به گزارش گروه بین الملل خبرگزاری دانشجو، زمانی که در سال 1972 چرخهای «ایرفورس وان» هواپیمای حامل «ریچارد نیکسون» رئیسجمهور وقت آمریکا باند فرودگاه شماره 1 پکن را لمس کرد، تمام دنیا متوجه شد که نقشه روابط قدرتهای بزرگ در وانفسای جنگ سرد برای همیشه تغییر کرده است.
در آن زمان زوج نیکسون-کیسینجر امیدوار بودند به کمک چین، پر جمعیتترین کشور کمونیست دنیا، توازن قدرت را از سمت شوروی به سمت آمریکا بازگردانند. شاید این یکی از بزرگترین شوخیهای تاریخ باشد که یک کشور کاپیتالیست به کمک یک کشور کمونیست در پی محدود کردن قدرت اتحاد جماهیر شوروی قدرتمندترین قطب بلوک شرق باشد، اما واقعیت این بود که شوروی و چین مدتها بود که از هم فاصله گرفته بودند.
لشگرکشی قدرت زرد در مقابل تزارهای سرخ
با وجود اینکه چینیها رفتار تحقیرآمیز روسها را عامل این جدایی عنوان میکردند، اما آمریکاییها میدانستند که دلیل اصلی محدودیت منابع شوروی برای پاسخ به درخواستهای چین بود. خروشچف رهبر شوروی تمایلی نداشت تا فناوری اتمی شوروی را به صورت گسترده در اختیار مائو قرار دهد و بوروکرات دولتی مسکو نیز توان کمکهای بسیار گسترده برای احیای اقتصاد چین که با بزرگترین قحطی نیمه دوم قرن بیستم روبهرو بود، را در اقتصاد شوروی نمیدید.
از سوی دیگر اختلافات خفته ارضی بین دو قدرت اصلی جهان کمونیست که ریشه در زمان تزارها داشت، به سرعت سرباز کرد به گونهای که در پایان دهه 60 میلادی نزدیک به یک هزار کلاهک اتمی اتحاد جماهیر شوروی خاک چین را نشانه رفته و نزدیک به 50 لشگر ارتش سرخ در نزدیکی مرز دو کشور مستقر شده بود.
حالا بیش از 35 سال از آن زمان میگذرد و نقشه دنیا عملاً زیر و رو شده است. اتحاد جماهیر شوروی تجزیه شده و اقتصاد چین با رشد سالانه 7 درصدی خود میرود تا از نظر حجم تولید ناخالص داخلی آمریکا را پشت سر بگذارد. ترامپ ماشه بزگترین جنگ تجاری تاریخ بین دو کشور را چکانده است. آیا ما در آستانه آغاز جنگ سرد جدیدی در دنیا هستیم و یا چین آنچنان بزرگ شده که تحمل آن برای واشنگتن غیر ممکن شده است؟
اما بازار تریاک چین چگونه الیگاریشهای بوستون را ثروتمند کرد؟
برای پاسخ به این سئوال باید نگاهی دقیقتر به روابط چین و آمریکا بیندازیم. واقعیت این است که روابط این دو کشور بسیار قدیمیتر و گستردهتر از آن است که در نگاه اول به نظر میآید. نقطه عطف سال 1972 تنها برقراری یک رابطه قدرتمند و قدیمی بود که به صورت موقت از سال 1949 قطع شده بود. درحقیقت از زمانی که بازرگانان نیوانگلند پایه کشوری به نام ایالات متحده آمریکا را بنیان گذاشتند، به دنبال تجارت با چین بودند.
این عطش عجیب و غریب در حقیقت نتیجه تلاش رقبای اروپایی بازرگانان آمریکایی بود که به دنبال تصرف بازار تریاک چین بودند. در آن زمان چین به عنوان بزرگترین بازار تریاک دنیا شناخته میشد که شبکه منسجم از مافیای اروپایی آن را تأمین میکردند. این شبکه متشکل از کمپانیهایی همچون «جردن متسون»، «ساسون»، «جیجی بهای» و شبکه بانکی روچیلیدها بود که از طریق بازوان منطقه خود در ایران و هند، حجم عظیمی از تریاک را تولید و به چین قاچاق میکردند.
به زودی الیگاریشهای ثروتمند آمریکایی نیز به این تجارت پر سود پیوستند. نامهایی همچون راسل و پرکینز و فوربس که سهمی بزرگ در تولید و انتقال تریاک به چین داشتند. این امر در آمریکا به پیدایش طبقهای ثروتمند انجامید که به «الیگارشی بوستن» معروفند.
