حاج قاسم برای سرکشی به مناطق سیل زده به اهواز آمده بود و ما او را اتفاقی دیدیم، همه چیز عادی بود. باورمان نشد، ولی دستپاچه شده بودیم.
به گزارش خبرنگار دانشگاه خبرگزاری دانشجو، شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی علاوه بر حضور در جبهه های مبارزه، حضور فعالی در خدمات رسانی به مردم محروم به ویژه در حوادث و بلایای طبیعی داشت.
متن زیر روایت جهادگران از دیدن شهید قاسم سلیمانی در مناطق سیل زده خوزستان در ابتدای سال 98 است.
وقتی به روستایی دورافتاده در اهواز رسیدیم، همراه اهوازی ما گفت: «حاج قاسم اینجاس!» دور و بر یک نگاهی انداختیم. همه چیز عادی بود. باورمان نشد، ولی دستپاچه شده بودیم. سریع دوربینها را برداشتیم و دوان دوان حرکت کردیم. وسطهای راه یادم افتاد چکمه هم نپوشیدم!
با ابومهدی مهندس بر روی کیسه گونیهایی نشسته بودند و با مردم خوش و بش میکردند. کُپ کرده بودیم که ایشان حاج قاسم سلیمانی باشد. چهقدر خودمانی و دوستداشتنی. در کنار مردم و با مردم، بدون هیچ محافظ و یار و کوپالی در اطرافشان. چهقدر آرام و متین، چهقدر مهربانانه دستی به سر و روی کودکان و نوجوانان میکشیدند.
در همین حال و هوایمان سعی داشتیم تمام لحظات را ثبت کنیم. چلیک چلیک عکس میگرفتیم که ایشان تکه سنگی برداشتند و به نشانه پرتاب کردن گرفتند و با لبخند گفتند: «عکس نگیرید عزیزانم!» یکی از لباس شخصیها به سمتمان آمد و تذکر داد: «عکس نگیرید! حاجی از عکس خوشش نمیآید!»، ولی ما گوشمان بدهکار نبود. چه توفیقی بزرگتر از این تا مموری هایمان از عکسهای حاج قاسم پر بشود. آن هم چنین آزادانه بدون هیچ نظارتی، حفاظتی!
در حین عکاسی سعی میکردیم حواسمان به صحبتهای حاجی و گپ و گفتههایشان باشد. به همراهشان با اقتدار و جدیت گفتند: «تا ماشینها برای سیل بند نیایند از اینجا بلند نمیشوم!»
مسعود حقدوست گوشی را داد دستم و گفت: «برو کارهامون رو به حاجی نشون بده.» تا گوشی را گرفتم کنارش خالی شد. سریع خودم را جا دادم. دست دادم و احوالپرسی گرمی کردند. طوری که انگار چندین ساله مرا میشناسند. گوشی را به دست ایشان دادم و عنوان و موضوع نماهنگ را توضیح دادم. چند ثانیهای که از فیلم گذشت حاجی گفت: «کی این را درست کرده؟» پاسخ دادم: «دوستانمون» تأکید کردند: «دقیقا کی؟ اینجا هستند؟ نشونشون بده» در لابهلای جمعیت یکی یکی بچهها را نشان دادم. حاج مسعود، شاه حبیب، داش محسن و…
به هر کدام نگاهی میانداختند و سری تکان میدادند و احسنتی به لب داشتند!
بعد از آن ماشینها آمدند و حاج قاسم بلند شدند و به درون خانههای آب گرفته رفتند. با لهجه و زبان خود اهوازیها صحبت میکردند و از مشکلاتشان میپرسیدند و دلداری میدادند. چه فضایی شده بود روستا. دل مردم روستا مثل خانههایشان زیر و رو شده بود. این را از نگاهها و رفتارهایشان، از صحبتها و ابراز محبتشان می شد فهمید.