مأمور نیروی انتظامی به یکطرف اشاره میکند و میگوید: «از اینطرف نروید به بنبست میخورید.» یکی از آقایان بلند میگوید: «بچهها اینجا بوهایی میاد... همگی از این طرف!» همگی میخندیم و به همان سمتی که مأمور گفت بنبست است، راه میافتیم!
گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو، محدثه لک؛ شب قبلش تصمیم گرفته بودم خوب استراحت کنم. تهیه گزارش از اردوی دوازدهساعته جامعهبینی «از باستی هیلز تا دروازه غار» لاجرم نیاز به استراحتی مضاعف دارد! ولی از آنجاییکه هر وقت چنین تصمیمی میگیرم مغزم متوجه میشود و تمام تلاشش را میکند که نتوانم استراحت کنم تمام طول شب را کابوس دیدم.
بعد از نماز صبح و مختصر صبحانهای، ساعت هفت از خانه راه میافتم. ازآنجا که میدانم دیر میرسم زیر لب غرولند میکنم: آخه ساعت هشت صبح کی حوصله عدالتخواهی داره! خود آقازادهها هم الان خوابند. من کلاسهای ساعت هشت صبح دانشگاه رو هم هشتونیم میرسم!» غرغرکنان به رابط خواهران پیام میدهم: «عزیزم شما که بدون خبرنگار راه نمیافتید نه؟! من یکم دیر میرسم» البته که منظورم از یکم حدود نیم ساعت است. تا ساعت هشت جواب پیامکم را نمیدهد. با خودم میگویم این بچههای عدالتخواه خبرنگار که سهل است اگر خود حاجآقای لواسانی هم دیر برسند، جا میگذارندش و میروند. عدالتخواهی بیوقتی و جا ماندن ندارد... عدالتخواهی «به من چه، به تو چه» ندارد!
دقیقاً ساعت هشت به ایستگاه انقلاب میرسم. این دقیقاً را از صلوات خاصه امام رضا که از گوشیام پخش میشود، متوجه میشوم. الساعه خودم را به سردر پنجاهتومانی میرسانم. از دور آقایان را میبینم که به نردههای دانشگاه تکیه دادهاند. به سمت جمعیت دختران میروم، از هر تیپ و ظاهری هم در جمع هستند.
به سمت باستی هیلز یا کربلا!
ساعت ۸:۲۵ است و هنوز راه نیفتادهایم. باید مراتب اعتراض خودم را بهعنوان یک خبرنگار وقتشناس به مسئولان اردو برسانم! به رابط خواهران زنگ میزنم و میگوید ده دقیقه دیگر میرسد. وقتی میرسد میبینم که یکی از دوستان سابق بسیج خودمان است! همدیگر را میبینیم و پقی زیر خنده میزنیم. البته که الان هم بسیجی است، یک عدالتخواه بسیجی یا شاید هم یک بسیجی عدالتخواه. یحتمل فرقی نمیکند تفاوتش در لفظ است. به شوخی میگویم: «من این تأخیر رو گزارش میکنم!»
خانم میانسالی نزدیکمان میشود و میپرسد: «چرا بیرون نشستید؟ مگه نباید داخل باشیم؟» خیال کردیم از افراد اردوی جامعه بینی است اما هرچه میگردیم اسمش در لیست نیست. کاشف به عمل میآید از افراد کاروان اربعین است و مسیرش نه باستی هیلز بلکه کربلاست!
دو نفر از آقایان شروع به پذیرایی میکنند، یکی کیک پخش میکند و دیگری ساندیس! از پذیراییشان راضیام و به همین خاطر تأخیر را نادیده میگیرم! از چندنفری اجازه میگیرم که برای گزارش از جمعشان عکس بگیرم. ریزریز میخندند و میپرسند از کدام خبرگزاری هستید؟ میگویم خبرگزاری دانشجو... یکی از همان خانمها میگوید: «چقدر خوب! خبرگزاری خیلی خوبی دارید...» از نحوه آشناییشان با خبرگزاری میپرسم که «دکتر سلام» پاسخم میشود. از دور سلام و درودی میفرستم به علی صدری نیا و تیم دکتر سلام...
