ایرج گودرزنیا، استاد دانشکده مهندسی نفت دانشگاه صنعتی شریف، برای ما از خاطراتش گفت؛ از مسیر سختی که او را به این مرحله رسانده است.
گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو- مهدی عبدالعلیپور؛ وارد اتاق که شدیم، به آرامی از پشت میز برخاست و به استقبال ما آمد، چنان آرام آرام گام بر میداشت که انگار باری بر دوش میکشد، عجیب هم نبود، این همه سال فعالیت علمی بی وقفه، این همه تلاش باید هم امروز او را کند کرده باشد.
سلام و احوال پرسی گرم، سپس دعوت ما به نشستن، مشغول آماده سازی که شدیم، شروع کرد به گفتن از گذشتهها، گهگاهی صدایش را صاف میکرد و مجدد ادامه میداد، از چهل وپنج سال تدریسش میگفت:، از انجمنهایی که راه اندازی کرده بود، از تجربیاتش در دانشگاههای آن ور آب، از اختراعاتش و...، آنقدر شیرین سخن میگفت که دلم نمیآمد با سوال پرسیدن، رشته سخن او را قطع کنم، اما چه باید میکردم، سوال بخشی از مصاحبه بود. دکتر ایرج گودرزنیا، استاد دانشکده مهندسی نفت دانشگاه صنعتی شریف، برای ما از خاطراتش گفت. از مسیر سختی که او را به این مرحله رسانده است.
مطابق معمول با بیوگرافی شروع کنیم، اصالتا اهل کجایید؟ من اهل بروجردم. من یادم است که ما یک منزلی در روستا داشتیم یک منزل هم در شهر داشتیم. منزل روستای ما چند طبقه بود. مجبور بودیم در شهر خانه داشته باشیم، چون محل تحصیل ما بود، تا فرصت میکردیم به روستا میرفتیم با پسر کدخدا روی شخم زدن زمین و... کمک میکردیم. خوشمان میآمد در روستا باشیم.
چند فرزند دارید؟ ۳ فرزند دارم.
در چه رشتهای تحصیل میکنند؟ داخل ایران هستند یا خارج؟ اولین پسرم در همین شریف رشته مهندسی شیمی لیسانسش را گرفت، بعد رفت دانشگاه بریتیش کلمبیای کانادا دکترایش را گرفت، بعد از آن علاقهمند بود در رشتهای که تحصیل کرده کار انجام بدهد، تجربهای پیدا کند، این بود یک مقدار صبر کرد تا کاری در همان رشته به او داده شد، اکنون مشغول کار است، کارشان این است که اختراعاتی میکنند در رشته پتروشیمی، الان سومین سال پی در پی است که به عنوان مخترع سال انتخاب شده است.
فرزند دوم من هم پسر است، به همین دانشگاه آمد لیسانسش را اینجا گرفت، بعد رفت ارشدش را از دانشگاه علم و صنعت گرفت الان هم سربازیش را دارد میگذراند. فرزند سومم دختر است که لیسانس مهندسی برق مخابرات دارد. فعلاً هر دو در ایران هستند.
