ویژگیهای ماجرای نیمروز۱ و ردخون را نمیشود به طور کامل تفکیک کرد، اما میشود درباره چگونگی بافت محتوایی آنها تحلیلهای گوناگونی نوشت.
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، در وهله اول نکتهای که باعث جذابیت فیلمهای محمدحسین مهدویان میشود، شیوه و ساختارِ قصهگویی آن است و این تسلط در نگارش فیلمنامه و البته هوشمندی در استخدام یک تیم حرفهای نویسندگی و درک اهمیت بنیادین متن در شکلگیری یک فیلم خوب آن را تبدیل به فیلمسازی تکنیکی کرده است که تاریخ و سینما در آثارش اولویت بسزایی دارد. اینکه یک فیلمسازِ متولد دهه ۶۰ در این برهوت موضوعی و ابتذال محتوایی به تاریخ معاصر کشورش اهمیت میدهد نکته مهمی است و میتوانیم در این باره او را با سایر فیلمسازانی مثل ابراهیم حاتمیکیا، رسول ملاقلیپور یا احمدرضا درویش مقایسه کنیم. اگر چه مقوله جنگ و رخداد تاریخی آن برای فیلمسازان جنگ ایران مشهود بوده، اما وقایع تاریخی دهه ۶۰ برای مهدویان با پژوهش تاریخی به دست آمده و این مسئله مهم در فیلمسازی او بیشک یک ارزش به حساب میآید و نشان میدهد مهدویان سینمای جنگ و اکشن را در موازات مسائل ملودراماتیک تبدیل به یک فیلم ارزشی میکند.
اساساً مهدویان فیلمسازی است که نمیتواند یک فیلم ساده و بیدردسر بسازد. این سختی در ساختارِ فیلمی مثل لاتاری هم مشهود بود، اما در کنار قوت تکنیکی نکتهای که در مواجهه با ردخون حائز اهمیت است بحث محتوایی اثر است، مهدویان در ادامه ماجرای نیمروز که با استقبال مخاطبان و منتقدان روبهرو شد «رد خون» را به عنوان یک تریلر سیاسی و اکشن ساخت، اما وجه قابل اعتنای آن این است که برای اولین بار فیلمی درباره عملیات مرصاد میبینیم. اینکه «ماجرای نیمروز ۱» برای بیشتر منتقدان قابل اهمیت است یک دلیل مهم دارد و آن نگاه مستندگونه مهدویان به یک رخداد سیاسی است که سرانجام آن به هلاکت گروهی از منافقین و موسی خیابانی ختم میشود.
وجه اشتراک این دو اثر در کنار فیلمی خشک و سخت و البته مردانه رگههایی از عشق و عاطفهای است که در «رد خون» بیشتر احساس میشود، به طوری که در ماجرای نیمروز ۱ نیز شاهد این رگهها هر چند خفیفتر بودیم. در آنجا حامد به یک دختری که قبلاً همدانشگاهیاش بوده علاقه داشت، اما دختر وارد گروهک منافقین شده بود.
این بخش احساسی و ملودراماتیک آن چنان در ماجرای نیمروز عمق و اندازه نداشت و تمرکز فیلمساز و مخاطب به نیروهای اطلاعات ایران و چگونگی سرنگون کردن موسی خیابانی بود، اما در رد خون مهدویان برای ادامه بخش دیگری از تاریخ معاصر بیشتر دست به احساسات میزند و البته این درگیری احساسی تا اندازهای توانسته آسیب خفیفی به فیلم وارد کند، اما حضور این داستانک در قالب اتفاقی که برای کمال و افشین در رد خون رخ میدهد بستری برای ورود بخش عاطفی فیلم میشود، سیما که روزی به جنگ رفته است حالا بر اثر گول خوردن یا عقاید از قبل تدارک دیده شده وارد گروهک منافقین شده است و از زمانی که دوربین مهدویان وارد اردوگاه اشرف میشود فیلم درگیر فضایی احساسی میشود. سیما از همان ابتدا به گونهای پشیمان نشان داده میشود که این پشیمانی از همراهی کردن منافقین میتواند ناشی از عشق به دخترش باشد.