جالب اینجاست که سیاست ایالات متحده امریکا در آمریکای لاتین و اقیانوس آرام بر این اساس سامان یافت. تصرف کوبا به عنوان مستعمره اسپانیا، حملات خونبار به پورتوریکو، ساخت کانال پاناما، تصرف گوام و هاوایی و باز کردن دربهای ژاپن از سوی ژنرال پری همه و همه برای تسهیل تجارت و ارتباط با چین بود.
نقش این رابطه در توسعه اقتصادی آمریکا پس از جنگهای انفصال آنچنان پر رنگ بود که در فیلمهای کابویی چینیها همیشه یکی از نقشهای اصلی را بر عهده داشتند.
در جریان ایجاد شبکههای عظیم راهآهن آمریکا در اواخر سده نوزدهم میلادی کارگران چینی نقش اساسی داشتند. کمپانیهای مرتبط با چین، بطور عمده از طریق کمپانی بزرگ کشتیرانی P&O، که متعلق به همین شبکه است، توده کارگران معتاد (تریاکی) چینی را با کشتی به آمریکا انتقال میدادند و کسانی که از این سفر غیرانسانی جان سالم به در میبردند در احداث راهآهن به کار گرفته میشدند و بابت حقوق به ایشان تریاک پرداخت میشد.
P&O که بزرگترین شرکت کشتیرانی جهان بود، نیز به همین کانون تعلق داشت و در کنار مجتمع بانکی HSBC و کمپانی عظیم جردن ماتسون بهعنوان مهمترین مؤسسات فعال در قاچاق تریاک سده نوزدهم شناخته میشوند. لرد اینچکیپ، رئیس P&O، برای تأمین نیروی کار کمپانیهای راهآهن ادوارد هریمن حدود 120 هزار نفر باربر چینی را به عنوان کارگر ساده به ایالات متحده آمریکا انتقال داد.
«ادوارد هریمن» نیز یکی از بدنامترین سرمایهداران آمریکایی بود که سبب شد در سال 1905 یک کمیسیون قضایی مستقل برای بررسی عملکرد وی تشکیل شود که در نهایت به هیچ جا نرسید. اهمیت این تجارت تا به آنجا بود که با مخالفت دولت چین برای واردات تریاک، ارتش آمریکا یک بار در سالهای 1839-1842 و بار دوّم در سالهای 1856-1860 به همراه ارتشهای متحد انگلیس و فرانسه و روسیه و دولت چین را مجبور کردند واردات تریاک را بپذیرد. درگیریهایی که «جنگ تریاک» نامیده میشوند.
نقطه تلاقی تمام این شرکتها جزیره هنگ کنگ بود. یک دولت شهر جزیرهای که محل استقرار شعب آسیایی بزرگترین شرکتهای دنیا در کنار چین بود و نقطه کانونی تمامی معاملات مالی این شبکه بهم پیوسته بانک HSBC یا Hongkong and Shanghai Banking Corporation بود. HSBC از ابتدا متعلق به قاچاقچیان تریاک بوده و هست و تاکنون نقش اساسی در تجارت جهانی مواد مخدر ایفا میکند. هم اکنون نیز HSBC در سراسر دنیا هزاران شعبه دارد و بزرگترین مجتمع بانکی جهان است. طبق آمار رسمی، این بانک 7500 شعبه در 87 کشور دارد. این به جز شعب سایر بانکهای وابسته به این مجتمع جهانی است.
مافیای هنگ کنگ رابطه آمریکا و چین را بهم جوش میدهند
این شبکه منسجم تا زمان پیروزی مائو در چین، حاکم اصلی این کشور محسوب میشود. با این وجود حتی پس از کامل شدن سلطه حزب کمونیست چین بر سرتاسر قلمرو «چیان کای شک» هنوز جزیره هنگ کنگ اصلی محل تأمین درآمدهای ارزی بزرگترین جمهوری تودهای جهان شناخته میشد.
از این رو حتی در زمان اوج انقلاب فرهنگی در چین رابطه بزرگترین شبکه پولی و مالی دنیا با این کشور برقرار بود و طبیعی است که بازار چین چیزی نبود که از ذهن مافیای مالی مستقر در هنگ کنگ پاک شود. از این رو زمانی که بنا بر مصالح ایدئوژیک و تنگ کردن حلقه محاصره به دور شوروی چین و آمریکا به سمت یک رابطه جدید پیش رفتند، بازیگر سوم که بلافاصله وارد این معرکه شد، همان مافیایی بود که به لطف تجارت تریاک با چین به قدرتمندترین شبکه مالی دنیا تبدیل شده بود.
اما این بار قرار نبود که تریاک به چین صادر شود، بلکه با استقرار کارخانجات مونتاژ و ساخت مهمترین برندهای جهانی و استفاده از نیروی کار ارزان چینی که حتی از یک کارگر آفریقایی نیز مزد کمتری میگرفتند، جهش عظیمی در سود شرکتهای چند ملیتی حاصل میشد.
