به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، جنگ جهانی دوم را شاید بتوان اولین باری دانست که آمریکا از شان رسانه ای سینما استفاده کرد. آنها کارگردان های شناخته شده و برنده اسکاری چون جان فورد، فرانک کاپرا، ویلیام وایلر، جان هیوستون و جورج استیونز را به جنگ فرستادند تا فیلم سینمایی، مستندهای آموزشی و تصاویری برای اخبار ضبط کنند. همزمان در جشن های پایان سال به ساخته های این چنینی اسکار دادند و مدام هنرمندان جدیدی را به حضور در مناطق جنگی گسیل داشتند. تا آنجا که پای بازیگران زن هم به پشت جبهه ها باز و چهره ای مثل کارول لومبارد در یکی از همین سفر های به اصطلاح خیریه کشته شد. واژه پروپاگاندا که تا پیش از جنگ دوم، مانند نفرینی ابدی مطرح بود، حالا مثل واژه ای از کتاب مقدس ستوده می شد. فیلم پشت فیلم و اسکار پشت اسکار به پای سینمای جنگ ریختند و از تجربه آثاری مثل «دره من چه سرسبز بود»، «خانم مینیور» و «کازابلانکا» استفاده کردند تا از آن به بعد بسته به وقایع سیاسی اجتماعی، کمپانی های بزرگ هالیوودی به سان سپاهی فرهنگی حرف هایی بزنند که در جهت اهداف آمریکا باشد.
همزمان با جنگ سرد، بحران موشکی، جنگ ویتنام و در سال های اخیر اتفاقات پس از 11 سپتامبر، اشغال عراق و افغانستان و... همه دستمایه ساخت بسیاری از اثار مهم تاریخ سینما شد که هیچ منتقدی نمی تواند ارزش های هنری آنها را کتمان کند. در عین حال سینمای جنگ هم با روزآمد کردن بحث هایش به کار خود ادامه داد. کارگردان های بزرگی مثل استیون اسپیلبرگ (با «نجات سرباز ریان»)، کویینتین تارانتینو (با «لعنتی های بی آبرو»)، مل گیبسون (با «تپه هکسا»)، کریستوفر نولان (با «دانکرک») و... سال ها پس از دهه 40 سراغ آن دوره رفتند و حرف های امروزشان را در قالب فیلم های جنگی زدند.
در چنین شرایطی اما سینمای ایران اصلا نتوانسته کارکرد رسانه ای خودش را پیدا کند. نه پیش از انقلاب و نه در 40 سالی که از جمهوری اسلامی می گذرد. در هر زمان کارگردان هایی پیدا شده اند که گاهی به مناسبتی فیلمی در جهت اهداف ملی ساخته اند اما سابقه نشان داده کمتر کسی دغدغه ای همیشگی برای چنین کاری داشته؛ ابراهیم حاتمی کیا اما استثنا است.
وقتی به کارنامه او نگاه می کنیم، چیزی که در همان نگاه اول به چشم می آید تاثیر وقایع تاریخی بر کارهای اوست. زمان جنگ تحمیلی «هویت»، «دیده بان»، «مهاجر» و پس از آن «وصل نیکان» را می سازد. با پایان یافتن حمله عراق به کشورمان سراغ چالش های زندگی جانبازان می رود و «از کرخه تا راین» را روی پرده می برد. با آغاز جنگ بوسنی و اعزام نیروهای ایرانی، «خاکستر سبز» فیلم جدید او می شود. با «آژانس شیشه ای» به استقبال دوران اصلاحات می رود و تا سال 84 فیلم هایی مثل «روبان قرمز» و «ارتفاع پست» را می سازد. شنیده شده «به رنگ ارغوان» را به سفارش وزارت اطلاعات وقت، در سال 1383 ساخت اما پنج سال توقیف شد تا دولت بعدی آن را اکران کند. حاتمی کیا بعد از انتخابات 88، «گزارش یک جشن» را تولید کرد و در سال های اخیر و همزمان با فتنه های ریز و درشت منطقه ای هم، با «چ»، «بادیگارد» و «به وقت شام» به آنها واکنش نشان داده است. مشخصا می توان کارگردان «موج مرده» را فرزند زمانه خودش دانست که آثار او آن قدر در فضای بسته آپارتمانی و کافه ای محصور نشده که هویت زمان و مکانشان را از دست بدهند. بیش از سی سال است که ابراهیم حاتمی کیا دغدغه کشورش را داشته و همواره تلاش کرده تا با آثارش آینه تمام نمای وقایع ایران باشد. سینمای او سینمایی آرمانخواه و دوست داشتنی است که هم مخاطبان را راضی می کند و هم به دل اکثریت منتقدان می نشیند.
