برخی افراد اگرچه در حافظه رسانهای کشور کمرنگ شدهاند، اما آنقدر خدمات زیادی به کشور و مردمان این مرز و بوم داشته اند که آثار خدماتشان هیچ گاه از یاد نخواهد رفت؛ یکی از این افراد پروفسور حسابی است.
گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو- نیلوفر هوشمند؛ برخی افراد اگرچه در حافظه رسانهای کشور کمرنگ شدهاند، اما آنقدر خدمات زیادی به کشور و مردمان این مرز و بوم داشته اند که آثار خدماتشان هیچ گاه از یاد نخواهد رفت.
پروفسور محمود حسابی یکی از ماندگارترین چهرههای علمی و دانشگاهی کشور است که خدمات بسیار زیادی به جامعه دانشگاهی ایران داشته است. از جمله خدمات او میتوان به تاسیس دانشگاه تهران اشاره کرد. همین امر بهانهای شد تا با پسر او ایرج حسابی درباره زندگی این وزنه علمی و دانشگاهی کشور به گفتگو بنشینیم. قسمت اول این گفتگو از اینجا قابل مطالعه است.
وی درباره رفتار دکتر حسابی در خانواده با فرزندانش گفت: وقتی خواهرم ۳ ساله بود، یک ماه با پدرم قهر کرد. پدرم برای اینکه علت این ماجرا را جویا شود در میز ناهارخوری جلسه دادگاه تشکیل داد، خاله مادرم رئیس دادگاه، مادرم دادستان و خالههایم به عنوان هیئت منصفه شدند. جلسه شروع شد و پدر را به عنوان متهم به داخل آوردند، از خواهرم پرسیدند چرا با باباجونت قهری؟ گفت: باباجون ما همهچیز را در این خانه میفهمد و آدم نمیتواند نفس بکشد، دکتر در آن جلسه روی برگه نوشت که من از فردا ساعت ۸ صبح دیگر چیزی را نمیفهمم. سالها گذشت و من پرسیدم چرا این کار را کردی؟ گفت: حق با خواهرت بود، چون کشور هم وزارت اطلاعات، بسیج، سپاه، ارتش قدرت دارد، مسئولین نباید یک مواردی را به روی خودشان بیاورند و باید بگذارند مردم زندگیشان را کنند.
ایرج حسابی ادامه داد: بزرگتر که شدیم هفتهای ۳۵ تومان پول جیبی داشتیم، اگر من مادرم و پدرم را جایی میرساندم آخر هر ماه صورت حساب میدادم و مقداری از پول استهلاک ماشین رابه من پرداخت میکردند و منصف بودند، یک بار پدر و مادرم نپرسیدند پول تو جیبیات چه شد، میگذاشتند تا بچهها احساس استقلال کند.
وی افزود: یک روز به پدرم گفتم شما پروفسور حسابی فرد به این باهوشی و تحصیلکرده چرا باید پسرت مثل من باشد؟ رنگ پدرم از صورتش پرید و حالش بد شد و گفت: خیلی ناشکری! گفتم چرا؟ گفت: روزها در خانه ما چند نفر کار میکنند؟ گفتم ۱۲۳ نفر، گفت: ببین در خانه مردم روزی چند نفر کار میکنند؟ گفتم هیچی! گفت: هرکسی توانایی این را ندارد که این افراد را در خانهاش مدیریت کند، پس خودت را با دیگران مقایسه نکن، تواناییهای خود را قدر بدان.