درمورد تحصیلاتتان بفرمایید، چه طور وارد دانشگاه شدید؟ دوره ابتدایی را در دبستان راز بروجرد گذراندم و بعد از آن برای دبیرستان، سیکل اول را دبیرستان پهلوی رفتم و سیکل دوم را در دبیرستان بحرالعلوم رشته ریاضی رفتم آن موقع فقط دبیرستان بحرالعلوم رشته ریاضی داشت و در این دبیرستان دیدم از شهرهای مختلف خوزستان برای گذراندن دوره ریاضی به این دبیرستان میآمدند، دبیرستان که تمام شد، آماده شدم برای کنکور. آن وقتها هر دانشکده یک کنکور برای خودش داشت مثل الان سراسری نبود، یک رشته در دانشکده فنی (تهران) بود که من علاقهمند بودم، اسمش الکترومکانیک بود الان دیگر نیست. مثل اینکه عوض شده. چون هم برق داشت هم مکانیک از آن رشته خوشم میآمد، تصمیم گرفتم که کنکور بدهم برای دانشکده فنی. آمدم تهران و در یک مسافرخانه ساکن شدم که بروم برای کنکور، منتهی به علت مشکلاتی که پیش آمد مثل خون دماغ شدن در روز کنکور و ... نرسیدم کنکور بدهم، این شد که رفتم سراغ کنکور دانشگاههای دیگری که باقی مانده بود. دانشگاههای دیگری که باقی مانده بودند یکی رشته پزشکی دانشگاه جندیشاپور بود، و دیگری دانشکده کشاورزی اهواز. هر دو را کنکور دادم و در رشته پزشکی دانشگاه جندیشاپور و رشته کشاورزی دانشکده کشاورزی اهواز قبول شدم، دیدم پزشکی خیلی با روحیه ام سازگار نیست، چون بیشتر درسها از بر کردنی است، بنابراین گفتم فعلا بروم مهندسی کشاورزی. یک ترم خواندم دیدم علاقهمند نیستم این شد که برگشتم به تهران، کلاس کنکور رفتم سال بعد دوباره کنکور دادم هم دانشکده فنی تهران قبول شدم، هم دانشکده نفت آبادان. بعدا فهمیدم در دانشکده نفت آبادان نفر اول شدم و در دانشکده فنی تهران هم هفتم یا هشتم شدم.
پس علاقهتان تغییر کرده بود که دانشکده نفت آبادان را انتخاب کردید؟ خیر، رشته الکترو مکانیک که میخواستم مشکلی خاصی نداشت و قبول بودم، اما دانشکده نفت یک ماه زودتر مرا برای یک دوره آموزش زبان انگلیسی احضار نمود. این بود که به دانشکده نفت رفتم و کم کم همانجا ماندگار شدم.
دانشکده نفت آبادان چه طور بود، وضع اساتید و درسها؟ درس هایش با انگلیسی شروع میشد، هیچ استادی درکلاس فارسی صحبت نمیکرد، استادان سه گروه بودند امریکایی و انگلیسی و ایرانی، با ایرانیها تا پشت در کلاس میشد فارسی صحبت کرد، اما داخل کلاس نمیشد، به همین دلیل سه استاد آوردند و این سه استاد فقط با ما زبان کار میکردند و یک ماه پشت سر هم ما زبان خواندیم، همه اش دو دل بودم بالاخره بیایم به الکترومکانیکی که دوست داشتم یا اینکه در دانشکده دانشکده نفت بمانم، آدم وقتی میرود یک جایی وابستگی پیدا میکند، تنبل میشود، آنجا ماندگار شدم تا اینکه کم کم دیدم دیگر زمان ثبت نام دانشکده فنی تهران تمام شده و دیگر نمیشود رفت فنی، دوره زبان را گذراندم، بعد در رشته مهندسی پالایش آنجا درس را شروع کردم و اوایل دروس انگلیسی خیلی سخت بود برایم، چون یادم است مثلا کتاب فیزیکی میآوردم از یک صفحه این کتاب ۱۰، ۱۵ لغت در میآوردم که نمیدانستم چه هستند این بود که کار سختی برایم بود، ولی به هر صورت ادامه دادم و جلو رفتم.
دانشکده نفت ۴ ترم در یک سال داشت، هر ترم هم امتحان نهایی داشت، تمام که میشد سه، چهار روز تعطیل بودیم بعد برای ترم جدید ثبت نام میکردیم، واقعا خیلی سنگین بود، در یک سال فقط یک ماه ما مرخصی داشتیم، با آن گرمای شدیدی که آبادان داشت شرایطش خیلی سخت بود، خود دانشگاه هم فقط در کلاس هایش کولر بود، درخوابگاه برای دانشجویان کولر نمیگذاشتند، میگفتند دانشجو، لوس میشود.
رشته مهندسی پالایش سخت نبود؟ اصولاً برنامههای درسی خیلی سنگین بودند. مثلا من بگویم علاوه بر درسهای مهندسی پالایش میبایست درس هائی از مهندسی برق، درس هائی از مهندسی مکانیک و درسهائی از مهندسی متالورژی و آزمایشگاههای مربوط به آنها را هم میگذراندیم، ولی درنهایت میشدیم لیسانس مهندس پالایش.
