همزمان با سالروز شهادت غریبانه امام هشتم، شعرای آیینی کشورمان در مدح ایشان اشعاری را سرودهاند.
به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری دانشجو؛ حضور امام رضا علیه السلام در ایران، از همان سالهای ابتدایی یکی از مهمترین بهانهها برای سرودن اشعاری در وصف ایشان از سوی شعرای فارسی زبان بوده است.
امسال هم همزمان با سالروز شهادت غریبانه امام هشتم، شعرای آیینی کشورمان در مدح این امام رئوف اشعاری را سرودهاند.
بیمارها دارالشفا را میشناسند اینجا تمام دردها را میشناسند
اینجا غریب و آشنا فرقی ندارد اینجا غریب و آشنا را میشناسند
از هر دری در ماند هرکس آمد اینجا درماندهها باب الرضا را میشناسند
در این حرم حتی خدا نشناسها هم... گاهی میآیند و خدا را میشناسند
ما چند سالی هست که مشهد میآییم دیگر تمام شهر ما را میشناسند
بسکه همیشه بودم اینجا دست و پاگیر دیگر من بی دست و پا را میشناسند
ساده بگویم گنبدت را دوست دارم بدبختها تنها طلا را میشناسند
چه احتیاج است احتیاجم را بگویم؟ اهل کرم قطعا گدا را میشناسند
پشت در این آشپزخانه نشستم سگها همه بوی غذا را میشناسند
هرکس که رفته کربلا از این حرم رفت با نام مشهد کربلا را میشناسند آرش براری
دوباره در شبستان دلم بزم غزلخوانیست شبی که دستپخت شاعران خوش طعم و سلطانیست
یکی میخواند از آرامش امواج زائرها و میگوید که این زیباترین بعد پریشانیست
یکی تنها زیارت آمده، اما دلش قرص است سه جایی که همه تنهای تنهایند، تنها نیست
یکی از شاعران از خطهی سبز است و میخواند: شمال از دوری طوس است اگر اینگونه بارانیست
و برخی چند سالی میشود مشهد نرفتند و هوای آسمان چشمشان ابری و طوفانیست
یکی با لهجه شیرین خود با طنز میگوید: سنه گربان که هر وقت آمدم پیش شما جا نیست
جوانی دست در دست عروسش آمده مشهد حرم زیباترین مبدا برای زوج تهرانیست
در آخر شاعری میآید با بغض میخواند حرم هر شب دعای مادرم با چشم بارانیست
دوا را دردمندان آب سقاخانه میدانند که با قدمتترین شیوه برای آب درمانیست
یقینا انتخاب اوست ایران ماندنش؛ بنگر حرم لبریز آثار هنرمندان ایرانیست سجاد احمدلو
غصه همیشه بوده به کام غریبها عزلت همیشه بوده مقام غریبها
تنهایی و فراق و غم دوری از وطن همواره بوده آه تمام غریبها
دلگیری غروب و غم غربت و سکوت بوده چراغ روشن شام غریبها
هرچه بلا و محنت و غم بوده در جهان ساقی فقط چکانده به جام غریبها میگیرد آن قسم؛ بخدا؛ گر خدای را هرکس دهد قسم به مرام غریبها
در لوح غم در اول سطر بلا و درد با خط سرخ حک شده نام غریبها
مسمومیت کنار؛ غریبی چه کرده با قلب رئوف و صاف امام غریبها
یا ایهاالریوف فدای غریبی ات دل میبرد زاهل نظر عطر سیبی ات
بالا بلند؛ خم شده سرو جوانی ات جای تو عرش و فرش کند میزبانی ات
توشاه حسنی آینهها تحت امر تو لم دادهای به تکیه گه لامکانی ات
مفتون عشق را بجز از راه وصل نیست الا نسیم کوچهی عاشق کشانی ات
وقت تاکه لبتتر شداز ذهب صد سلسله تنیده شداز خطبه خوانی ات
ما را بگیرو در صف مژگان خود ببر با یک نگاه جذبه آهو کشانی ات