پسر دکتر حسابی با اشاره به جلسات هفتگی در خانهشان گفت: روزهای جمعه علما، فضلا، شاعران، اساتید دانشگاه، حضرت آیت الله مطهری، حضرت علامه جعفری، آقای دکتر قریب، آقای فریدون مشیری و ... به خانه ما میآمدند و باهم بحث میکردند، در واقع باید گفت: در منزل دکتر حسابی، چون دانش داری، راه داری. مرحوم «شهباز روده فروش» ۴۸ سال در منزل پدرم تفسیر مثنوی میکرد. این افراد بچههایشان را هم با خود میآوردند و ماهم همکلاسیها و بچههای کوچه را میگفتیم و صبحهای جمعه خانه را روی سرمان میگذاشتیم، مادرم میگفت: خانه را روی سرتان گذاشتید، پدرم میگفت: عیب ندارد مدیریت یاد میگیرد، یک نفر میخواهد استراحت کند، یک نفر میخواهد کتاب بخواند، یک نفر میخواهد چیزی بنویسید و همین که اینها مجبورند وسایل مورد نیاز دوستانشان را فراهم کنند مدیریت را یاد میگیرند. همان طور هم شد.
ایرج حسابی با اشاره به اهمیتی که دکتر حسابی به دانشجویان میداد، گفت: دانشجویان برنامهریزی کرده بودند و هر هفته یکی از آنها به اینجا میآمد و نگاه پروفسور این بود که باید دانشجوها برای زندگی اجتماعی آینده آماده شوند. الان ما کدام دانشجو را در دفترمان راه میدهیم؟ خب از زندگی دکتر حسابی یاد بگیرید! آقای دکتر اسم و اصالت و محل زندگی دانشجو را در دفتر خود یادداشت میکرد، عید یا تابستان به منزل آنها میرفت تا ببیند در چه شرایطی زندگی میکنند، خیلی از مشکلات دانشجویان را وی زمانی که سناتور و وزیر بود حل کرد. در مسافرتهایی که با پروفسور میرفتیم، به خانه هرکدام از شاگردان که سر میزدیم در کنار کمک دکتر به آنها، ماهم چیزهای جدیدی یاد میگرفتیم و این داد و ستد زیبایی بود.
وی افزود: وقتی دکتر را به دانشگاه میرساندم، در اتاق رختکن مینشستم و درسم را میخواندم و آقای دکتر من را نمیدید. یک روز در اتاق دکتر را زدند و آقای مقبلی و خانم حمزه -از دانشجویان آقای دکتر- وارد شدند و یک پرونده روی میز گذاشتند و گفتند این دانشجو در درس الکترومکانیک تقلب کرده و هیئت رأی به اخراج از دانشگاه دادند. شاید باور نکنید! رنگ آقای دکتر قرمز شد و شروع کرد با خودش حرف زد و میگفت:اخراج از دانشگاه؟ سال سوم فیزیک! اصلا از او پرسیدهاند چرا تقلب کرده؟ پدر و مادر بیچاره! دست در کشوی میزش کرد و خودکارش را در آورد و با خط خوش نوشت، این فرد از روز پنجشنبه امتحان شفاهیاش هرروز از ۸ صبح تا ۸ شب برگزار میشود، سه هفته پروفسور را به دانشگاه میبردم و از او امتحان شفاهی میگرفت.
وی ادامه داد: آن دانشجویی که تقلب کرده بود نمره بسیار خوبی گرفت، دکتر صدایش کرد و به او گفت، نمره خیلی خوبی گرفتی، برای چه تقلب کردی؟ دانشجو اشک میریخت و میگفت: من میخواستم شاگرد اول شوم، پروفسور گفت: حیف نیست؟ تو فردا ازدواج میکنی بچهدار میشوی، رئیس کارخانه میشوی، تو جرأت نداری زیر دستانت را اذیت کنی، چون سابقهات خراب است، بعد از آن یک نامه نوشت و جای اشکهایش هم روی نامه است و بسیار زیبا معذرت خواهی کرده است.
