رابعه اسکویی گفت: درباره اینکه چرا از ایران رفتم و برگشتم اصلا دلم نمیخواهد صبحت کنم و دوست ندارم در این زمینه صحبت کنم.
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، رابعه اسکویی بازیگر، که مهمان برنامه «باغ رمضان» بود، گفت: این روزها کمتر بیرون میروم. هم در قرنطینه هستم و هم اینکه عملا کاری ندارم که بروم. هر از گاهی میروم بیرون و میبینم مردم همه بدون ماسک در کنار یکدیگر هستند.
وی افزود: قلک داشته ام در کودکی، اما پول جمع کن نیستم. خرج میکنم و اینقدر مسئله هست که باید برایش خرج کنی.
وی در پاسخ به ضابطیان در این باره که به چه سوالی دلش نمیخواهد جواب بدهد، گفت: درباره اینکه چرا از ایران رفتم و برگشتم اصلا دلم نمیخواهد صبحت کنم. دوست ندارم در این زمینه صحبت کنم.
اسکویی درباره انتخاب اسمش گفت: مادر بزرگم چیزی که برای من تعریف کرده است این است که وقتی پدر و مادرم با هم آشنا میشوند و ازدواج میکنند. مادربزرگم صبحها خیلی قدیم خانه را آب و جارو میکردند و اگر کسی طعامی چیزی میخواست برای صبح به او میدادند. یک آقائی میآید و میگوید دخترت ازدواج کرده است. میگویند بله. میگویند دخترتان باردار است و دختردار میشود و اسمش را رابعه بگذارید. اسمم سخت بود و در کودکی خیلی شیطان بودم. بنا بر این، چون میخواستند راحتتر صدایم کنند اسمم را لاله گذاشتند. صداکردنش راحتتر بود؛ بنابراین اسمم در خانه و در بین اعضای خانواده لاله است.
این بازیگر تلویزیون و سینما افزود: من یک تستی برای سگ کشی دادم برای آقای بیضایی. اولین باری که از دفترشان با من تماس گرفتند کل خانه را میدویدم و باورم نمیشد. روز موعود رسید و رفتم و همانطور که میدانید آقای بیضائی از همه تست میگیرند. به من گفتند شنیده ام کار تئاتر کرده ای. یک تیکه را برای من بازی کن. مغز من آف بود. زل زده بودم به آقای بیضائی. گفت بازی کن. گفتم من هیچی یادم نیست. او جدی است. گفتم من میروم. هیچی یادم نیست. یک شعر کودکانه فقط الان در ذهنم است و میخواهم بخوانم.
وی ادامه داد: به من گفت بخوان و من هم یک شعر کودکانه خواندم. تا خانه گریه کردم و گفتم خدایا چرا من چیزی یادم نبود که برای آقای بیضائی اجرا کنم. البته بعد تماس گرفتند و گفتند بیا. آقای بیضائی گفت خدا تورا نکشد. نیاسان آن زمان کوچک بود. او سه روز است صدای تورا میشنود و میگوید بابا نی نی بگذار. اینطور شد که من برای فیلم سگ کشی انتخاب شدم.
اسکویی گفت: از بچگی در خانواده من را با رژیم آشنا کردند. در کودکی و برای همین وقتی اسم رژیم میآید من تمام بدنم میلرزد.
وی در پایان با اشاره به زمان مهاجرتش گفت: آن زمان خیلی قضاوت شدم و توهین شنیدم وبه خانواده ام توهین میکردند. میگذرد و من بخشیده ام و باز هم میبخشم اگر کسی در حق من بدی کرده است و این بخشش حالم را خوب میکند.