اما فیلم های کارگردان «بوی پیراهن یوسف» یک ویژگی دیگر هم دارند. آنها فقط دغدغه مند نیستند، بلکه از لحاظ فنی هم همواره در بالاترین سطح به نسبت استانداردهای سینمای ایران بوده اند. به طوری که چه مخالف و چه موافق عقاید و افکار او باشید، نمی توانید هنر بی بدیل حاتمی کیا را انکار کنید. این دو ویژگی در ساخته جدید او، «به وقت شام» هم نمود پیدا کرده است. اثری که شاید از بعد موضوع بتوان آن را با «خاکستر سبز» قیاس کرد. هر چند از لحاظ فرمی کاملا با ساخته ابتدای دهه هفتاد حاتمی کیا فاصله دارد. در این سال ها آثار وی به مراتب پخته تر شده اند و حالا وقتی تصمیم می گیرد که فیلمی با موضوع خلبان های ایرانی در سوریه بسازد می تواند با اعتماد به نفس تمام سراغ سکانس های هوایی برود و قدرت کارگردانی اش را به رخ بکشد. چیزی که در همان نماهای ابتدایی فیلم سریع خودش را نشان می دهد صحنه هایی است که اگر هر کس دیگری جز ابراهیم حاتمی کیا پشت دوربین آنها نشسته بود نتیجه فاجعه آمیز می شد. کارگردانی درخشان و فیلمبرداری استثنایی به سبک آثار بیگ پروداکشن سینمای صنعتی عملا دو ویژگی مهم «به وقت شام» هستند. در عین حال نباید از فیلمنامه این اثر هم گذشت که یکی از بهترین متن های نوشته شده توسط حاتمی کیا در سال های اخیر است. خصوصا در قیاس با «بادیگارد» فیلمنامه به مراتب بهتر شده است. خیلی سریع کاراکتر ها را معرفی و همزمان با گره افکنی، هنرمندانه شخصیت پردازی می کند. هدف قهرمان را شکل می دهد و تعلیق ها سریع و پشت هم می آیند. به طوری که کمتر گذر زمان را احساس می کنیم. حاتمی کیا در بازیگردانی هم هنر خودش را نشان داده. بسیاری از مهم ترین بازیگران سینمای ما، کلاسیک ترین کارهای خودشان را در فیلم های او انجام داده اند و می شد توقع داشت بابک حمیدیان (که یک سیمرغ هم به خاطر همکاری با حاتمی کیا در «چ» دارد) و هادی حجازی فر (که به خاطر «به وقت شام» و «لاتاری» شانس اصلی سیمرغ نقش مکمل امسال است) هم به جرگه همکاران خودشان و چهره هایی مثل پرویز پرستویی، رضا کیانیان، حبیب رضایی و... بپیوندند. اما واقعا باید از بازی بازیگرانی که هیچ کدام را نمی شناختیم هم بگوییم. کسانی که در نقش بدمن های فیلم آن قدر چشمگیر بودند که به معنای واقعی کلمه نفرت از داعش را روی پرده احساس کنیم. آنها خود بخش اعظمی از کشش فیلم را به دوش کشیده اند. در نهایت هم موسیقی تاثیر گذار کارن همایونفر، دقیقا همان چیزی است که «به وقت شام» احتیاج داشت تا اثری تراز اول شود. نکته قابل توجه در مورد این فیلم که امیدواریم برای اکران های مردمی بهتر شود جلوه های ویژه پر تعدادی است که اتفاقا در سکانس های هوایی خیلی خوب از آب درآمده اما در نماهای شهری کمی ضعیف است. هر چند وقتی متوجه می شویم همین نتیجه فعالیت جوانان کشورمان است و به سنت آثار هم تراز هزینه ای برای نیروهای خارجی نشده، می شود به آن راضی بود و حتی افتخار هم کرد.
ممکن است با حاتمی کیا مخالف یا موافق باشید اما چیزی که نمی شود انکار کرد این است که او بیش از سی سال همواره آثار ملی- میهنی درجه یک ساخته و کاری که دهه ها بزرگ ترین کارگردانان تاریخ سینما، دسته جمعی برای کشور های خودشان کرده اند را یک تنه برای کشور ما انجام داده. آثاری که برای تک تک شان باید کلاه از سر برداشت و به کارگردانشان ادای احترام کرد. سینمای ما مدیون شماست آقای حاتمی کیا.
منیع: تسنیم