یک سال تمام، دو دوره شش ماهه در پالایشگاه آبادان کارآموزی گذراندیم، این بود که وقتی فارغ التحصیل میشدیم بلافاصله شرکت نفت به ما پروژه مستقل میداد، ولی فارغ التحصیلان دانشگاههای دیگر بعد از هفت سال کار در پالایشگاه به آنها پروژه مستقل داده میشد. ولی به ما فارغ التحصیلان دانشکده نفت آبادان، چون پالایشگاه آبادان محل کارگاه، آزمایشگاه و کار آموزی ما بود و با آن آشنا بودیم بلافاصله پروژه مستقل میدادند.
چه زمانی برای امپریال کالج لندن اقدام کردید؟ من شاگرد اول دانشکده نفت آبادان شده بودم، آن موقع شاگرد اول را با بورس به خارج میفرستادند، یک رئیس دانشکدهای داشتیم که دامادش را آورده بود آنجا، مدتی گذشت ذره ذره احساس کردم که میخواهد به جای من دامادش را بورسیه خارج کند. موقعی که درخواست پذیرس از دانشگاه های خارج رامی کردم نمینوشتم که بورس میخواهم، چون خود دولت قرار بود ما را بورس کند، ولی کم کم دیدم نه، اینها مثل اینکه نمیخواهند مرا بورس کنند، از چند دانشگاه مختلف پذیرش داشتم، یکی از دانشگاهها امپریال کالج لندن بود، که آنها خودشان نامه نوشتند، تو را با این رتبهای که داری، ما انتخابت کردیم، اما فقط میتوانیم هزینههای داخل دانشکده را بورس بدهیم، مثل هزینه کتاب و .... من، چون فکر میکردم بورس کامل دارم دیگر نیازی به بورس دیگری را احساس نمیکردم. ولی با خودم گفتم اگر این پیشنهاد را قبول کنم ضرر نمیکنم، نهایتا وقتی آنجا رفتم میگویم نیاز ندارم. نهایتاً وقتی به لندن رفتم. همین بورس کوچک برایم مانده بود.
وقتی مطمئن شدم که دانشکده نفت آبادان نمیخواهد مرا بورس خارج کند درخواست استخدام در پالایشگاه آبادان را دادم و در آنجا استخدام شدم. دو ماه آنجا بودم در طول دو ماه، دو یا سه پروژه مستقل را برایشان اجرا کردم. پرسنل آنجا امریکایی بودند، انگلیسی بودند، ایرانی هم بودند. بعد از مدتی این امریکاییها و اروپاییها وقتی فهمیدند من در امپریال کالج لندن قبول شدم، میگفتند تو که قبول شدی اینجا چکار میکنی!، برای آمریکاییها و علی الخصوص اروپاییها قبولی در امپریال کالج خیلی سطح بالا و رؤیائی بود، آنقدر این را به من گفتند، که من هم تحقیقی کردم دیدم مثل اینکه خیلی مهم است، این شد از شرکت نفت استعفا دادم و مذاکراتی با امپریال کالج کردم، چون چند ماه دیر میخواستم بروم، چون قبلا همیشه با آنها در ارتباط بودم و به انگلیسی مسلط بودم انگلیسیها خوششان میآمد، در نهایت قبول کردند.
شرایط امپریال کالج چه طور بود، آنجا راحت بودید؟ رفتم امپریال کالج، دیدم ۱۲۰ واحد در یک سال فقط برای فوق لیسانس است و یک ساله هم باید فوق لیسانس بگیری. گفتم عجب کار سنگینی است، من دیدم که یکی دو ماه هم دیر رسیدم و چندتا از درسها را نرسیدم، چون یک درس را در طول کل ترم تدریس نمیکردند، مثلا کتابی بود در مورد طراحی راکتور، نویسنده اش امریکایی بود، این امریکایی را دعوت کردند کالج، ظرف دو هفته کل کتابش را درس داد و رفت!
