گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو؛ استودیو برنامه «دوباره گوش کن» در طبقه منفی 3 مجموعه رسانهای عصر قرار دارد. با دکوری ساده شامل دو مبل سفید و یک میز کوتاه. پنج دوربین هم دورتادور مبلها به حالت نیم دایره قرار دارند که مسئولیت ضبط تصاویر را بر عهده دارند.
علی مرادی، مجری برنامه، با پسرخاله کوچولویش میآید. برخلاف صدای رسا و گیرایش، چهرهای سرد و سنگی دارد که مخاطب را پس میزند. انگار برای دعوا آمده! روی تیشرت آبیاش پیراهن آستین بلند سورمهای پوشیده و دکمههایش را کاملاً باز گذاشته. مینشیند روی یکی از مبلها تا صدایش را تست کنند. مهمان برنامه فریدون آسرایی است که با کت و شلوار آبی و پیراهن سفید و عینک نیمه دودی همیشگیاش آمده. مجری میگوید: «شنا بین 20 تا آخر شدیم!» آسرایی میگوید: «خوبه که! همین که غرق نشدیم خوبه!»
به آسرایی میگویند باید دکمه قبل آخر پیراهنت را ببندی. درحالیکه دکمه آخرش را هم دارد میبندد میگوید این را هم میبندم تا بشوم مثل وزیر کشاورزی! بعد هم رو به جمع میگوید به حمید سوریان قبل از المپیک گفتم در اوج خداحافظی کن و نگذار سرنوشتت مثل علی دایی و مهدی مهدویکیا شود. اما حمید قبول نکرد!
مجری برای تمرکز کردن به یک دقیقه سکوت نیاز دارد. استودیوی برنامه شبیه این بازیهای فوتبالی میشود که تیمها به خاطر فوت فلان بازیکن لحظاتی سکوت میکنند. علی مرادی به لیوان آب روی میزش اشاره میکند و میگوید آبش تازه است دیگر! از جمعه هفته قبل عوض نکرده بودید جلبک زده بود! در آغاز گفتوگو آسرایی از سابقه موسیقی در خانوادهاش میگوید. از عمویش که او هم خواننده بوده. از علاقه خودش به موسیقیهای کلاسیک میگوید و اینکه آن ور آب بیزینسمن خوبی بوده و زندگی مرفهانهای داشته.
«بعضیا دشمنای خونی شدن بعضیا غول بیابونی شدن/ بعضیا میگن که بارون کدومه بوی نم شرشر ناودون کدومه.» اینها بخشهایی از قطعه «کبوتر» است. آسرایی میگوید این ترانه را عبدالجبار کاکایی بعد از دیدن فیلم آژانس شیشهای نوشته. بعد هم از آهنگ «مثل سیب» صحبت میکند که تم دفاع مقدسی دارد و درباره شهداست. بعدتر که از آسرایی درباره این قطعه میپرسم میگوید من وقتی از جنگ برگشتم نزدیکترین دوستم شیمیایی و شهید شده بود. وظیفهام این بود که برای شهدا بخوانم.
قرار بود گفتوگو با فریدون آسرایی در سه پارت 12 دقیقهای ضبط شود که قسمت اول 16 دقیقه طول کشیده و مجری هنوز ادامه میدهد. بعد از اینکه کات میدهند یکی توی گوشی مجری میگوید کمتر آهنگهای آسرایی را زمزمه کند و خودش را کنترل کند! به طرز نشستنش هم گیر میدهند که مقاومت میکند و میگوید من سالهاست اینطور مینشینم و این امضایم است.
در پارت دوم مجری از آسرایی میپرسد اگر مسئول ممیزی و مجوز دادن ارشاد به آهنگها بودی چیکار میکردی؟ آن هم کارهایی که در آنها پر از ناامیدی و نفرت و خیانت و اسیدپاشی و جنایت است! آسرایی میگوید بعضیها معتقدند اگر میخواهی خواننده موفقی باشی یا باید مخاطب را به گریه بیندازی یا برقصانی! بعد هم چیزهایی میگوید که ارتباط چندانی با سوال مجری ندارد.
مجری برنامه میگوید یکی از هدفهای برنامه ما تربیت گوش مخاطب است. بعد هم به عنوان نمونه موسیقی خوب کارهای خود آسرایی را مثال میزند. یعنی کسی که خودش تا سالها بتهوون و موتزارت گوش میداده. آسرایی در برابر اصرار مجری برای خواندن قطعه کوتاهی در برنامه بدون افکت و موسیقی مقاومت جانانهای میکند. میگوید توی خندوانه هم که خواندم خوب نشد. بهتر است یکی از آهنگهایم را برای مردم پخش کنید. معلوم میشود بین آنچه او میخواند با آنچه توسط دستگاهها و نرمافزارها ادیت میشود و به خروجی میرسد تفاوت معناداری هست.
پسرخاله مجری در پشت صحنه دست راستش را به حالت قائم زیر سرش گذاشته و مدام خمیازه میکشد. گاهی هم به پسرخالهاش نگاه میکند و به آسرایی که میگوید ما حق نداریم آهنگهایمان را در سایتهای غیرمجاز و اسمشرونبر منتشر کنیم. فریدون آسرایی که معلوم میشود 60 سال هم سن دارد میگوید همه ما دنبال شهرت و ثروتیم. اگر کسی غیر از این را بگوید من قبول نمیکنم.
بخش سوم گفتگو با کسب اجازه مجری از تهیهکننده برنامه طولانیتر میشود و به توصیههای آسرایی به جوانان هم میکشد. او میگوید کلاً توی ایران سه نفر موسیقیشان عالی است و بقیه ول معطلند. میگویند زندگیتان را روی خوانندگی نگذارید. خیلیها آمدهاند جیب شما را خالی کنند.
گفتوگویشان که تمام میشود بازار عکسهای سلفی و دستهجمعی گرم میشود. همه عوامل برنامه به ترتیب با آسرایی عکس میگیرند. از تهیهکننده برنامه بگیرید تا عکاس و صدابردار که با تبلتش بازیهای کشتی فرنگیکاران را در المپیک پیگیری میکرد و خبر شکست نوروزی را به جمع داد. مهمان بعدی برنامه سعید شهروز است که منتظر است خوراک اینستاگرام عوامل برنامه «دوباره گوش کن» آماده شود. ما ولی بیش از این منتظر نمیمانیم و همراه با فریدون آسرایی از استودیو خارج میشویم. فریدون آسرایی خیابان نیایش را به سمت پایین تنهایی پیادهروی میکند و دور میشود. آن قدر که شبیه نقطه کوچکی میشود در یکی از خیابانهای بدقواره تهران.