق بوده و از بدو امر به مسامحه گذرانیدهاند.»[3]
شهربانی مشهد در پایان گزارش مینویسد: «علت طغیان و سبب اصلی، حركت آقایحاجی حسین قمی بوده، به علت اینكه مردم به وی معتقد میباشند. سرمنشأ فساد هم شیخ بهلول، نواب احتشام و این اشخاص میباشند: شیخ مقتدر، شیخ عباسعلی محقق، شیخ مهدی واعظ، شیخ محمدحسین اردبیلی، سیدعبدالعظیم مسئلهگو، كاتب خاقان، شیخ محمد صاحبالزمانی، حسن اردكانی، سیدزینالعابدین سیستانی، شیخ هاشممدرس قزوینی، شیخ آقابزرگ شاهرودی، سیدیونس اردبیلی و سیدعبدالله موسوی شیرازی. تاكنون مدركی به دست نیامده كه دست اجنبی در این امر دخالتداشته باشد».[4]
سرلشكر ایرج مطبوعی، فرمانده لشكر خراسان و مسئول سركوب قیام، پس از انقلاب دستگیر و محاكمه شد. او در بازجویی گفته است: «استاندار و اسدی از مركزتقاضا كردند عدهای نظامی به كمك شهربانی داده شود...از تهران دستور دادند عدهای نظامی به فرماندهی سرهنگ قادری در اختیار استاندار گذارده شد».[5]
در مورد تعداد كشتهشدگان خبر موثقی بهدست نرسیدهاست؛ امّا تعداد آنها را تا پنج هزار تن نوشتهاند.[6]
نظمیهی مشهد در گزارش بعدی كه به منظور تصحیح گزارش قبلی فرستاده، مینویسد: «توضیحاً عرض میكند كه عدهی مقتولین در مسجد، یازده نفر بوده، توسط مأمورین نظمیه جمعآوری و بهوسیلهی اتومبیل به مأموریت یك نفر از تأمینات كه اسم او را فراموش كردهام، برای دفن به قبرستان فرستاده شد...اشخاصی كه از مجروحین در مریضخانه فوت كردهاند مدرك كتبی مریضخانه دوسیه [پرونده] مربوطه ضبط میباشد».[7]
با اینكه گزارش اوّل در تاریخ 1314/5/16 یعنی 26 روز بعد از واقعهی گوهرشاد تنظیم شده است، شهربانی به صراحت اعلام كرده خبر از مقتولین ندارد، زیرا ارتش مأمور جمعآوری آنها بوده است و در گزارش تكمیلی مینویسد: «مقتولین توسط یكنفر از نظمیه كه نام او را فراموش كردهام دفن شدهاند». البته خیلی بعید بهنظر میرسد كه نظمیه پس از 26 روز چنین اشتباه بزرگی را مرتكب شده باشد و بعد برای اصلاح گزارش بعدی نام مأمور را فراموش كند. این تعارض نشانگر فزونی تعداد شهداست كه پس از پخش خبر آن در بین مردم، لشكر خراسان در پی تبرئهی خود بوده وچون قدرتمندتر بوده است، نظمیه را مجبور به پذیرش كرده است.