نابرابری در ثروت دروازۀ ورود به نابرابری شهری
سوار اتوبوس میشویم. حجتالاسلام مجتبی نامخواه از فعالین عدالتخواه وارد اتوبوس ما میشود و صادق شهبازی، دبیر اسبق جنبش عدالتخواه دانشجویی هم سخنران اتوبوس آقایان است. به سمت باستی هیلز حرکت می کنیم.
حاجآقا با پسر جوانی در اتوبوس گرم صحبت است. طولانی بودن مسیر باعث خوابآلودگیام میشود ولی باید بیدار بمانم که چیزی را از دست ندهم. به پشت سرم در اتوبوس نگاه میکنم، بهجز یکی دونفری تقریبا همه خوابند.
ابتدای سال ۹۶ برای برخی از سبدهای ضروری خانواده مانند آموزش اختلاف صدک بالا و پایین ۴۰ برابر بود
بین مسیر حاجآقا صدایش را رسا میکند و رو به سمت خانمها میگوید میخواهیم تا باستی هیلز کمی با هم گپ و گفت: داشته باشیم. صحبتش را اینطور شروع میکند: حدود ۳۰ سال گذشته اختلاف طبقاتی به این صورت نبوده و روندی داشته است. این روند از اختلاف در درآمد و دریافتی شروعشده و به علت عمل نکردن سازوکارهای جامعه برای ایجاد برابری به نابرابری در ثروت منجر شده است و خود این نابرابری در ثروت ابتدا جنبه مالی داشته و سپس به فضای مستغلات و املاک و بعدازآن در ظاهر خانه و سبک زندگی هم رسیده است. این نابرابری درنهایت به کالبد شهر هم تحمیلشده و به نابرابری شهری و اختلاف طبقاتی پیشرفته که امروزه میبینیم منجر شده...»
با بیدار شدن بچهها حاجآقا با شور بیشتری ادامه میدهد: «من آماری دیدم که ابتدای سال ۹۶ برای برخی از سبدهای ضروری خانواده مانند آموزش اختلاف صدک بالا و پایین ۴۰ برابر بود! یعنی اگر یک نفر از پایینترین سطح جامعه برای آموزش فرزندش یکمیلیون تومان هزینه میکرد، دیگری از بالاترین سطح مالی جامعه چهل میلیون تومان برای آموزش هزینه میکرد! این اختلاف در اواخر سال ۹۶ دوازده برابر بیشتر میشود!»
با انتقادات حاجآقای نامخواه که همه مسئولین را مینوازد بچهها کمکم اشتیاق پیدا میکنند و وارد بحث میشوند.
سرمایهداری یا کمونیسم؟
یکی میگوید: «خب چه اشکالی دارد! کسی که ثروتمند است فرزندش در شرایط خیلی خوبی درس بخواند و یا خوب زندگی کند؟! اگر قرار باشد همه در یک سطح زندگی کنند که خب میشود همان جامعه سوسیالیستی و کمونیستی! خود امامجمعه لواسان هم در برنامهای میگفتند ما با ثروت مشکل نداریم، مشکل ما با کسانی است که داعیهدار انقلاباند و از ساده زیستی حرف میزنند اما با رانت به ثروت رسیدهاند!»
حاجآقا حرفش را تائید میکند و توضیح میدهد که حتما جامعه سوسیالیستی و کمونیستی ازنظر اسلام مردودند اما مسئله انباشت ثروت هم در اسلام قابلقبول نیست. مسئله این است که عدهای ثروت را از گردش عمومی خارج کرده و وارد گردش خصوصی میکنند! و این ثروت انباشتشده را در زمین، مسکن، بانک خصوصی و... آورده و این نابرابری شکل میگیرد. اکثر مواقع این نابرابری محصول فساد و تبعیض است نه حاصل زحمات شخصی... اتفاقاً انقلاب اسلامی وسط این دوگانهی سرمایهداری_کمونیسم شکل گرفت و امام هیچکدام از این دو طیف را قبول نداشت.