آنجا قانونش این بود که از این ۱۲۰ واحد، ۶۰ واحد را اگر درسهای تحصیلات تکمیلی از دانشکدههای دیگر هم بگیری ایرادی ندارد، ولی امتحان فقط از درسهای دانشکده خودمان بود، من هم به مهندسی کنترل علاقهمند بودم ۲۰، ۳۰ واحد را از دانشکده برق گرفتم، ولی جرات نکردم بیشتر جای دیگر بگیرم، چون امتحان از درسهای خود مهندسی شیمی بود این است که وقتی رسید به موقعی که نمرات را میداند، چون دیر رسیده بودم خیلی دلواپس بودم که نکند رد بشوم، خواستم ببینم قبول شدم یا نه، رفتم پیش استاد راهنما گفتم من بالاخره قبول شدم یا نه؟ گفت: قبول شدی، پرسیدم با درجه ممتاز؟ گفت: برو خدا پدرت رو بیامرزد، دیر آمدی میخواهی ممتاز هم شوی؟ همین که قبول شدی خیلی هنر کردی.
بعد از آن اپلای کردم دانشگاه کمبریج، برای دکترا و قبول شدم، گفتم اگر من از اینجا بروم کمبریج تا با فضا آشنا شوم و بخواهم روی موضوع دیگری کار کنم وقت زیادی تلف میشود، از طرف دیگر من هم که بورس کم دارم، پس تصمیم گرفتم در همان امپریال کالج ادامه بدهم، استادم که معلوم شد، گفت: تو تازه فوق لیسانست را تمام کردی چجوری میخواهی بروی برای دکترا، برو تفریح، برو سفر، هر وقت پولت تمام شد، بیا اینجا شروع کن، گفتم چشم، ما به یک تور اروپا رفتیم، یک ذره که حالمان جا آمد، بعد شروع کردیم دکترا خواندن، تا آن موقع، چون برای بورس کامل اپلای نکرده بودم، فقط یک بورس داشتم، بعد از آن، چون میخواستم هزینه زندگی ام جور شود، دو بورس دیگر هم گرفتم، بعدا یکی دیگر هم جور شد و من چهار بورس داشتم، که با آن همه را هزینه خودم را تامین میکردم، همچنین یک مقدار پول هم در بانک گذاشته بودم، با خودم میگفتم من که بلد نیستم گدایی کنم اگر یک دفعه وضعم خراب شد بتوانم برگردم ایران، آن پول را هم خرج نمیکردم، همه فکر میکردند پولدارم، هر دفعه کسی مشکل مالی برایش پیش میآمد از من قرض میگرفت، نمیدانست همان پول اضطراری است که برای فرار از آنجا گذاشتم.
ظرف ۴ سال هم فوق لیسانس گرفتم هم دیای سی (دیپلم عضویت در امپریال کالج- که در ایران زیاد نمیشناسند، ولی در اروپا و امریکا خیلی مهم میدانند) و هم دکترای تخصصی، یعنی سه درجه در عرض چهار سال دریافت نمودم.
چه زمانی به ایران برگشتید و وارد شریف شدید؟ بعد از دکتری تخصصی به ایران آمدم یعنی حدود سال ۱۳۵۱، دو سه تا دانشگاه مرا میخواستند. حتی در لندن با من مصاحبه کرده بودند، یکی همین دانشگاه آریامهر سابق که الان دانشگاه شریف شده است بود، از دانشگاههای دیگر هم مرا میخواستند دانشکده نفت آبادان، دانشکده فنی تهران، دانشگاه تبریز و... من دیدم آنها دولتی هستند و باید مثل کارمندان بله قربان گویی بکنید که بتوانید رتبه بالا کسب کنید، اما این یکی (شریف) ملی است، دانشگاه آریامهر رئیس نداشت، نائب التولیه داشت، رئیس اصلیش شخص اول مملکت (شاه) بود، گفتم بهتر، آمدم این دانشگاه، وقتی آمدم همان روز اول که آمدم، رئیس دانشگاه نبود فقط رئیس کارگزینی بود. گفتند رئیس امروز نیست، من هم رفتم یک هتلی گرفتم درتهران، روز بعد که برگشتم رئیس دانشگاه گفت: همان دیروز که آمدی گفتم بذارنت توی لیست حقوق، من گفتم اول باید برم بروجرد و خانواده را ببینم، گفت: یک هفته برو و بیا.