سرلشكر ایرج مطبوعی كه در آن زمان كفیل لشكر خراسان بوده است، اعتراف میكند كه «بهطور تقریب در حدود بیست الی بیست و دو نفر كشته و در حدود چهل پنجاه نفر هم از دو طرف مجروح شدند».[8]
آقای مطبوعی مدعی است كه وقتی فرمان سركوبی صادر شد «اینجانب اظهار نمودم نظریهام این است كه با نصیحت حتی به وسیلهی علمای عظام آنها را متفرق كنند...ازتهران دفتر مخصوص ابلاغ نمود كه بایستی فوراً غائله كنده شود. مجدداً با استاندار (پاكروان) و بیات (رئیس شهربانی) مذاكره و نظریه خواسته شد. اینجانب نظریهی سابق را اظهار نمودم...آقای اسدی اظهار نمود كه ایشان به دهات آستانه مینویسد كه رعایا بیایند و آنها را بیرون كنند. آقای استاندار اظهار نمود كه من سفیر ایران در روسیه بودم و در آنجا نظیر این قبیل مسائل را فوراً با قوای نظامی سركوب میكنند. اینجانب به ایشان گفتم: اقدام نظامی صلاح نیست. قرار شد هركس نظریهی خویش را به مركز گزارش دهد. اینجانب نظریهی فوق خود را گزارش دادم. در جواب تلگراف اینجانب شاه اسبق توسط دفتر مخصوص با نهایت تغیّر و فحاشی جواب داد كه تو نباید نظامی میشدی.»[9]
وی در جای دیگر مطلب را با عبارتی روشنتر بیان میكند:
«بر اثر پیشنهادم به شاه اسبق كه اعمال قوای نظامی صلاح نیست، ایشان با تغیّر و فحاشی به اینجانب دستور دادند كه قوای نظامی به اختیار پاكروان (استاندار) بگذارم.»[10]
گرچه سرلشكر ایرج مطبوعی چارهای جز تسلیم شدن در مقابل فرمان رضاشاه نداشته و گرچه این اضطرار، رافع مسئولیت نیست، ولی به نظر میرسد سخن مطبوعی به واقع نزدیك باشد و این رضاشاه بوده است كه اصرار بر سركوب خونین داشته است. ارتشبد حسین فردوست مطلبی را روایت كرده كه تا حدّی سخن مطبوعی را تأیید میكند:
«مطبوعی در زمانی كه سرلشكر بازنشسته بود، برایم تعریف كرد كه وقتی دستور رضاخان رسید، پاسخ دادم كه خوب است كمی سیاست به خرج بدهیم، چون ممكن است در شهر اغتشاش شود. این منباب طبع رضاخان نبود و در جوابیكه داد تندی كرد و خواستار خشونت شد. لذا رضاخان، سرتیپ البرز را به مشهد فرستاد و به دستور مطبوعی و البرز واحدهای لشكر مشهد وارد صحن شده ومردم را به گلوله بستند».[11]
آقای شیخ محمدتقی بهلول كه پس از 43 سال زندان و آوارگی، پس از پیروزی انقلاباسلامی به ایران آمد، داستان قیام گوهرشاد را چنین توصیف میكند:
«آیتالله حسین قمی رفتند تهران كه جلوگیری از بیحجابی كنند و شاه ایشان را زندانی كرد در باغی و شاه به شهربانی مشهد هم اطلاع داد كه طرفداران آیتالله را بگیرند و دژخیمان شاه هم شیخ غلامرضا طبسی را با چند واعظ دیگر شبانه دستگیر كردند. من در این موقع قائن بودم...از قائن به مشهد آمدم....به منزل آیتالله قمی رفتم و سئوال كردم كه قضیه به چه نحو است...عیالشان گفت: آقاخودش به تهران رفته است، ولی خبردار شدیم كه در تهران در یك باغی زندانیاست و طرفداران او را در مشهد گرفتهاند و تو هم با خبر باش كه تو را هم میگیرند. من گفتم عیبی ندارد و با خود فكر كردم كه به تهران بروم و با آیتالله ملاقات كنم؛ هر دستوری كه داد اجرا كنم... تصمیم گرفتم روز جمعه زیارت كنم و بعد بروم تهران...همان روز پنجشنبه ساعت 2 بعد از ظهر پلیس آمد و من را پیدا كرد و گفت بیا برویم كه شهربانی تو را خواسته و من بدون مخالفت حاضر شدم، ولی وقتی خواستند مرا از صحن كهنه بیرون بیاورند...مردم گفتند حق نداری...نزدیك بود نزاع شروع شود كه خدام حرم آمدند كه واسطه شوند و نگذارند من را به شهربانی ببرند...خدام میخواستند مردم را ساكت كنند و شب مرا به شهربانی تحویل بدهند. من هم از این حیله باخبر شدم....مأمورین قبولكردند و من هم تسلیم شدم و من را در یكی از اطاقهای صحن كهنه زندانی كردند....همینطور مردم دسته دسته میآمدند...یك زن گنابادی كه من را میشناخت سروصدا بهراه انداخت كه چرا علمای ما را میگیرند. سرو صدای اوجمعیت را زیاد...تا وقتی كه غروب شد....شب كه شد مردم زیادی جمع شدند. صحن كهنه سرتاسر پر از جمعیت شد. روی بامها و غرفهها همگی پر ازجمعیت شد. من هم فكر كردم مردم را زیاد هیجانی كنم. جلوی چشم خود را گرفتم و خود را به حال گریه نشان دادم و یك مرتبه صدای گریهی بلندی از همهی مردم بلند شد....یك مرتبه دیدم یك آدم دارای كلاه پهلوی و كراواتی و دارای فكل، خلاصه به تمام معنا متجدّد، دارد به اطاق من میآید.