غربت نشین شدی که به ما درس غم دهی شد غصه آخرین خط دارالمعانی ات
وقتی که بر لبان تو انگور بوسه زذ سبزینه شد رواق لب ارغوانی ات
گرچه همیشه با غم و غربت عجین شدی از بخت ماست اینکه تو ایران نشین شدی
آقا چه شد که غرق عرق گشته پیکرت حالا عبا کشیدهای آه از چه بر سرت
یکباره میخوری وسط کوچه برزمین پا میشوی دوباره زمین میخورد پرت
با تکیه بر کناره دیوار میروی افتاده بر شماره نفسهای آخرت
وقتی به خاک حجره سرت را گذاشتی شد کربلا دوباره مجسم برابرت
خوب است ماه طایفه دختر نداشتی خوب است اینکه نیست کنار تو خواهرت
افتادهای به خاک و به خود پیچ میخوری. اما نگاه منتظرت مانده بر درت
دیگر رسیده لحظه پرواز سبز تو اینبار یک نفر برسد کاش در برت
تنها شکوه عشق نشان میدهی غریب در غربت اینچنین توکه جان میدهی غریب
این زهر برده از تن تو طاقت و توان برخاک حجره پیکرت افتاده نیمه جان
در حال احتضاری و میسوزی از عطش جان بر لبت رسیده ازاین درد بی امان
کم دست و پا بزن جگرت پاره پاره است اینقدر آه و ناله نکنای عزیز جان
تا لختههای خون جگر برلبت نشست شد جلوه گر دوباره لب و تشت و خیزران
صورت به روی خاک کشیدی به یاد آن دردانهای که گم شده از جمع کاروان
تنها و پا برهنه؛ بیابان و خوف شب میلرزد از تصور نامردی سنان
با صورت سه ساله آل عبا چه کرد سیلی زجر و حرمله یا صاحب الزمان
از زجر تازیانه آن زجر نانجیب افتاد از نفس دگر آن دختر غریب مصطفی جعفری
گرچه زائرتان شیعهای که باید، نیست در آزمونِ ورودیِ این حرم، رد نیست
کسی که آمده پابوس، خانه را بلد است به راه و رسم گدایی اگر مقید نیست
حساب خانهی سلطان جداست، چون اینجا به دعوت است به برنامه و درآمد نیست.
دلم خوش است میآیی تو هم به دیدارم مگر سفارش اسلام، رفت و آمد نیست؟
کسی که پای ضریحت وداع میخواند به هییییچ فکر، به جز مشهدِ مجدد نیست
اگر بدون اجابت به خانه برگردم برای من که نه، اما برای تو بد نیست؟! نفیسه سادات موسوی
قبل از آنکه هوای غربت شهر روی تنهاییم هوار شود میروم ایستگاه... تا شاید این منِ خسته هم سوار شود
این منِ خسته از معادلهها این منِ گُر گرفته از گلهها میرود در هجوم فاصلهها همدم کوپهی قطار شود
همدم کوپهی قطار شدم چشم من خیس و چشم پنجره خیس کاش این ابرهای پاییزی بگذرد... بگذرد... بهار شود
دردها را یکی یکی گفتیم خسته بودیم و چای میخوردیم چای، یعنی که گاه با یک قند تلخ، شیرین و خوشگوار شود
کوپه هم حرفهای تلخی داشت مثلا اینکه بین این همه درد آرزوی مسافر قبلی فقط این بود: مایه دار شود
یا همین جا... همین رئیس قطار دائما روزنامه میخواند تا خدای نکرده نرخ بلیط نکند کمتر از دلار شود
آرزو کرد جای ریل قطار مثل آدم پیاده راه رود یا شبیه کبوتران باشد فکر کن... کوپه بال دار شود
آرزو کرد و گفت: نوبت توست... آه! شاعر مگر چه میخواهد؟! آرزو میکنم رواق امام محفل شعر برگزار شود
جمعه بود و ادارهها تعطیل شنبه باید دوباره برگردیم کوپه هم مثل من دلش میخواست امشب از کار برکنار شود