امروز کار به جایی رسیده است که فروشگاههای زنجیرهای «وال مارت» در آمریکا خود بزرگترین فروشنده کالاهای چینی هستند. تنها در سال جاری کسری تجاری آمریکا در مقابل چین به بیش از 300 میلیارد دلار رسیده و نزدیک به 3 هزار میلیارد دلار از اوراق قرضه وزارت خزانه داری آمریکا از طریق مؤسسات مالی مستقر در هنک کنگ خریداری شده است.
رشد اقتصادی چین در سال 2017 میلادی 6.8 درصد است، در حالی که رشد اقتصادی ایالات متحده در همین سال 1.6 درصد در سال بوده و با این شرایط ظرف کمتر از ده سال آینده چین به راحتی اقتصاد ایالات متحده را کنار خواهد زد.
طبق آمار مجله فوربز سال گذشته تعداد ملیاردرهای چینی 568 نفر است، در حالی که تعداد ملیاردرهای آمریکایی 535 نفر است.
تقابل ترامپ با مافیای هنگ کنگ
شاید در نگاه اول این معامله سودآور میتواند تا بینهایت ادامه یابد و شاید نگاه مسامحهآمیز آمریکا به توسعه توان نظامی و یا گسترش اقتدار این کشور در جنوب شرق آسیا ریشه در همین ارتباط داشته باشد.
جالبترین اظهار نظر در این باره مربوط به بخشی از اسناد ویکی لیکس است که مربوط به مذاکرات «هیلاری کلینتون» وزیر امور خارجه اسبق آمریکا و نخست وزیر وقت استرالیا است. در این مذاکرات زمانی که نخست وزیر استرالیا از آمریکا در خواست میکند تا با توسعه توان نظامی چین برخورد کند، منافع گسترده بانکداران را دلیل عدم برخورد جدی با چین را عنوان میکند.
در این میان تحولات اقتصادی در آمریکا و به خصوص بحران سال 2008 میلادی در این کشور منجر به تحولی جدی در جریان سیاسی این کشور شده است. ریشههای این تحول جدی را میتوان در جایی به نام کمربند زنگار دید. محدودهای در ایالتهای صنعتی در شمال غرب آمریکا که زمانی مایه مباهات طبقه متوسط امریکا بود.
حالا بخش اعظم این کارخانجات تبدیل به مخروبههایی زنگ زده شدهاند و طبقه کارگر سفید پوست آمریکایی عطش پایانناپذیر طبقه ثروتمند در انتقال کارخانهها به چین را باعث و بانی این اتفاق میداند.
دونالد ترامپ نماینده این طبقه بود که در مقابل هیلاری کلینتون که نمادی از بانکداران و صاحبان صنایعی که کارخانههای خود را به چین انتقال میدادند، قد بلند کرد.
حالا ترامپ میخواهد که اپل دیگر تلفنهای همراه خود را در چین تولید نکند و به جای شانگهای به دنبال انتقال آنها به کالیفرنیا باشد. البته ترامپ میداند که در این مسیر باید تقابل ژئو پلتیک با چین به خصوص در موضوع کره شمالی و دریای چین جنوبی را به جان بخرد.
ایران چگونه از این فرصت استفاده کند؟
نبرد تجاری چین با آمریکا در قاب تقابل ترامپ با شبکهای از الیگارشیهای مالی جهان که قلب آنها هم هنوز در هنگ کنگ قرار دارد، دید.
این تقابل اگرچه رویارویی در قلب دنیای سرمایهداری تعریف میشود، اما به طور حتم میتواند سبب شکافهایی در روابط بینالملل شود. شکافهایی که در شرایط فعلی و با اوجگیری تقابل در پرونده هستهای و بازگشت تحریمهای اقتصادی میتواند، کمک حال ایران باشد.
به عنوان مثال یکی از امیدهای اصلی آمریکا برای توسعه میادین شیل نفت، صادرات به چین است. امروز چین تبدیل به بزرگترین وارد کننده نفت در دنیا شده و به زودی فاصله بین تولید داخلی و مصرف این کشور با رشد طبقه متوسط چین بیشتر خواهد شد.
حالا در شرایطی که تعرفههای چین در تقابل با نبرد تجاری آمریکا گریبان نفت صادراتی آمریکا را گرفته فرصت مناسبی برای ایران فراهم شده تا این شکاف را پر کند.
طبیعی است که با بازگشت تحریمهای آمریکا در ماه نوامبر بخشی از نفت ایران بدون مشتری میماند و بازار چین فرصتی برای پر کردن این شکاف است. نحوه بهرهگیری ایران از این فرصت به قدرت دیپلماسی و شناسایی نیازهای چین بستگی دارد.
شاید این فرصت در شرایط فعلی مهم ترین برگه برنده ایران باشد.