پلیس خواست جلو بگیرد و گفت شیخ ممنوعالملاقات است. مرد متجدّد گفت:... تمام این منطقه بهدست من است. لذا متجدّد را راه دادند آمد داخل اطاق من... متجدّد گفت: وای! حالا علما را میگیرند... اسم من نواب احتشام رضوی است؛ سركشیك پنجم آستانه هستم و تا دو ماه قبل عمامه داشتم كه گفتند شاه دستور داده خدام باید كلاهی شوند؛ لذا من هم كلاهی شدم، ولی فكر میكردم فقط سخن از یك كلاه است، نمیدانستم زیر این كلاه چه كلاههایی بر سر ما خواهند گذاشت. حالا دیگر امروز میخواهم توبه كنم...رفت وسط حرم و یكمرتبه صدا زد: ای مردم بیغیرت! نزدیك به پنج هزار نفر هستید از چهار تا پلیس محافظ شیخ بهلول میترسید؟ بریزید و عالم خود را آزاد كنید. لعنت بر كسی كه این كلاه را بر سر ما گذاشت. كلاه را متجدّد برداشت و زیر پای خود انداخت وگفت: یا حسین و حمله كرد به اطاقی كه من بود و مردم هم به پیروی او حملهكردند. یك مرتبه چهارتا پلیس فرار كردند...مردم من را برداشتند روی دست بلند كرده و بردند در مسجد گوهرشاد، روی منبر امام زمان با صلوات جا دادند. رئیسشهربانی آمد جلوی منبر و گفت: شیخ! منبر نرو، ممنوع است. مردم او را زیرمشت و لگد گرفتند و از مسجد بیرون كردند...در تمام محوطهی مسجد و صحنها صدای مرگ بر شاه و لعنت بر شاه و مرده باد پادشاه و زندهباد اسلام، لعنت بربهایی، لعنت بر دشمن علما بلند بود...من بلند شده روی منبر ایستادم و گفتم: مردم خوب كاری نكردید لازم نبود كه....دست به زدوخورد بزنید...اما اكنون، عملی شده، كاری كه نباید میشد. و ما [دیگر] نباید ضعف نشان دهیم، باید پایمردی كرده و مقاومت كنیم تا حاج آقا حسین قمی را از زندان آزاد كرده واحكام اسلام را جاری كنیم یا همه كشته شویم...كاری كه میخواهیم عملی كنیم حداقل یك هفته یا دو هفته وقت لازم دارد و شما باید از خانوادههای خود خاطرجمع باشید. هر دسته بعد از انجام كار خود با اسلحهای كه دارید به مسجد بیایند تا ببینیم باید چه كنیم...عدهی كثیری رفتند. ما با آنهایی كه از خانواده راحت بودند و در مسجد مانده بودند در مسجد جای خود را به صحن نو تغییر دادیم و شب جمعه را در صحن نو گذرانیدیم تا صبح دعا میخواندیم. گاهی سخنرانی میكردم، گاهی یادی از شب عاشورا میكردیم....اوّل اذان صبح یكشیپور بلندی زدند....اوّل طلوع آفتاب تمام دور فلكه پر از نظامی شد...اوّل صبح داشتیم دعای ندبه میخواندیم یك شخصی آمد و گفت: آقایان، من آمدهام ازطرف استاندار به شما بگویم متفرق شوید و اگر كاری دارند بیایند به استاندار بگویند. من خودم جواب او را دادم، گفتم: ما برای این جمع نشدهایم كه به سخن تو و استاندار متفرق شویم.... ما توی صحن مشغول دعا و ذكر بودیم... جنگ جاری شد نه با تفنگ، بلكه با نیزه و شمشیر و اینطور چیزها بود. مردم با كمك بعضی از درشكهها از بیرون فلكه سنگ آوردند و به مأموران زدند. به مأموران امر كردند كه شلیك كنند. در همان وهلهی اول شلیك، دو نفر افسر دولتی كشته شدند كه یكی خودش را كشته بود و سربازی هم افسر دیگری را كشته بود. چندتن در جنگ صبح جمعه مأمور كشته شد و چند نفری هم از مردم شهید شدند....در این جنگ و گریز صبح جمعه چند قبضه از سلاح مأموران بهدست ما افتاد. بالاخره راه باز شد و مردم به ما پیوستند...