پسر دکتر حسابی ادامه داد: آقای دکتر نامه دانشجو، نامه خود و پرونده اخراج وی را به شورای دانشکده فرستاد، شورای دانشکده رای داد که یک ترم دانشجو باید از دانشگاه اخراج شود، پدر دانشجو آجودان شاه بود و یک عریضه به شاهنشاه فرستاد که علی حضرت شاهنشاهی یک اتفاقی برای پسر من افتاده است و در امتحان شفاهی استادش متوجه شده است که پسر من درسش خوب است، در اثر یک اتفاق بچهگانه این کار را کرده است. اگر ممکن است دستور دهید که یک ترم را اخراج نشود. شاه بالای نامه نوشت که آقای دکتر صالحی رئیس دانشگاه تهران استدعای آجودان بنده قابل قبول است، همین مقدار تنبیه برای فرزند نامبرده کافی است، دستور دهید به تحصیلات خودش بدون اخراج از ترم ادامه دهد.
ایرج حسابی گفت: دکتر صالحی زیر نامه نوشت، جناب آقای دکتر محمود حسابی ریاست محترم دانشکده علوم نظر علا حضرت همایون شاهنشاهی برای اجرا عینا ابلاغ میگردد. آقای دکتر هم زیر نامه نوشت، جناب آقای دکتر صالحی رئیس دانشگاه تهران، تصدقت گردم، نظر اعلا حضرت همایون شاهنشاهی بسیار نظر جالبی است، اتفاقا نظر صنف سلاخ (قصاب ها) هم همین است. ولی متأسفانه نظر شورای دانشکده اجرا میشود و در نهایت این دانشجو یک ترم اخراج شد.
وی در اهمیت فضای دانشگاهی برای یک کشور گفت: در کشور انقلاب شد، مردم نزد حضرت امام رفته و گفتند مسجد بازار تکیه بالا و پایین برای برگزاری نماز جمعه فرش شده است، امام فرمودند: نماز جمعه باید در جای مقدسی مثل دانشگاه تهران برگزار شود، پس باید گفت افرادی زحمت کشیده بودند که این مکان مقدس شود، آیا ما این جای مقدس را نگه داشتیم یا نابودش کردیم؟
وی با اشاره به فضای علمی که امروز در دانشگاهها وجود دارد، گفت: در آن زمان که ما درس میخواندیم دانشگاه ژنو سالی ۳۵۰ مهندس مکانیک خروجی میداد، اما الان سالی ۳۰ خروجی میدهد، در حالی که ما تعداد زیادی دانشجو برای مهندس مکانیک میگیریم که کاری برای انجام ندارند. امروز ما ۳۵۰ رشته تحصیلی در دانشگاههایمان نداریم، کار دنیا را یاد نگرفته و فقط دانشجو پذیرش میکنیم. وقتی کوچک بودیم از خیابان رد میشدیم، آقای دکتر پیکان را نشان میداد و میگفت: آدم باید خجالت بکشد، ما بزرگ شدیم و انقلاب شد، آقای دکتر پژو را نشان میداد و میگفت: آدم باید خجالت بکشد. میپرسیدم آقای دکتر یعنی چه؟ میگفت: ما به جای اینکه ادوات صنعتی را به ایران بیاوریم محصول صنعتی را به ایران میآوریم، یعنی همه محصول مونتاژ است، ولی اسمش را ایران ناسیونال میگذارند و انقلاب میشود اسمش را ایران خودرو میگذارند، این مونتاژ چه به ایران اضافه کرد؟!
ایرج حسابی اضافه کرد: برخی تفکرشان این است که ما میخواهیم خرید خارجی انجام دهیم، پورسانت بگیریم و حسابهای پاریس را پر کنیم، بچههایمان را به کانادا بفرستیم. تابستان هم که میآیند سوار پورشهشوند و برای دخترهای شما بوق بزنند! برخی اینگونه فلسفه انقلاب را زیر سؤال بردهاند، دکتر عقیده داشت بعد از انقلاب وضع باید عوض شود و میگفت: سه اصل وجود دارد که مردم به خاطر آن جان دادند: به خواهرم میگفت: اگر از کوچه رد میشدی و یک نفر رد شد و گفت من عاشقتم برو از دور نگاهش کن، سه اصل عاشقی؛ محبت و احترام و راستگویی است. اگر دیدی سه اصل را دارد بدان راست میگوید. میگفت: بعد از دهها سال اصل عاشقی را در وجود امام دیدم، حضرت امام اصل عاشقی را در وجود مردم دیدند و عشق باعث پیروزی این انقلاب شد.
