آمنه دیگر طاقت نداشت. کودک دل حال متولد شدن بود. ۱۷ ربیع الاول عام الفیل درحال رقم خوردن بود و تا لحظاتی بعد محمد (ص) پیامبر مهربانیها پا به این جهان مینهاد.
گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو_طاهره ایمانی؛ انوشیروان راحتتر از همیشه در بستر خود آرمیده بود که ناگاه هراسان از خواب برخاست. چه شده؟ این همه ترس برای چه بود.. مدتی طول کشید تا اطراف را ببیند بشناسد و بداند کجاست.
هنوز در اتاق خویش بود. کم کم خوابش را به یاد آورد. همانی که از وحشت آن برخاسته بود. انوشیروان در عالم رویا دیده بود که: «خورشید از تاریکی برآمد و جهان را روشن ساخت و از نردبان ۴۰ پلّهای که سر به کیوان کشیده بود، بالا رفت، خورشید از جانب «حِجاز» برآمده بود. همه را روشن و قاف تا قاف را منّور ساخته، جزء «ایوان کسری» که در تاریکی فرو رفته بود ...»
خواب عجیبی بود. عجیبتر آنکه شاه ایران نمیتوانست خیال آسوده کند و به خوابش ادامه دهد. دوان دوان به سرسرای قصر آمد و ندیمهها را خبر کرد.
ساعتی بعد معبر اعظم پیش روی کسری انوشیروان بود. چنین تعبیر کرد که: «از امروز تا ۴۰ سال و بیشتر، مردی از «تازیان» ظهور میکند، راهِ راستی و درستی در پیش میگیرد، ادیان گذشته را بهم میریزد و «دین زردشت» را منسوخ میدارد و شریعت تازهای پی مینهد که پس از او نیز تا قرن تا قرن باقی میماند و سپاه «تازی» بر نبیر تو میتازد و دولت شاهنشاهی ساسانی را منقرض مینماید.»
شنیدن یکباره تمامی این کلمات برای انوشیروان آسان نبود. اصلا باورش نمیشد. از معبر خواست دوباره توضیح دهد. اما پاسخ همان بود.
کسری تمام روز را به فکر کردن به این خواب سپری نمود و ناراحتی اش را از وقوع آن علنی کرد. تاب نمیآورد که حتی به آن فکر کند یا در خیالش تصور کند، اما چارهای نبود. او که خواب هایش را اغلب درست یافته بود نمیتوانست به این یکی بی تفاوت باشد.
شب فرا رسیده بود و باید استراحت میکرد. هرچه کرد، اما خوابش نبرد. هراسش بیشتر شده بود نکند واقعه نزدیک باشد. به این سرعت؟ تمام این افکار را از نظر گذراند و به رخت خواب رفت، اما باز هم دلش آرام نگرفت. نابودی امپراتوری ساسانی چیزی نبود که براحتی از کنار آن بتوان گذر کرد.
امپراتوریای که مردمش ستم را بیشتر لمس کرده بودند تا خدمت. عیاشی کسری و اطرافیان هم به این ستمها اضافه شده بود و اینها در کنار هم کام مردم ایران را تلخ میکرد.
نیمههای شب بود که خواب به چشمانش آمد و فرصت را برای آرامش یافتن مهیا دید.
هنوز به رخت خواب نرفته بود که ناگاه فریاد نگهبانان و ندیمهها را شنید که سراسر قصر را پر کرده بود. سراسیمه به سرسرا رفت تا اوضاع را جویا شود. ندیمه اعظم را دید که دوان دوان به سوی او میآید.
لحظاتی بعد کسری انوشیروان نقش زمین شده و دست هایش را روی سر گرفته بود. نمیتوانست روی پاهایش بایستد. باور نمیکرد که ایوان کسری با آن شکوه و عظمت به ویرانه تبدیل شده باشد. اصلا چطور ممکن است.
خود نیز میدانست اینها تعبیر خواب خودش است. تولد همان کودکی که از آمدنش هراس داشت. تا این را به زبان آورد به یاد زرتشت افتاد. فریاد زد و از او کمک خواست: "ای زرنشت بزرگ یاری مان کن تا ایران را حفظ کنیم! " هنوز دعایش تمام نشده بود که فرمانده نگهبانان قصر خبر آورد که آتشکده «آذرگُشسب» خاموش شده است.
دیگر نتوانست آنجا بماند. مثل دیوانهها سراسر قصر را بالا و پایین میکرد و میدوید، اما فایده نداشت. دلش به این راحتی آرام نمیگرفت.
*
آمنه دیگر طاقت نداشت. کودک دل حال متولد شدن بود. ۱۷ ربیع الاول عام الفیل درحال رقم خوردن بود و تا لحظاتی بعد محمد ص. پیامبر مهربانیها پا به این جهان مینهاد.
گرچه برای آمنه به دنیا آوردن فرزند بدون حضور همسر سخت بود ام او خدا را به یاری طلبیده بود پس جای نگرانی نداشت.
آمنه س. هنگام زایمان میدید که بال پرندهای سفید بر قلبش کشیده شد و همه ترس و نگرانیها از او دور شد، نوشیدنی سفید رنگی برای او آوردند و نوری او را در بر گرفت. سپس بانوانی بلند قامت با آمنه سخن گفتند که گفتار آنان همانند گفتار انسانها نبود؛ و ناگاه دید پارچه ابریشمی سفیدی بین آسمان و زمین را پوشانده است و هاتفی میگوید: «از گرامیترین مردم، او را بگیرید.»
محمد ص. زاده شده بود و جهان برای رویارویی با پیامبر خاتم و خاندان پر برکت او خود را آماده میکرد. *
امام صادق علیه السلام معجزاتی را که هنگام ولادت پیامبر اکرم آشکار شد، چنین بر میشمارد:
۱ - ابلیس از ورود به آسمانهای هفتگانه محروم شد. ۲ - شیاطین دور شدند. ۳ - تمامی بتها در بتکده با صورت بر زمین افتادند. ۴ - ایوان کسری شکست و چهارده کنگرهی آن سقوط کرد. ۵ - آب دریاچه ساوه خشک شد. ۶ - سرزمین خشک سماوه، آب پیدا کرد. ۷ - آتشکده فارس پس از هزار سال خاموش شد. ۸ - نوری از سرزمین حجاز بر آمد تا به مشرق رسید. ۹ - کاهنان عرب علوم خود را فراموش کردند. ۱۰ - سحر ساحران باطل شد.
این تعبییر شما اشتباهه.با عرض تاسف اسلام با شیرینی و خوبی به کشورهای دیگه نرفت و اگه منظور شما عدالت شمشیر و تجاوز هستش خیلی جالبه برام.اسلام هر جا رفت با شمشیر بود با عرض تاسف.
اگر قرار بر پذیرفتن فرهنگ و دین دیگران به زور شمشیر باشد , شمشیر مغولان از عرب ها تیزتر و برنده تر بود!!