ما به اجتماع خود ادامه دادیم و هرچه صبح جمعه كشته شده بودند و شهید شده بودند دفن كردیم و زخمیها را به صاحبان خود دادیم و اگر صاحبی نداشت بردیم به بیمارستان. روز جمعه گذشت...روز شنبه سرتاسر مشهد شعار و حركت بود. شهر شلوغ بود و از دهات شروع كردند به آمدن، با كلنگ و بیل و تیشه...ساعت 12 نصف شب یكشنبه به ما خبر دادند كه دولتیها... سنگربندی كردهاند و توپها را مسلط بر مسجد گوهرشاد و صحن نصب كردهاند...ما تمام درهای مسجد را به طرفداران خود سپردیم كه از هر دری دشمن بخواهد حمله كند تا جای امكان مدافعه كنند. توی ایوان مسجد من روی منبر بودم، مردم دور منبر جمع شدند.»[12]
سرانجام حمله شروع شد و جنگ و گریز آغاز شد. شیخ محمدعلی اردبیلی، یكی از فعالان قیام كه در اسناد دورهی رضاشاه به عنوان یكی از عاملان قیام معرفی شده دربارهی ماجرای حملهی دوم به مسجد چنین روایت میكند:
«شیخ محمدتقی بهلول خسته شده بود، دیگر نمیتوانست صحبت كند. من بهمنبر رفتم، مردم را به استقامت دعوت كردم. حس كردم امشب شب آخر عمرم هست. تصمیم گرفتم نماز شب بخوانم. از منبر پایین آمدم صفها را مرتب كردم. درها و مسجد را بهجز در «شیخ بها» بستیم. همین كه آمدم نماز بخوانم، اللّه اكبر را كه گفتم، دیدم از طرف در بازار یك صدایی آمد. كلنگ زدند و در را شكستند و به داخل آمدند. قشون وارد مسجد شدند. نظامیها شروع كردند با سرنیزه و شمشیرهای بلند حدود یك ربع ساعت حمله میكردند و مردم هم به آنها حمله میكردند. كمی مانده بود كه نظامیها به منبر برسند. بهلول را پایین كشاندیم و قاطی خودمان آوردیم. همه شعار علی، علی یا علی میدادیم. مردم استقامت میكردند. نظامیها مسلسلها را بهكار انداختند. حدود بیست قبضه مسلسل بود. شروع كردند به تیراندازی، مردم را درو میكردند. راه فرار نبود. بنای آنها كشتن همهی ماها بود. من چند تا تیر خوردم و افتادم، باز بلند شدم، امّا یكتیر كاری به دستم خورد. من و شیخ بهلول در كوچكی را پیدا كردیم و رفتیم توی دالان، دیدیم كه همهجا جنازه پر بود. ما فكر میكردیم كه در ایوان مردم را كشتهاند، ولی دیدیم كه دالان هم پر از كشته است. جلوی در، محل نگهداری جاروبها، با چند نفر پناه گرفتیم. وضع كمی آرام شد، بیرون رفتیم. به یك خانهای پناه بردیم. مرد خانه گفت از خانه بیرون بروید. من زخمی بودم نرفتم، امّا در را باز كرد و فریاد زد: یك زخمی مسجد اینجاست. چهار نفر پاسبان آمدند داخل حیاط و مرا دستگیر كردند.
صاحب منصبی آمد گلوی مرا گرفت شروع كرد با باتون مرا زدن و توی سرم آن مقداری كه میتوانست زد، شاید صد ضربهای به سر من زد. بعد مرا به زندان بردند. آنجا نماز خواندم. سپس شروع كردند به آوردن دستگیرشدگان. حیاط نظمیه پر از آنها شد. یكی گوش نداشت، یكی دست. یكی گیج بود به این طرف و آن طرف میخورد. به سر بعضیها شمشیر زده بودند....»[13]
نكتهی جالبی كه در گزارشهای نظمیه آمده است نقش زنان است. در یكی از اینگزارشها آمده است كه «قریب دویست نفر زن در حرم به تدریج مجتمع شده مشغول نوحهسرایی هستند.»[14]
ازدحام جمعیت، شركت همهی طبقات خصوصاً شركت فعال علما در قیام گوهرشاد رژیم را به وحشت انداخت. وحشت رژیم بهخاطر این بود كه ممكن است این قیام به یك قیام سرتاسری تبدیل شود؛ زیرا مشهد محل آمدوشد همهی مردم ایران بود و میتوانست این خبر به سرعت در سرتاسر ایران منتشر شود.