رفتم بروجرد، همان روز اول مریض شدم، رفتم دکتر و خوب نمیشدم. بعد متوجه شدم که بعد از چهارسال که به ایران برگشتم بدنم هنوز با آب و هوای اینجا سازگاری ندارد. شروع کردم به خوردن آب جوشیده و بعد از چند روز، با خانواده آمدیم تهران، دیگردر تهران ساکن بودیم.
از سال ۱۳۵۱ وارد دانشگاه آریامهر سابق و شریف فعلی شدم، آنجا سخت گیری فوق العاده زیاد بود، سخت گیری از این لحاظ کسی که میخواست از استادیار بشود دانشیارکار بسیار مشکلی بود، یعنی پژوهش باید میکردی، آن موقع هم دانشجوی فوق لیسانس و دکترا نبود خودمان شخصا باید پژوهش میکردیم، من شروع کردم به تحقیق، آن موقع حداقل زمانی که باید استادیار میبودیم و بعد دانشیار بشویم ۴ سال بود، ۵۱ آمدم سال ۵۵ تمام کارهای تحقیقاتی که لازم بود انجام دادم و دانشیار شدم، در دانشگاه آن موقع تقریبا ۹۰ درصد همه پرسنل علمی استادیار بودند، به زحمت کسی میتوانست دانشیار بشود، ولی من در کمترین زمان دانشیار شدم، بعد ۵ سال باید دانشیار میبودی، تا بتوانی استاد شوی همچنین در چند رشته تحقیقاتی باید پژوهش میکردی، من همه این کارها را انجام دادم و آماده شدم برای اینکه استاد بشوم، اما انقلاب شد، انقلاب هم دو سه سال استادی من را عقب انداخت سال ۱۳۶۳ استاد تمام شدم.
در دانشگاه موقعی که من آمدم، کسی نبود که در دانشکده مهندسی شیمی درس کنترل فرایندها را تدریس کند. چون من واحدهایش را گذرانده بودم و علاقه داشتم، درس را گرفتم و مدتی کنترل فرآیندها را درس دادم، همچنین درسهای زیاد دیگری را هم تدریس نمودم، من در این دانشگاه خیلی چیزها را برای اولین بارشروع کردم.
گفتید بعد از گرفتن دکترای تخصصی به ایران برگشتید، چرا برگشتید؟ برخیها امروز آرزو دارند در آن سطح بالا تحصیل کنند و بعد هم به ایران برنگردند. آن موقع مثل حالا نبود، یعنی آن موقع دلار ۷ تومان بود و خارج و داخل زیاد با هم تفاوتی نداشتند، الان تفاوت خیلی زیاد است، همچنین من علاقمند بودم اطلاعاتی که دارم در اختیار مردم این مملکت بگذاریم این بود که تا درسم تمام شد آمدم ایران.
جناب پرفسور من قانع نشدم. اجازه بدهید این طور بپرسم، با توجه به شرایط فعلی کشور اگر به زمان عقب برگردید دوباره حاضرید بعد از دکترا به ایران برگردید؟
اگر فکر کنم همین شرایط به وجود میآید فرق میکند، باید آدم یک ذره تجزیه و تحلیل کند، ولی در شرایط نرمال اشکال خاصی نمیبینم که به ایران برگردم، ببینید شما اگر بخواهید خارج بروید یا همسر ایرانی دارید یا خارجی، فرض کنید که همسر ایرانی هم داشته باشید، خب فرزندان شما آنجا به دنیا میآیند، به فارسی صحبت میکند، اینها فارسی صحبت میکنند، اما تحصیلاتشان آنجاست آنجا دارند بزرگ میشوند با زبان آن کشور رشد میکنند، نسل بعد از آنها بعید میدانم دیگر اصلا به فارسی صحبت هم بکنند از این لحاظ کسی که میرود آنجا یک مقداری فنا میشود، اینجا یک شخصیت و هویتی دارد، ولی وقتی میرود آنجا دیگر خودش نیست، میشود هیچ، فرزندانش هم حتی فارسی صحبت کنند بیشتر زبان و فرهنگ و تحصیلات آنجا را دارند و بعدا جزو آنها میشوند، دیگر تقریبا ایرانی نیستند.