تضییع حق کارگر با قوانین ناکارآمد و ناعادلانه
یکی دیگر از بچهها میگوید: «اینکه بگوییم اگر کسی ثروتمند است یا فرضاً کارخانهای دارد با آن مشکلی نداریم، حرف درستی نیست. چون اینجا هم کارگر است که تولید ثروت میکند نه صاحب کارخانه! ولی در عمل میبینیم آنکه ثروتمند میشود صاحبکار و کارخانه است. خب این نشان میدهد که قانون کار ناعادلانه و ناکارآمد است چون اگر کارگری نباشد که اصلا ثروتی تولید نمیشود! اینکه بگوییم ما کمونیسم نیستیم که همه در یک سطح باشند فقط داریم خودمان را گول میزنیم!»
دیگری رشته کلام را میگیرد و حرفش را تکمیل میکند: «دقیقا! یکی از مشکلات ما خود این قوانین و سازوکارهای ناکارآمد است.» به نظر میرسد حاجآقا هم مثل من از نظرات بچهها چه موافق و چه مخالف به وجد آمده است.
اصلاح در جامعه همیشه از پایین به بالاست!
بحث هم چنان گرم پیش میرود و یکی از آقایان حاضر در اتوبوس میگوید: «اوایل انقلاب یکی از اختلافات بین شهید بهشتی و شهید مطهری، تعریف اختلاف طبقاتی سه برابر یا هفت برابر بوده است، اما الان که حدود ۴۰ سال از انقلاب میگذرد در بدنه مسئولین و صاحبان اندیشه فارغ از حزب سیاسیشان مطلقاً چنین دغدغهای دیده نمیشود. ما برای ایجاد چنین دغدغهای و برهم زدن این اختلاف طبقاتی باید مردم را با خودمان همراه کنیم.» و در آخر برای حسن ختام صحبتش کلام شهید مطهری را قرض میگیرد: «اصلاح در جامعه همیشه از پایین به بالا و افساد همیشه از بالا به پایین است!»
اوایل انقلاب یکی از اختلافات بین شهید بهشتی و شهید مطهری، تعریف اختلاف طبقاتی سه برابر یا هفت برابر بوده است، اما الان که حدود ۴۰ سال از انقلاب میگذرد در بدنه مسئولین و صاحبان اندیشه مطلقاً چنین دغدغهای دیده نمیشود
حاجآقا میپرسد: «خب چرا برای چنین مطالباتی مردم با ما همراه نمیشوند؟» یکی میگوید: «به لطف مدیریت چندساله اخیر و گرفتاری های اقتصادی، مردم اینقدر درگیر ابتدائیات زندگیشان هستند که حوصله چنین مطالباتی را ندارد!» دیگری میگوید: «از اینکه انگ ضد نظام و اغتشاشگر بخورند می ترسند!» حاجآقا به شوخی کنایه میزند که: «یعنی الان همه ما که در این اتوبوسیم خیلی ثروتمندیم و نمیترسیم؟!»
یکی از بچهها ادامه میدهد: «بحث وظیفهشناسی و هدف است. اگر کسی عدالتخواهی را وظیفه خودش بداند ترس که هیچ، جانش را هم میدهد! مثل رزمندگان دفاع مقدس که از جانشان هم برای هدفشان گذشتند!»
آخرین نفر تیر خلاصی را می زند که: «ما قدرت بسیج کردن جامعه در خصوص چنین مسائلی را نداریم. نمیتوانیم همبستگی و اتحاد بین مردم و حتی گروههای شبیه به هم ایجاد کنیم.» من حرفش را تکمیل می کنم که شاید ما زبان مردم را بلد نیستیم و مدت هاست از مردم فاصله گرفتهایم.
