به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری دانشجو؛ مصیبت بزرگ کربلا از داستان شکم های از حرام پر شده و سوار شدن بوزینگان بر منبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آغاز شد. مطالعه ماجرای کربلا با آگاهی از علت و چگونگی وقوع آن به قلم سید شهیدان اهل قلم لطف خاصی دارد. از همین رو خبرگزاری دانشجو در دهه اول محرم امسال قصد دارد با انتشار روزانه بخش هایی از کتاب «فتح خون» ضمن معرفی این کتاب ارزشمند روایتی متفاوت از حادثه کربلا را در اختیار مخاطبان خود قرار دهد.
در سنه چهل و نهم هجرت، هنگام شهادت امام حسن مجتبی، دیگر رویای صادقه پیامبر صدق به تمامی تعبیر یافته بود و منبر رسول خدا، یعنی كرسی خلافت انسان كامل، اریكه ای بود كه بوزینگان بر آن بالا و پایین می رفتند. روز بعثت به شام هزار ماهه سلطنت بنی امیه پایان می گرفت و غشوه تاریك شب، پهنه ای بود تا نور اختران امامت را ظاهر كند، و این است رسم جهان : روز به شب می رسد و شب به روز. آه از سرخی شفقی كه روز را به شب می رساند !
نیم قرنی بیش از حجة الوداع نگذشته است و هستند هنوز ده ها تن از صحابه ای كه در غدیر خم دست علی را در دست پیامبر خدا دیده اند و سخن او را شنیده، كه: من كنت مولاه فهذا علی مولاه ...
اما چشمه ها كور شده اند و آینه ها راغبار گرفته است. بادهای مسموم نهال ها را شكسته اند وشكوفه ها را فروریخته اند و آتش صاعقه را در همه وسعت بیشه زار گسترده اند. آفتاب، محجوب ابرهای سیاه است وآن دود سنگینی كه آسمان را از چشم زمین پوشانده ... و دشت ،جولانگاه گرگ های گرسنه ای است كه رمه را بی چوپان یافته اند. عجب تمثیلی است این كه علی مولود كعبه است ... یعنی باطن قبله را در امام پیداكن ! اما ظاهرگرایان از كعبه نیز تنها سنگهایش را می پرستند . تمامیت دین به امامت است ، اما امام تنها مانده و فرزندان امیه از كرسی خلافت انسان كامل تختی برای پادشاهی خود ساخته اند .
یك سال پیش از آنكه معاویه بمیرد، حضرت حسین بی علی در ایام حج بنی هاشم را از مردان و زنان و موالیان آنها ،پسر خواندگان و هم پیمانانشان و نیز آشنایان ،انصار و اهل بیت خویش را گرد آوردند و آنگاه رسولانی اعزام داشتند كه :« یك نفر از اصحاب رسول خدا را كه معروف به زهد و صلاح و عبادت است فرومگذارید، مگر آنكه همه آنها را در سرزمین مِنی نزد من گرد آورید .» در سرزمین مِنی ، در خیمه بزرگ وافراشته آن حضرت ، دویست نفر از اصحاب رسول خدا كه هنوز حیات داشتند و پانصد نفر از تابعین گرد آمدند . پس حسین بن علی در میان آنان به پا خاست و پس از حمد و ثنای خدا فرمود :« این طاغی با ما و شیعیان ما آن كرد كه شما دیده اید ودانسته اید و شاهدید ... اینك من با شما سخنی دارم كه اگر بر صدق آن باور دارید مرا تصدیق كنید واگر نه ، تكذیب ؛ واز شما به حقی كه خدا را و رسول خدا را بر شماست و به قرابتی كه با رسول شما دارم ، می خواهم كه این مقام و مجلس را و آنچه از من شنیده اید ، به شهرهای خویش بازبرید ودر میان قبایل و عشایر وامانتداران و موثقین خویش بازگو كنید و آنان را به حقی كه برای ما اهل بیت می شناسید دعوت كنید كه من می ترسم این امر فراموش شود وحق از میان برود و باطل غلبه یابد... و الله متم نوره و لو كره الكافرون ـ اگر چه خداوند تحقق نور خویش را هر چند كافران نخواهند ،به اتمام می رساند .» آنگاه همه آیاتی را كه در شأن اهل بیت نازل شده است فرا خواند و تفسیركرد و از گفتار رسول خدا نیز آنچه را كه در شأن ایشان بود سخنی فرو مگذاشت مگر آنكه روایت كرد و بر این همه ، سخنی نبود مگر آنكه صحابه رسول خدا می گفتند : « اللهم نعم ، آری خدایا ما این همه را شنیده ایم و بر آن شهادت می دهیم .» و تابعین نیز می گفتند ، «آفریدگارا ، ما نیز این سخنان را از صحابه ای كه مورد وثوق و مؤتمن ما بوده اند شنیده ایم .»