به نظر شما این فکر که بین خیلی از نخبگان ما هست که اگر برویم اروپا یا امریکا، همه امکانات هماهنگ و مهیا است ما میتوانیم راحت کار کنیم و پژوهش کنیم، حاصل چیست؟ دانشجویانی که ما داریم بالاترین دانشجویان کشور هستند و استادان هم تلاش میکنند آنچه را که آموخته اند به دانشجو منتقل کنند، اگر بخواهیم بدانیم که چرا اینها خارج میروند، اصل قضیه این است که سیستم ما باید مدیریت لازم را انجام بدهند، یک مدیریت منسجم لازم است باشد که بداند چه کار میکند، در ایران هماهنگی مدیریتی کم هست هر کدام از این دانشجویانی که از این دانشگاه رفتند یا استادانشان رفتند، در آنجا هیچ مشکلی در انجام پژوهش، در انجام اختراع و ... نداشته اند، اینجا که میآیند حتی بعضیها طلبکار میشوند که چرا فلان کار پژوهشی را انجام میدهید، این است که به نظرم آن مدیریت هماهنگ وجود ندارد که هم تسهیلات بدهد، هم نظارت کند و ....
این مملکت پتانسیل ابر قدرت شدن را دارد، ولی مدیریت میخواهد، بودجه را باید بدهند و نظارت کنند، نه به یک ارگان خاص بودجه بدهند بقیه را بدون بودجه بگذارند، این است که پتانسیل ما خیلی بالاست، اما مدیریت لازم داریم، مدیریت منسجم، که بتواند از این استعدادها استفاده لازم را ببرد.
وقتی بودجه لازم را نمیدهند برای کار صنعتی، وقتی آقایان به صنعت علاقه ندارند این میشود که استاد مقاله مینویسد، برای چه، مقالهای که استفاده گرش من یا این مملکت نیست، چه استفادهای دارد، مقالهای که به این صورت مینویسند اینها همه غرب استفادهگرش است، ما اصلا مدیریت نمیکنیم و اساتید مقاله محور میشوند، آن روش مدیریتی که خدمتتان گفتم باید پیاده شود.
بالاترین استعدادها بین ۹۰ تا ۹۹ نفر از صد نفر اول کنکور میآیند اینجا (دانشگاه شریف)، این دانشجو که با هزار امید آمده است، ما اساتید همان طور که ارباب (غرب) خواسته تربیتش میکنیم، بعد هم میفرسیتمش پیش ارباب که برای آنها کار کند، من احساس میکنم حتی من به عنوان استاد، برده این ارباب هستم، کار درستی نیست، من چندین بار این را اعلام کردم، حتی در فرهنگستان هم مدت زیادی رئیس بخش مهندسی شیمی اش بودم مکررا این نکته را گفته ام، من میگویم ما زمانی دانشگاه جندی شاپور را داشتیم نیازی نداشتیم که ریز درسها را از جای دیگر بگیریم، برنامههای درسی مورد نیاز خودمان را خودمان بر حسب نیاز جامعه طراحی میکردیم، برای چه همه اش برده غرب بشویم، چرا همه چیز از آنجا باید بیاید؟، نگاه کنیم ببنیم مشکلات کشور چیست برایش برنامه بنویسیم، الحمدالله همه اساتید تخصص بالایی دارند، میتوانند این کار را کنند.
سابقه تدریس در خارج از کشور هم دارید؟ در طول دورانی که اینجا تدریس میکردم، مدتی برای تدریس به امریکا رفتم، کانادا تدریس کردم، هلند تدریس کردم، در کانادا هم دانشگاه تورنتو رفتم هم دانشگاه بریتیش کلمبیا، مقالات مختلفی هم داشتم که در امریکا و اروپا و المان وایتالیا ارائه مینمودم و مدام در رفت وآمد بودم، اما علاقهمند نبودم در خارج بمانم، هرگز سعی نکردم بمانم با اینکه درس هم میدادم.