از امید به تغییر تا ناامیدی از مسئولین
حاجآقا برای جمعکردن بحث میپرسد: «حالا امیدوارید به تغییر این وضعیت؟!» یکی با خنده جواب مثبت میدهد و یکی دیگر از خانمها آرامتر میگوید: «امیدی ندارم تا زمانی که این ساختارها همین باشد.» تأکید هم میکند که جمله اولش را به همراه جمله بعدی ببینیم. دیگری نقد را به رهبری هم می کشاند: «امیدی ندارم چون در شخص اول مملکت تا آخرین نفرشان ارادهای واقعی برای اصلاح نمیبینم! شاید حرفهای خوبی بزنند ولی کسی کاری نمیکند و این وسط هم دولت شده است گوشت قربانی!» یکی از دور کنایه میزند که «البته گوشت قربانی توانایی اینهمه خرابکاری را ندارد!» بحث دارد بالا میگیرد که شهبازی وارد اتوبوسمان میشود و با همان لهجه کمرنگ خاصش رو به حاجآقا میگوید: «حاجی! همه خلقالله پایین منتظر جنابعالیاند! » رو به ما میکند و میخندد: «بلند شید بیاین پایین بابا!»
رفتار صمیمانه و خونگرمش برایم جالب است. پیشازاین فقط در سخنرانیها صحبتهایش را شنیده بودم. فکر میکردم باید آدم جدی و خشکی باشد! آن قدر گرم صحبت بودیم که متوجه نشدیم چند دقیقهای است اتوبوس مقابل باستی هیلز ایستاده است!
فیلم، عکس و نفس کشیدن ممنوع!
از اتوبوس که پیاده میشویم در اولین نگاه حضور مأمورین نیروی انتظامی جلبتوجه میکند. مقابل نگهبانی شهرک باستی هیلز ایستادهاند و اجازه ورود نمیدهند. حاجآقا و شهبازی و یکی دیگر از آقایان وارد نگهبانی میشوند که ببینند قضیه چیست.
بعد از حدود نیم ساعتی جمع مذکور از نگهبانی بیرون میآیند و یکی از جمعیت داد میزند: «حاجآقا چی شد؟!» حاجآقا سرش را پایین میاندازد و میگوید: «متأسفانه مذاکره رو باختیم!»
حضورشان در نگهبانی طولانی میشود، حوصلهام سر میرود. به سمت ماشین نیروی انتظامی میروم و میپرسم: «شما همیشه مقابل ورودی شهرک هستید یا فقط امروز اومدید؟!» با خنده میگوید: «مگه بیکاریم هرروز بیایم اینجا! امروز مأموریت دادند...» بعد از حدود نیم ساعتی جمع مذکور از نگهبانی بیرون میآیند و یکی از جمعیت داد میزند: «حاجآقا چی شد؟!» حاجآقا سرش را پایین میاندازد و به طنز میگوید: «متأسفانه مذاکره رو باختیم!»
یکی از آقایان جلو میرود و بلند میگوید: «با فاصله از هم راه بروید! عکس و فیلم نگیرید! سروصدا و اذیت هم نکنید!»
قیافه همه از این قوانین متعجب است که یکی بلند می گوید: «بچهها نفس هم نکشید اینجا هوا کمه! » صدای خنده جمع بلند میشود و آرامآرام پیاده به داخل شهرک راه میافتیم. ماشین پلیس پشت سرمان حرکت و اسکورتمان میکند! هرچه بالاتر میرویم شیب بیشتر میشود و نفسمان بیشتر به شماره میافتد. یکی میپرسد: «واقعاً اینها خودشون چطوری این مسیر رو هرروز میرن و میان؟!» ماشین لکسوسی از کنارمان عبور میکند. آرام دست روی شانهاش میگذارم و با سر به لکسوس اشاره می کنم و میگویم: «فهمیدی چطوری؟!» خندهای تحویلم میدهد که یعنی عجب سؤالی پرسیدم!