« و باز حسین بن علی پرسید : خدا را ، مگر نه اینكه رسول خدا می گفت هر كه می پندارد كه مرا دوست می دارد وعلی را مبغوض ، بداند كه دروغ می گوید ؟ و از میان جمع كسی پرسید :یا رسول الله و كیف ذلك ـ چگونه این تلازم وجود دارد ؟ـ و رسول خدا جواب گفت : زیرا كه علی از من است و من از او هستم ؛ هر آنكه حب او را در دل دارد ،به حقیقت من را دوست می دارد و آن كه مرا دوست می دارد ، به حقیقت حب خدا در دل اوست و آنكه با علی بغض می ورزد، به حقیقت مرا مبغوض داشته است و آنكه بامن بغض ورزد ، به حقیقت بغض خدا راست كه در دل دارد . و آنها گفتند :آری آفریدگارا، شنیده ایم و بر آن شهادت می دهیم . و بر همین پیمان ،پیمانی كه با حسین بن علی بسته بودند پراكنده شدند تا این همه را در میان قبایل و عشایر و امانتداران وموثقین خویش بازگوكنند .»
یك سال بعد معاویه مرد و یزید سلطنت خویش را از مردم بیعت گرفت .
روز شنبه بیست و هفتم رجب ، فردای آن شبی كه ولید امام حسین را به بیعت بایزید فراخوانده بود ،ایشان در كوچه های مدینه با مروان بن حكم روبه رو شدند.
مروان بن حكم است كه در برابر امام حسین دركوچه های مدینه ایستاده واورا به سازش با یزید پند می دهد ، و چگونه می توان پند اینچنین كسی را پذیرفت ؟ امام حسین در جواب او فرمود : « انا لله و انا الیه راجعون و علی الاسلام السلام ... وای بر اسلام آنگاه كه امت به حكمروایی چون یزید مبتلا شود ! و به راستی ازجدم رسول الله شنیدم كه می فرمود خلافت بر آل ابی سفیان حرام است ... پس آنگاه كه معاویه را دیدید كه بر منبر من تكیه زده است، شكمش را بدرید ، اما وا اسفا كه چون اهل مدینه معاویه رابر منبر جدم دیدند و او را از خلافت بازنداشتند ، خداوند آنان را به یزید فاسق مبتلا كرد .»
امام شب بیست و هفتم رجب چون عزم كرد كه ازمدینه به جانب مكه خارج شود، همه اهل بیت خویش را جز « محمد بن حنیفه» ـ برادرش ـ و « عبد الله بن جعفر بن ابی طالب » ـ شوی زینب كبری ـ باخود برداشت و پس از زیارت قبور ، در تاریكی شب روی به راه نهاد در حالی كه این مباركه را بر لب داشت: فخرج منها خائفا یترقب قال رب نجنی من القوم الظالمین ... و این آیه در شأن موسی است ، آنگاه كه از مصر به جانب مَدین هجرت می كرد .
و اینچنین بود كه آن هجرت عظیم در راه حق آغاز شد قافله عشق روی به راه نهاد . آری آن قافله ، قافله عشق است و این راه ، راهی فراخور هر مهاجر در همه تاریخ . هجرت مقدمه جهاد است و مردان حق را هرگز سزاوار نیست كه راهی جز این در پیش گیرند ؛ مردان حق را سزاوار نیست كه سرو سامان اختیار كنند و دل به حیات دنیا خوش دارند آنگاه كه حق درزمین مغفول است و جُهال و فُساق و قداره بندها بر آن حكومت می رانند . امام در جواب محمد حنیفه ( رحمه الله) كه از سر خیرخواهی راه یمن را به او می نمود ، فرمود : « اگر در سراسر این جهان ملجأ و مأوایی نیابم ، باز با یزید بیعت نخواهم كرد .» قافله عشق روز جمعه سوم شعبان ، بعد از پنج روز به مكه وارد شد.
گوش كن كه قافله سالار چه می خواند : و لما توجه تلقاء مدین قال عسی ربی ان یهدینی سواء السبیل ... آیا تو می دانی كه از چه امام آیاتی كه در شأن هجرت نخستین موسی است فرا می خواند ؟ عقل محجوب من كه راه به جایی ندارد ... ای رازداران خزاین غیب ، سكوت حجاب را بشكنید و مهر از لب فروبسته اسرار برگیرید و با ما سخن بگویید . آه از این دلسنگی كه ما را صُمُّ بُكم می خواهد ... آه از این دلسنگی !
سر آنكه جهاد فی سبیل الله با هجرت آغاز می شود در كجاست ؟ طبیعت بشری درجست و جوی راحت و فراغت است و سامان و قرار می طلبد . یاران ! سخن از اهل فسق و بندگان لذت نیست ، سخن از آنان است كه اسلام آورده اند اما در جستجوی حقیقت ایمان نیستند . كنج فراغتی و رزقی مكفی ... دلخوش به نمازی غراب وار و دعایی كه برزبان می گذرد اما ریشه اش در دل نیست ، در باد است . در جست و جوی مأمنی كه او را ازمكر خدا پناه دهد ؛ در جست و جوی غفلت كده ای كه او را از ابتلائات ایمانی ایمن سازد، غافل كه خانه غفلت پوشالی است و ابتلائات دهر ، طوفانی است كه صخره های بلند را نیز خرد می كند و در مسیر دره ها آن همه می غلتاند تا پیوسته به خاك شود. اگر كشاكش ابتلائات است كه مرد می سازد ، پس یاران ، دل از سامان بركنیم و روی به راه نهیم . بگذار عبدالله بن عمر ما را از عاقبت كار بترساند . اگر رسم مردانگی سرباختن است ، ما نیز چون سید الشهدا او را پاسخ خواهیم گفت كه : « ای پدر عبدالرحمن ، آیا ندانسته ای كه از نشانه های حقارت دنیا در نزد حق این است كه سر مبارك یحیی بن زكریا رابرای زنی روسپی از قوم بنی اسرائیل پیشكش برند ؟ آیا نمی دانی كه بر بنی اسرائیل زمانی گذشت كه مابین طلوع فجر و طلوع شمس هفتاد پیامبر را كشتند و آنگاه در بازارهایشان به خرید و فروش می نشستند ،آن سان كه گویی هیچ چیز رخ نداده است ! و خدا نیز ایشان را تا روز مؤاخذه مهلت داد .» اما وای از آن مؤاخذه ای كه خداوند خود اینچنین اش توصیف كرده است : اخذ عزیز مقتدر .
آه یاران ! اگر در این دنیای وارونه ، رسم مردانگی این است كه سر بریده مردان را در تشت طلا نهند و به روسپیان هدیه كنند ... بگذار اینچنین باشد .این دنیا و این سر ما !
التماس دعا