یادم است بریتیش کلمبیا که رفتم استادش گفت: میدانی برای چه گفتم بیا اینجا، گفتم نه، گفت: من درس کنترل را تدریس میکنم، ولی «بیزینستریپ» زیاد میروم میخواهم زمانی که نیستم، در درس وقفهای پیش نیاید، تو درس بدهی. یک روز به من گفت: در فلان تاریخ یک هفته من نیستم و تو سر کلاس برو دو مبحث را مشخص کرد که آنها را درس بدهم، قبول کردم. سر کلاس که در یک آمفی تآتر بود رفتم و درس دادم. روز آخر هفته هم روی تختهای که تمام عرض آمفی تآتر را اشغال کرده بود برایشان تمرین حل کردم و در آخر به آنها گفتم که شما حالا در این مبحث کاملاً خبره شده اید و خواستم از کلاس خارج شوم که ناگهان همه شروع کردند دست زدن، مرا را میگویید کمی دست پاچه شدم و برگشتم و از آنها تشکر کردم و از کلاس خارج شدم.
فعالیت غیر دانشگاهی چه طور، چقدر در صنعت فعال هستید؟ من از همان موقعی که در شریف تدریس میکردم، یک پایم در صنعت بود، یعنی نمیتوانستم فقط با درس جلو بروم به همین علت درس را داخل میکردم با آنچه که در صنعت اتفاق میافتاد. مشاور صنایع زیادی بودم، صنایع داروسازی صنایع تولید شویندهها، پتروشیمی بندر امام که زمانی بزرگترین صنعت مملکت بود، خلاصه مشاورههای زیادی برای صنایع میدادم همچنین یک شرکت درست کردم که کار پژوهشی انجام میدادیم برای صنایع مختلف.
چندین جلد کتاب نوشته ام و ترجمه کردم که مدت زیادی از همان کتابها در دانشگاه تدریس میشد، دستور کار آزمایشگاه نفت را به صورت کتاب نوشتم، یک کتاب نوشتم در مورد آموزش مهندسی شیمی حال و آینده. آموزش مهندسی شیمی در ایران کلا تاریخچه اش را درآوردم، آموزش در جهان تاریخچه اش را درآوردم، مقایسه کردم سیلابس درسهای جهان و ایران را بررسی کردم و پیشنهاد دادم که خوب است برنامه درسی مهندسی شیمی چه باشد که بهترین استفاده را به دانشجویان برساند. یک مدتی هم در وزارت علوم، مسئول بخش مهندسی شیمی فرهنگستان علوم بودم.
شما چندین انجمن مختلف در ایران راه اندازی کرده اید، یکی از آنها انجمن فناوریهای بومی ایران است، لطفا در موردش مقداری توضیح دهید. یکی از این سیاستمداران بزرگ دنیا در رابطه با ایران میگوید که اگر ایران بمیرد تمدن از بین میرود، ایران مهد تمدن بوده، ایران قبل از یونان وجود داشت، بعد یونان آمد ایران با یونان همزمان شد یونان از بین رفت توسط روم، رومیها آمدند ایران با رومیها همزمان بوده روم کم کم تجزیه شد و بعدش امپراطوری دیگری پیش آمد، این است که ایران تاریخچه خیلی طولانی دارد فرهنگ خیلی غنی دارد و این است که ما به نظرمان رسید که در این بالا و پایینهایی که ایران داشته بعضی اوقات مسائلی بوده است که الان فراموش شده، ما فکر کردیم که نیاز هست که یک انجمنی تشکیل بدهیم تا این یادگاران کهن ایران حفظ شود.
ایرانیهای امروز، همه شان اطلاع ندارند که چه فرهنگی و چه تکنولوژیهایی را داشتند، ایرانیها زمانی مبتکر بودند در تکنولوژی و فرهنگ فوق العاده غنی داشتند، وقتی یک نفر که دشمن شماست میگوید اگر ایران بمیرد تمدن از بین میرود باید ببینید چه تمدن غنی دارند، ولی مردم ایران آگاه نیستند، از این لحاظ ما آمدیم انجمن فناوریهای بومی ایران را تشکیل دادیم و گفتیم که مردم ایران باید از فرهنگ و تمدن دیرینه خود آگاه بشوند. فناوریهای بومی ایران را به ۵ دسته تقسیم کردیم: فناوری بومی باستان، فناوری بومی اسلامی، فناوری بومی معاصر که میشود قاجار و پهلوی و بعد فناوریهای بومی حال حاضر و پنجمی را گذاشتیم آینده پژوهشی در فناوری بومی ایران. میل داریم که اشخاصی که ان شالله عضو این انجمن میشوند و بقیه مردم ایران را آگاه کنیم در مورد این تکنولوژیهایی که داشتند و آن اعتماد به نفس را درشان به وجود بیاوریم همان طور که قبلا داشته اند دوباره آن خودباوری به آنها برگردد.