نظمیهی مشهد در گزارشی این خطر را به تهران منتقل و اعلام كرده است كه «آنچه امروز استنباط میشود، علما با این پیشامد موافق میشوند و دور نیست با علمای سایر ولایات و ایالات رابطه پیدا نمایند. مكاتبات و تلگرافات آنان تحت سانسور، لیكن مسافرین از هر طبقه و از هر شهر در ایابوذهاب».[15]
این بود كه رضاشاه دستور داد قوای نظامی حرم امام هشتم را مورد تجاوز قرار بدهند و دهها نفر را به خاك و خون بكشند و صدها نفر را دستگیر، زندانی، تبعید و اعدام كنند.
پس از ختم غائله به دستور رضاشاه دادگاه نظامی تشكیل و به محاكمهی دستگیرشدگان پرداختند. به دستور رضاشاه آقای اسدی نایبالتولیه به اعدام محكوم و حكم اجرا شد. آیتالله آقازاده ابتدا به اعدام محكوم شد، ولی پس از عفو به تهران تبعید شد و در آنجا به طور مشكوكی جان باخت. عدهای نیز به حكم دادگاه نظامی به زندان و عدهای از روحانیون به تبعید محكوم شدند و آیتالله آقاحسین قمی نیز به عتبات عالیات تبعید شد؛ امّا چون رضاشاه از احكام دادگاه نظامی آرام نگرفت، دستور داد تا قضات دیوان حرب به جرم صدور احكام ضعیف تحت تعقیب قرار گیرند.[16] سرهنگ خلعتبری، مدعیالعموم ارتش، برای قضات دیوان حرب تقاضای «حبس با اعمال شاقه از سه تا پانزده سال» را كرد[17] و سرانجام، دادگاه، قضات دیوان حرب آقایان سرهنگ رضانوری و سرگرد ابوتراب مجد را به شش ماه حبس تأدیبی و ستوان یكم ارسلان نادری را به چهار ماه حبس و یك درجه تنزل در تاریخ 14/11/1316 محكوم كرد.[18]
از طرف دیگر قبل از قیام مسجد گوهرشاد و عكسالعمل علمای مشهد، مرجعیت مستقر در قم نیز از خود عكسالعمل نشان داد.
آیتالله حاجشیخعبدالكریم حائری به محض دریافت خبرهای كشف حجاب طی تلگرافی در 11 تیرماه 1314شمسی به شاه اعلام كرد: «اوضاع حاضره كه برخلاف قوانین شرع مقدس و مذهب جعفری است، موجب نگرانی داعی و عموم مسلمین است. البته بر ذات ملوكانه كه امروز حامی و عهدهدار نوامیس اسلامیه هستید حتم و لازم است كه جلوگیری فرمایید.»[19] این تلگراف موجب عصبانیت دیكتاتور شد و به رئیس الوزرا دستور داد تا در پاسخ به آیتالله حائری اعلام كنند: «تلگراف حضرت مستطاب عالی بهحضور مقدس اعلیحضرت همایون شاهنشاهیـ اروحنا فداهـ مشعر بر اینكه اوضاع حاضره خلاف قوانین شرع مطهر و مذهب جعفری است، با وجود سوابق معلومه، فوقالعاده باعث تعجب و تغیّر خاطر مهر مظاهر گردید و كسانی را كه این قسم افتراها میزنند امر صادر فرمودند قانوناً تحت تعقیب درآورند. اگر نظر حضرت مستطاب عالی به اراجیف و شایعه است، عجب است كه بدون تحقیق ترتیب اثر داده عنواناتی كه به هیچوجه شایستهی مقام مقدس ملوكانه نیست، فرمودهاید.»[20]
تلگراف آیت الله حاج شیخ عبدالكریم حائری یزدی به رضاخان:
پاسخ توهین آمیز رضا خان به آیت الله حائری:
گزارش شهربانی مشهد از واقعه مسجد گوهرشاد: