
کد خبر:۶۳۶۳۳۵
واکنش شاعرانه اهالی شعر به شهادت «محسن حججی»
قلم از شوق دیدارت چه بارانی و لرزان است/ زبان شعر من بند آمده؛ حیرانِ حیران است
جمعی از شاعران در رثای شهادت شهید محسن حججی اشعاری را سرودند.

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری دانشجو؛ شاعران در رثای شهادت شهید محسن حججی اشعاری را سروده و در اختیار خبرگزاری دانشجو قرار دادند که در ادامه میخوانید:
قلم از شوق دیدارت چه بارانی و لرزان است
زبان شعر من بند آمده؛ حیرانِ حیران است
چنان کوه است زینب (س) وار٬ برگشتی و میدانم
به دست مادرت بی شک گل و آیینه قرآن است
گذشتی از سرت پای دفاع از عمهٔ سادات
تو فهمیدی برای مؤمن این دنیا چو زندان است*
تویی نام آور و در راه حق سینه سپر کردی
منِ بیچاره، اما فکر و ذکرم لقمهای نان است
نگاهم خورد بر تابوتت و روضه مجسّم شد
محرّم آمدی! عشقِ تو سالارِ شهیدان است
هوا پاییزی و چشم انتظار تو نجف آباد
به چشمم اشک شوق است و نگاهم شهر گیلان است
در آغوشش تو را گم کرد! اما خوب پیدا کرد...
تو برگشتی و خاکِ سوریه دلتنگ ایران است
گرفتی از کنار پنجره فولاد حاجت را
شهادتنامه ات با إذن سلطان خراسان است
گذشتی پایِ ناموس خدا دورِ حرم از خود
نشان دادی که پایِ عشقبازی «سر» چه ارزان است!
مرضیه عاطفی
خبر این است که محسن به وطن برگشته
بنویسید چنین: (روح به تن برگشته)
سربه راه ست و در این راه سَرش را داده ست
او علی مسلک و از خاکِ نجف آباد است
تا که خون حججی در رگِ نسلم جاریست
کارِ ما در دلِ این معرکه میدان داریست
ماهمه پشت هم و یار و رفیقیم همه
گاه، چون آب روان گاه چو تیغیم همه
هرکه دلداده شود لایقِ دلبَر شدن است
اوج سرداریِ ما لحظهی بی سر شدن است
آه این شعر کمی از غمِ ایرانی هاست
حرفِ من نیست که این حرفِ سلیمانی هاست
گوش کُن دشمنِ من خاکِ حرم جان من است
این شهیدی که سرش رفت ز. ایران من است
قصدِ سیلی زدنِ ما که کُنی خواهی مُرد
قبل از آنی که زَنی بدتَر از آن خواهی خورد
آه! آن روز اگر دم بزند آلِ سعود
روزِ عکس العملی سخت و خشن خواهد بود
وقتِ پیکار و جنون وقتِ قیام است دگر.
چون که دورانِ بزن دررو تمام است دگر
ما چُنان غرش ِ. شیریم و چُنان شمشیریم
انتقامِ حُججی را به خدا میگیریم
آهای حضرت موعود کنون نوبتِ توست
هرکجا میروم انگار فقط صحبتِ توست
موجی از حادثه از راه رسیدَست بیا
ماجرامان به گلوگاه رسیدَست بیا...!
محسن کاویانی
قلم از شوق دیدارت چه بارانی و لرزان است
زبان شعر من بند آمده؛ حیرانِ حیران است
چنان کوه است زینب (س) وار٬ برگشتی و میدانم
به دست مادرت بی شک گل و آیینه قرآن است
گذشتی از سرت پای دفاع از عمهٔ سادات
تو فهمیدی برای مؤمن این دنیا چو زندان است*
تویی نام آور و در راه حق سینه سپر کردی
منِ بیچاره، اما فکر و ذکرم لقمهای نان است
نگاهم خورد بر تابوتت و روضه مجسّم شد
محرّم آمدی! عشقِ تو سالارِ شهیدان است
هوا پاییزی و چشم انتظار تو نجف آباد
به چشمم اشک شوق است و نگاهم شهر گیلان است
در آغوشش تو را گم کرد! اما خوب پیدا کرد...
تو برگشتی و خاکِ سوریه دلتنگ ایران است
گرفتی از کنار پنجره فولاد حاجت را
شهادتنامه ات با إذن سلطان خراسان است
گذشتی پایِ ناموس خدا دورِ حرم از خود
نشان دادی که پایِ عشقبازی «سر» چه ارزان است!
مرضیه عاطفی
خبر این است که محسن به وطن برگشته
بنویسید چنین: (روح به تن برگشته)
سربه راه ست و در این راه سَرش را داده ست
او علی مسلک و از خاکِ نجف آباد است
تا که خون حججی در رگِ نسلم جاریست
کارِ ما در دلِ این معرکه میدان داریست
ماهمه پشت هم و یار و رفیقیم همه
گاه، چون آب روان گاه چو تیغیم همه
هرکه دلداده شود لایقِ دلبَر شدن است
اوج سرداریِ ما لحظهی بی سر شدن است
آه این شعر کمی از غمِ ایرانی هاست
حرفِ من نیست که این حرفِ سلیمانی هاست
گوش کُن دشمنِ من خاکِ حرم جان من است
این شهیدی که سرش رفت ز. ایران من است
قصدِ سیلی زدنِ ما که کُنی خواهی مُرد
قبل از آنی که زَنی بدتَر از آن خواهی خورد
آه! آن روز اگر دم بزند آلِ سعود
روزِ عکس العملی سخت و خشن خواهد بود
وقتِ پیکار و جنون وقتِ قیام است دگر.
چون که دورانِ بزن دررو تمام است دگر
ما چُنان غرش ِ. شیریم و چُنان شمشیریم
انتقامِ حُججی را به خدا میگیریم
آهای حضرت موعود کنون نوبتِ توست
هرکجا میروم انگار فقط صحبتِ توست
موجی از حادثه از راه رسیدَست بیا
ماجرامان به گلوگاه رسیدَست بیا...!
محسن کاویانی
ما بیمه ی عشق حیدر کراریم
پشت سرمان دعای مادر داریم
در خواب ببینند مگر ما روزی
از بیرق شیعه دست برمیداریم
ما را ز سر بریده میترسانند؟
ما قافله ی حسین را تکراریم
هم صحن رقیه را نگهبان هستیم
هم دور حریم زینبی دیواریم
هر گل که بچینند به جایش صدها
گل میدهد این باغ، که ما بسیاریم
دیروز که این شمر لعین را دیدیم
امروز همه منتظر مختاریم...
نفیسه سادات موسوی
در بزم يقين چه باصفا آوردند
در محضر پاك كبريا آوردند
آن لاله ى شرحه شرحه را بر شانه
از شام بلا به كربلا آوردند
محمد مهدى عبدالهى
تا وادی عشق، رفته مجنون با سر
تا هدیه کند به ساحت لیلا سر
سردارِ بدون سر شد و رفت به دار
تا که بنهد به دامن زهرا(س) سر
سجاد شاکری
تا هدیه کند به ساحت لیلا سر
سردارِ بدون سر شد و رفت به دار
تا که بنهد به دامن زهرا(س) سر
سجاد شاکری
بی جهت نیست اگر ما گله داریم از هم
من و تو یک چمدان فاصله داریم از هم
بی خبر بار سفر بستی و رفتی... حالا
چه خبرها که در این قافله داریم از هم
غزلی خواندی و من... من غزلی خواندم و تو...
چقدر هدیه به رسم صله داریم از هم
تو و باران... تو و دلتنگی دریا... تو موج...
من و عکسی که لب اسکله داریم از هم
"نه" نمی گویم اگر بشکنم از تنهایی
آه... ما پای قباله "بله" داریم از هم
با تو ای آینه! هم کفو نبودم... حق است
گله ای که سر این مسئله داریم از هم
تو، رواق حرم زینب و من مسجد شهر
و دعایی که پس از نافله داریم از هم
آسمان سمت حرم میرود ای ماه برو
هر چه داریم در این مرحله داریم از هم
تو اگر ماهی، من برکه ترین آغوشم
چه کسی گفته که ما فاصله داریم از هم؟
رضا حاج حسینی
ای جان تو در مشت حسین ابن علی
از عشق، تو را کشته حسین ابن علی
انگار تو هم بهشت خود را دیدی
از بین دو انگشت حسین ابن علی
میلاد حسنی
خوشا آن مسافر که منزل ندارد
که دل دارد و پای در گل ندارد
رسیدن ، به عشق است آری ، که گفته است؟
که عاشق شدن کار با دل ندارد
رسیدن چه نزدیک و ماندن چه دور است
و این راه جز عشق ، حاصل ندارد
شهیدان همان جاده ای را گذشتند
که تا انتها دور باطل ندارد
به دریا رسیدن نصیب شهیدی است
که دلبستگی نزد ساحل ندارد
خوشا آن شهیدی که گمنام ماند و
ردی در میان مقاتل ندارد
خوشا آن شهیدی که هنگام رفتن
به دل ترسی از خشم قاتل ندارد
سرش را بریدند و در زیر لب گفت
فدای سرت ، سَر که قابل ندارد
من از کربلا با توام حضرت عشق !
بفرما بمیرم ! نگو دل ندارد
بفرما بمیرم بفرما بسوزم
چه آتش چه شمشیر ، مشکل ندارد
محسن ناصحی
دل را به دست دلبر وقتی که می سپاری
در بند هم که باشی چون کوه استواری
باید گذشت آری از هفت خوان رستم
عاشق اگر که دارد با یار خود قراری
"سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت"
در شهر سربداران تا پای می گذاری
شرط است عاشقان را از جان و سر گذشتن
گر هست آرزویِ با شاهْ نی سواری
در چشم های مجنون مستی ست می زند موج
جام کدام لیلی دارد چنین خماری؟
دنیا به خود ندیده مردی به این صلابت
با مرگ خود بگیرد عکسی به یادگاری
محمود مربوبی
می نشینم کنار چشم خودم
تا کمی روضه جاری اش بکند
تاکمی این دل پر ازغم را
چاره ی بی قراری اش بکند
هیات و روضه و دل تنگم
همگی در صف جنون مانده
خارج از نوبتم اجازه دهید
دل من روی دست خون مانده
من فقط در *لهوف* می خواندم
سر بریدن ندیده بودم که
جگرم پاره شد از این روضه
دیدم آن چه شنیده بودم که
خس خس سینه،دست و پا زدن و
چشم در چشم مادرش بودن
همه ی صحنه های عاشقی اش
یک به یک در برابرش بودن
شمرهایی جدید آمده اند
یک حسین جدید در گودال
باز هم خاک در هوا پیچید
شد تنش ناپدید در گودال
به گمانم که مستجاب شده
آن دعاهای لیلة القدرش
وقت دیدار و عشق بازی شد
شمر شد *جالسٌ علیٰ صدر*ش
دست و پا می زنی،بزن محسن
موقع پایکوبی ات حالاست
آی مشتی چه بامرامی تو
دم تو گرم،پرچمت بالاست
چه نگاهت قشنگ بود وعمیق
راستی آن طرف چه دیدی تو
ناله ی *ای غریب مادر* را
جان زهرا بگو،شنیدی تو!
روضه ی من تمام شد اما
حرف من ناتمام جامانده
خستگی درکن ای سر بی تن
سفر روی نیزه ها مانده
علی زارعی رضایی
بی یاوری، سنگر نداری، سر نداری
دیگر نه حتی سر، که تو پیکر نداری
کوهی ولی برشانه هایت قله ای نیست
بارانی اما چشم های تر نداری
تا در نگاهت برق دارد تیغ ایمان
حاجت به تیر و تیزی خنجر نداری
افسوس ِ پرواز تو را خورده ست فطرس
برشانه ات هر چند بال و پر نداری
تا جان به جانانش رسد جان می دهد جان
در راه جانان تحفه ای بهتر نداری
نام تو را باید چه بگذاریم سردار؟
سرپاترین سرداری اما سر نداری
میترا سادات دهقانی
تا که از رخسار ماه خود نقاب انداختی
پردهای بر روشنی آفتاب انداختی
دست خالی کار دشمن را بهم پیچیدهای
تا به تیغ ابروانت پیچ و تاب انداختی
ماهی دریای ایمان، صید تو آسان نبود
ماهها صیادها را در عذاب انداختی
قاتلت را به اسارت میبری پشت سرت
این تویی بر گردن #دشمن طناب انداختی
حرف هایت را شنیدیم از زبان همسرت
بانوان را اینچنین یاد #حجاب انداختی
لحظه جان دادنت با چهره آرام خود
دشمنان پست را در #اضطراب انداختی
خیمههای سوخته، غارت، عطش، خون گلو
عکسی از عصر دهم را بین قاب انداختی
چشم تو شد خاک پاهای #امیرالمومنین
تا دم آخر نظر بر بوتراب انداختی
آرش براری
به نام نامی مولا به نام حیدر آوردند
سر آوردند عاشق ها! برای کوثر آوردند
ملائک نیمه شب از قتلگاه کربلایی ها
گروهی را بدون سر، بدون پیکر آوردند
چه بزمی شد مهیا پیش کش در محضر زینب
سبکبالان سر آوردند، عیاران پر آوردند
برای دختر حیدر سر آوردند اهل عشق
اهالی "نجف آباد" از آن هم بهتر آوردند...
نگاهی تازه آوردند چشمی خط شکن دادند
مسیری تازه پیمودند راهی دیگر آوردند
چه مجنون ها که دل کندند از لیلایشان آسان!
چه لیلاها که در میدان، علیِ اکبر آوردند
چه عبدالله هایی بین مقتل روی خاک افتاد
چه قاسم ها که حنجر را به بزم خنجر آوردند
چنین السابقون السابقون چشمی نخواهد دید
چنان با شوق سر دادند، انگاری سر آوردند!
و محسن! آه! چشمانش! نگاه نافذش! لبهاش!
دمار از روزگار دشمن حیدر درآوردند
یقین دارم که هر روز این خبر تکرار خواهد شد
به قربانگاه جمعی از حسینیها سرآوردند...
حسین صیامی
سری که رفته به معراج نی، هویت ماست
که سر به راه حسنیم و روضه مکتب ماست
قسم به قصه ی ناموس و خیمه، مشک و فرات
رگی که خون به دل تیغ کرده، غیرت ماست
چه باک ازین همه دشنام و سرزنش داریم؟
چه باک ازین که جهان در پی ملامت ماست؟
بگو نماز بخوانند مثل روز دهم
هنوز هم سپر عشق، سروِ قامت ماست
اگر که درک نکردی، لهوف را بنگر!
بخوان! که واقعه ی کربلا حکایت ماست
حسین دهلوی
خوشبخت ترین خوشا به این اقبالت
دلهای شهیدان حرم دنبالت
با مرگ خودت چه کردی ای جون حسین
ارباب خودش آمده استقبالت
هادی ملک پور
لینک کپی شد
گزارش خطا
۱
ارسال نظر
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.