شهبازی برای روحیه دادن به بچهها میگوید: «به یاد پیادهروی غار حرا!» یکی دیگر از آقایان با شیطنت به ویلاها اشاره میکند و میگوید: «اینجا فقط نماز می چسبه! بالای کوهیم سریع میرسه به خدای متعال!» چندنفری که حرفش را میشنوند بلند میخندند.
دیوارهای بلند خطای دید است!
مأمور پلیس از ماشینش پیاده میشود و میان جمعمان میآید. به دیوارهای بلند ویلاها اشاره میکند و میگوید: «به خاطر شیب خطای دید ایجاد میشود!» تا آخر مسیر رفتوبرگشت بچهها دست گرفته بودند که دیوارها خطای دید است فکر بد نکنید! ویلاها اکثراً مدرن ساختهشدهاند و دیوارهای خیلی بلندی دارند، دیوارهایی که نه خطای دید بلکه مشخصاً خیلی بلند ساختهشدهاند.
سر یک خیابانی به دو راهی میرسیم، مأمور نیروی انتظامی به یکطرف اشاره میکند و میگوید: «از اینطرف نروید به بنبست میخورید.»
همه که انگار مردد هستیم وسط دو راهی ایستادهایم که یکی از آقایان بلند می گوید: «بچهها اینجا بوهایی میاد... همگی از این طرف!» همگی می خندیم و به همان سمتی که مأمور گفت بنبست است راه می افتیم! کمی پیش میرویم، صادق شهبازی که جلوتر است با خنده میگوید: «برگردید... برگردید بن بسته!»
ظاهرا با دستور قضایی گیت را جمع کردهاند و مردم عادی هم میتوانند در شهرک تردد کنند ولی هنگام ورود پلاک ماشین یادداشت میشود
به سر دوراهی که میرسیم مأمور دو دستش را پشتش قلاب کرده و منتظرمان است. نگاه عاقل اندر سفیهی به جمعیت میکند و واکنشی نشان نمیدهد. چندنفری از ساکنین شهرک با تعجب و بعضاً خنده به جمعیت نگاه میکنند. پلیس با بیسیم هرچند دقیقه وضعیتمان را گزارش میدهد. هنگام بازگشت، مسیر به نظرم طولانیتر میرسد.
به ورودی شهرک که میرسیم بچهها با سردر عکس میگیرند. از کنار ماشین پلیس که رد میشوم با شیطنت کنایه میزنم: «خسته نباشید!» دو مأمور پلیس بیتفاوتند ولی سرباز که معلوم است اینکاره نیست هول میشود و میگوید: «ممنون!» لبخندی می زنم و سرم را پایین میاندازم. ظاهرا با دستور قضایی گیت را جمع کردهاند و مردم عادی هم میتوانند در شهرک تردد کنند ولی هنگام ورود پلاک ماشین یادداشت میشود.
کسب تکلیف پلیس از دادستانی لواسانات
مجددا سوار اتوبوس میشویم و به سمت مصلای لواسان راه میافتیم. حاجآقا میگوید: «اتفاق عجیبی که افتاد این است که یک اردوی دانشجویی که از قبل اعلامشده بود اینقدر بازتاب داشته باشد و حتی مأمورین نیروی انتظامی زودتر از ما برسند! چیزی که خوشایند نبود این است که نیروی انتظامی برای جزءبهجزء اتفاقات با دادستانی لواسان تماس میگرفت و کسب اجازه و تکلیف میکرد، درحالیکه وظیفه نیروی انتظامی ایجاد نظم و امنیت است و وظیفه دادستانی ایجاد عدالت! و این مورد ارتباطی به دادستان لواسانات نداشت.»