از همین حیث تصویب قطعنامه و هجوم منافقین سیما را برافروخته میکند و هیچ راهی برای بازگشت به ایران نمیبیند، از همین جهت در مقاطعی از فیلم انگار موضوع برای افشین و کمال کاملاً شخصی میشود، به طوری که در همان اوایل فیلم کمال و شادکام برای جنگ وارد عراق میشوند، اما بعد از شهادت شادکام و بازگشت کمال و فهمیدن ماجرای سیما بسترسازی عاطفی فیلم مهیا میشود و انگار نگرش سیاسی و جنگی اثر تحتالشعاع یک موضوع شخصی قرار میگیرد و میشود به رد و بدل شدن دیالوگ میان کمال و سیما از طریق بیسیم اشاره کرد که میشد این موقعیت در شکل دیگر و البته منطقیتر نمایش داده شود، حتی با وجود این سکانسهای احساسی که میان زهره و عباس زریباف پیش میآید، از اهمیت اثر در مواجهه با یک رویداد مهم میکاهد و این باعث میشود که مرگ عباس به دست کمال آن حساسیت لازم را نداشته باشد یا از سوی دیگر نکتهای که در این فیلم کمی عجیب به نظر میرسد، استخدام وحید در سازمان اطلاعات است.
کسی که در ماجرای نیمروز به دلیل همکاری با منافقین تحت بازجویی قرار میگیرد حالا پس از آزادی از زندان وارد یک سیستم مهم مملکت میشود و جالب است که مسعود نمیفهمد وحید تغییر نگرش داده و باز با منافقین همکاری دارد، صادق به عنوان مهره اصلی فیلم چگونه قبول کرده که وحید در این سازمان مشغول به کار شود؟
رد خون یک اثر حساس جنگی و سیاسی محسوب میشود که به قسمت مهمی از تاریخ معاصر ایران پرداخته، اما وجه احساسی فیلم که البته با گرهافکنی توأم شده میتوانست در چارچوب دیگری روایت شود، اما رد خون دو کارکرد مهم را در یک قالب جا داده است. مادری که برای دیدن دخترش به ایران برمیگردد و افشین که میداند اگر این ماجرا برای صادق رو شود، چه اتفاقی رخ میدهد، از سوی دیگر کمال که کاراکتر مرکزی فیلم است و مبانی او نسبت به مملکت و انقلاب اسلامی ملموس است در لحظه آخر نمیتواند خواهر خود را بکشد که این هم باز غلبه احساسی فیلم در پایانبندی را نشان میدهد. کمال باید به خواهرش شلیک میکرد یا خیر. اساساً نمیشود این مسئله را به وظیفهشناسی ربط داد. کمال به عنوان یک بسیجی یا اطلاعاتی کنشگرا در برابر موقعیتی انسانی قرار میگیرد و عاقلانه رفتار میکند.
این همان عقلانیتی است که با وجود بروز همه احساسات انقلابی که پیشتر از او دیدهایم انتظار میرود. در واقع مهدویان در سکانس آخر و پایانی فیلم از کمال دوستداشتنی و انقلابی چهرهای منطقی به دست میدهد تا باز هم در ذهن مخاطب ماندگار باشد. شاید عدهای فکر کنند تسلیم شدن او در برابر صادق به بافت شخصیتی او آسیب رسانده، اما سؤالی در ذهن مخاطب پیش میآید که اگر نسبت خواهر و برادری را از فیلم جدا کنیم آیا کمال حاضر بود همسر رفیق و همکارش را بکشد؟ به نظر میرسد جواب مثبت باشد، اما این هم سؤالی جدی است که تا چه اندازه کشتن فردی در خیابان که در چنگ نیروهای امنیتی قرار دارد آن هم یک زن در چنین موقعیتی لازم به نظر میرسد، وقتی میتوان او را به راحتی دستگیر کرد.
رد خون از نظر ساختاری یک فیلم سخت به حساب میآید، اما مهدویان مثل همیشه توانسته با تسلط کافی قصهگویی کند و اگر آشفتگیای که در روایت بهوجود آمده را نادیده بگیریم، ردخون یکی از استانداردترین فیلمهای دهه ۹۰ از نظر بخش اجرایی است، نمیشود موفقیت فیلم را میان اجزای فیلم تقسیم کرد، اما فیلمبرداری هادی بهروز، تدوین محمد نجاریان و طراحی صحنه محمدرضا شجاعی در کنار کارگردانی محمدحسین مهدویان و البته تیزهوشی و موقعیتشناسی تهیهکنندهای، چون سیدمحمود رضوی در کنار هم موجب ساخت اثری موفق شده است و اضافه کنید بازی بهشدت استاندارد جواد عزتی در نقش صادق را که مانند نسخه اول فیلم او را در شمایل یک نقش کاملاً جدی و مهم برجستهکرده است.