پسر دکتر حسابی با اشاره به اینکه دکتر حسابی دغدغه انقلاب را داشت، گفت: دکتر میگفت حالا میخواهم بدانم که این انقلاب را میخواهیم نگه داریم یا این عشق را نابود کنیم؟ بهترین کار این است که از امام بپرسیم. از دکتر چمران خواستیم که به واسطه آقای مطهری از امام وقت بگیرند و ما سه روز بعد به همراه معلمان دیگر به دیدار امام در قم رفتیم. امام عده کم را در اتاق بالا پذیرایی میکرد، دورتا دور اتاق پتوی شطرنجی بود، جایی که امام مینشستند ملحفه سفید، آقای دکتر روبه رو و استادها دورتا دور، در باز شد و حضرت امام تشریف آوردند، همه بلند شدند و دکتر به امام گفت: بفرمایید، امام فرمودند: شما بفرمایید و هیچ کدام نمینشستند، استادها اشک میریختند، امام دور زدند واز کنار استادها گذشتند و نزد دکتر آمدند و دستهایشان را روی شانه دکتر گذاشتند و اصرار کردند تا دکتر بنشیند و سپس خودشان نشستند.
این درحالیست که گورباچف نمایندهاش را فرستاد و امام از جای خود حتی بلند نشدند و ملحفه سفید را پایشان برنداشتند، اما راجع به یک معلم اینگونه رفتاری میکنند، امام در آن جمع گفتند: «آقایان دکتر حسابیهای ایران، شما سه نسل کاری کردید، هفت نسل استاد و دانشجو تربیت کردید من به خودم اجازه نمیدهم جلوی شما بنشینم تا زمانی که شما ننشسته اید.»
وی پیرامون کالایی سازی کنکور گفت: شما بروید ببنید که پشت کلاس کنکور چه منافعی است، شما که دنیا را مطالعه میکنید بگویید که کدام کشور رزمنده و شهید داشته است، ولی این افراد دارند خون شهدا را حرام میکنند، پدرم میگفت: انقلاب اسلامی مانند جواهر میماند و تکرار ناپذیر است. راه حلش را در صحبتهایم گفتم که باید مسئولین را بتوانیم ببینیم، باید قدر انسان درسخوانده را بدانیم، وقتی قدر دانستیم دیگر افراد فامیل برخی نمیتوانند وارد این عرصه شوند.
ایرج حسابی با مرور یک خاطره افزود: یک روزی پدرم با علما نشسته بود خواهرم در زد و دکتر را صدا کرد، گفت: ایرج سه چرخهاش را به پسر تیمسار شیروانی میدهد به هادی پسر پستچی نمیدهد، پدرم گفت: بروید بازیتان را ادامه دهید. مهمانهای ما ساعت ۱ ظهر رفتند، آقای دکتر در راهروی پایین یک جلسه دادگاه تشکیل داد، مجید مزینی همکلاس من رئیس دادگاه شد، ۲ نفر از همکلاسیهایم منشی شدند، دکتر دادستان شد و خواهرم وکیل هادی شد، پنج نفر از دقیقترین بچههای ما را آقای دکتر هیئت منصفه گذاشت، جلسه شروع شد، گشنه و تشنه جلسه تا ساعت ۴ طول کشید من را محکوم کردند که ۱۵ دقیقه فلک شوم، این یعنی چی؟ یعنی زمانی که خواهرم شکایت کرد فقط یک جلسه دادگاه تشکیل شد، دکتر میگفت: پسر من در منزلم محکوم شد، ولی طوری رفتار کردم که با قلقلک باشد و خاطره خوب برایش بماند، ولی باید بداند که انصاف باید سرجایش باشد.
این درس بزرگی برای همه کشور است به شرطی که بخواهیم اصلاح کنیم.
آدرس خبر:
http://hawzahnews.com/detail/News/488279