حاجآقای عدالتخواه
بعد از دقایقی به مصلای لواسان میرسیم. پلاکاردی بزرگ روبه روی مصلی توجهم را به خود جلب میکند: «جلوی اشرافی گری باید گرفته شود، اشرافی گری بلای جامعه است/ مقام معظم رهبری » عجیب به دلم مینشیند. نماز ظهر و عصر را به امامت سید سعید لواسانی، امام جمعه لواسانات میخوانیم. حاجآقای لواسانی بعد از نماز باحوصله و لبخند با تک تک آقایان دست میدهند و با همه خانمها سلامعلیک و احوالپرسی میکنند. عجب حوصلهای دارد... همین کارها را میکند که اینقدر دوستداشتنی است!
باستی هیلز نماد غفلت شیطانی ماست
ناهار را میهمان حاجآقای لواسانی هستیم. بعد از صرف ناهار گعدهای تشکیل میدهیم و حاجآقا برایمان صحبت میکنند: «گروهی پای جنگ ایستادند اما بهتدریج یادشان رفت و به جمعآوری غنیمت مشغول شدند. فاسق شدند و طبقه نوظهور و اشراف جدیدی ایجاد کردند و گروهی فاسد هم دورشان جمع شدند. گروه دیگری هم به این فرایند بیتفاوت شدند که اینها رفقای ما بودند و میگفتند برای حفظ نظام باید سکوت کنیم! پس به اسم خصوصیسازی، مخصوصسازی کردیم و به اسم اینکه مسئولان باید در رفاه باشند به آنها امکانات ویژه دادیم و آرامآرام این فساد کشور را فراگرفت. منطقه باستی هیلز نماد غفلت شیطانی ماست! رخوتی شیطانی در کشور ایجاد شد که باستی هیلز و کلاک را ایجاد کرد و مشکل هپکو و هفتتپه را به وجود آورد. امروز اقلیتی مؤمن در کشور حضور دارند و اگر جوانان پایکار جنگ فقر و غنا بایستند و غفلتزدایی کنند و اکثریت مردم را به صحنه بیاورند، مشکلی که جلوی پیشرفت کشور را گرفته و مانع خطرناک و هزینهزایی است، از بین خواهد رفت.»
چه کسانی به متخلفین خدمات میدهند؟
بعد از اتمام صحبتهای حاجآقای لواسانی، میراسماعیلی، عضو ستاد نماز جمعه لواسان، به نکته مهمی اشاره می کند: «امروز کارگزارانی که تخلف میکنند روزی خودشان منتقد فساد بودهاند! باید توجه کرد متخلفین هیچگاه بدون خدمات دهندهها نمیتوانند خدمات بگیرند؛ پس باید ریشه فساد را در جای دیگری جستوجو کرد.»
رسانه ابزار پرسش است نه ابزار امنیت!
در انتها نیز حاجآقای نامخواه در نقد عملکرد صداوسیما میگوید: «ما از نابرابریها خبر نداریم چون در صداوسیما به ما نشان ندادهاند. اگر صداوسیما نگاه محافظهکارانه نداشت و رسانه را ابزار امنیت نمیدانست و معتقد بود که رسانه ابزار پرسش است، شاهد این نابرابریها نبودیم.»
دیوار اشرافی گری ترک برداشته است
بعد از تمام شدن صحبتها با چای پذیرایی میشویم. حاجآقای لواسانی به جمع خانمها میآیند و از رشته تحصیلیمان میپرسند. دلم پر میکشد به سمت دیدارهای حضرت آقا... یکی از بچهها میگوید: «من از اصلاح وضع موجود ناامیدم!» حاجآقا میگویند: دیوار اشرافیگری ترک برداشته است و نباید ناامید بود! شما جوانان باید وضع را اصلاح کنید...»
بعد از خداحافظی صمیمانه با حاجآقای لواسانی، سوار اتوبوس میشویم و به سمت مقصد سوم راهی میشویم: ویلای شبنم نعمت زاده، دختر وزیر اسبق صنعت و معدن!