انجمن ۴ روش یا هدف دارد ۱-شناخت مهندسی یا دانشگاهی فناوریهای بومی ایران، ۲- به روز کردن فناوریهای بومی ایران. مثلا نمیدانم آسیاب آبی را دیده اید یا نه، ما قبلا گندم را با آسیابهای آبی آرد میکردیم، شروع کردیم به شناحت این آسیابهای آبی، سنگی را که ۴ نفر به زحمت میتوانند بلند کنند روی یک محور به راحتی میچرخانند. ۲- هدف دوم به روز کردن فناوریهای بومی ایران است. تکنولوژیها مثلا این آسیابهای آبی پرههای توربینش از چوب است، در مهندسی مکانیک روی توربین کار و پژوهش میکنند. محاسبه میکنند زاویه حمله اب زاویه خروج آب چه قدر باشند که کارایی زیاد شود. میتوان پرههای توربین آسیاب را با این دانشها طراحی کرد وساخت که آسیابان موقع تعویض پرههای فرسوده از آن استفاده کند. ۳-سومین هدف انجمن ایجاد تکنولوژی برمبنای فناوریهای بومی است. برای مثال برای آسیاب آبی پروژهای را تعریف کردیم با عنوان تغییر ساختار آسیاب آبی برای تامین برق روستا. خیلی از روستاهای ما حتی جاده ندارند. در آسیاب آبی حالا که گندم را ارد نمیکند، به جای اینکه سنگ به اون سنگینی را بچرخاند میتواند یک ژانراتور را بچرخاند و برق روستا را تأمین نماید. ۴-هدف چهارم انجمن این است که فناوریهای جدید که وارد مملکت میشود اگر بخواهیم از آنها به طور بهینه استفاده کنیم باید مطابق فرهنگ خودمان آنها را بومی سازی کنیم. ولی اگر غفلت کنیم آنها بر ما غلبه میکنند و ما نمیتوانیم از آنها استفاده بهینه بنمائیم. فکر میکنیم اگر این ۴ هدف را اجرا کنیم حس خودباوری به طور خود کار به آحاد ملت برگشت داده میشود.
شما بیش از ۲۲ اختراع ثبت شده دارید، ۱۵۰ مقاله درمجلههای معتبرجهان دارید چندین کتاب نگارش کردید، مشکلات شما در این راه چه بود؟ مشکلات عبارت از این است که تسهیلات یا بودجه لازم اختصاص داده نمیشود. استاد دانشگاه آنقدر بودجه اش بالا نیست که خودش تأمین بودجه نماید. همچنین باید دو سه کارخانه در اختیار دانشگاهها بگذارند- که همان طور که دانشکدههای پزشکی بیمارستانی در اختیار دارند که دانشجویان در آنجا کارآموزی میکنند- دانشکدههای فنی نیز بتوانند در آنجا کار آموزی کنند و نتیجه پژوهش خود را در آنجا تست کنند و برای استفاده در صنعت آماده نمایند.
در گذشته ما دانشجوی ارشد و دکترا نداشتیم. از یک طرف درس میدادیم و از طرف دیگر کارهای دیگر را خودمان انجام میدادیم مثل تصحیح اوراق حل تمرین و... بعد پژوهش هم با خودمان بود. اما حالا خیلی راحتتر شده، چون کارهای پژوهشی را دانشجو انجام میدهد.
به عنوان سخن پایانی اگر نکتهای هست بفرمایید. الان همه درگیر مشکلات اقتصادی هستند، حقوق من هر چه بود، با این بالا رفتن دلار و گرانیها ارزشش خیلی کم شده است، دولت دارد دلار در میآورد، اما حقوق را به صورت ریال میپردازد. ارزش دلار تا حدود ۵ برابر افزایش یافته است بنا براین قدرت خرید ما به شدت کاهش یافته است. قیمتها هم خیلی گران شده است و ملت در سختی زندگی میکنند.