«خوب نیست اصلا نبینید»، «داستانش کشش خاصی نداشت»، «افتضاح بود»، «افتضاح و بسیار بیمعنی»؛ اینها بخشی از واکنشهای مخاطبان در سامانه اکران آنلاین فیلم «سازهای ناکوک» است.
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، «خوب نیست اصلا نبینید»، «داستانش کشش خاصی نداشت»، «افتضاح بود»، «افتضاح و بسیار بیمعنی»؛ اینها بخشی از واکنشهای مخاطبان در سامانه اکران آنلاین فیلم «سازهای ناکوک» است؛ اثری که استفاده از عنوان «سینمایی» برای آن را باید نوعی توهین به سینما دانست، چراکه «سازهای ناکوک» حتی در حد و اندازه یک تلهفیلم هم نیست!
اولین ساخته علی حضرتی روایتی از زندگی ۲ خواهر است که در کودکی مادرشان را از دست دادهاند و حالا با ورود یک مرد به دایره زندگی آنها، روابط این ۲ خواهر دستخوش اتفاقاتی میشود. خواهر بزرگتر با اصرار قصد دارد ثابت کند خواهر کوچکترش دچار یک بیماری روانی و افسردگی ناشی از اتفاق تلخ رخ داده در دوران کودکی آنهاست، در حالی که در انتهای قصه مخاطب به زاویه نگاه متفاوت از این ۲ شخصیت میرسد.
اما مساله دقیقا به عدم توانایی فیلمساز در معرفی درست شخصیتها و نمایش عقبه آنها برای مخاطبان بازمیگردد. فیلمساز با ادعای بزرگ ساخت یک فیلم روانشناسانه، دست روی قصهای تکراری گذاشته، اما حتی در نمایش همان هم ناتوان ظاهر شده است. «هلیا» به عنوان یک روانشناس به مخاطب معرفی میشود بدون آنکه مخاطب کوچکترین کنشی از او به عنوان یک روانشناس ببیند و نهایت دقت فیلم برای نمایش چنین مسالهای، نمایش چند سکانس با حضور کاراکتر «هلیا» در آسایشگاه روانی و با لباس پزشکی است. از آن فاجعهبارتر اینکه وقتی در انتهای قصه گره باز میشود و مخاطب به این موضوع پی میبرد که در واقع خود «هلیا» یک بیمار روانی است، از اساس متوجه نمیشود فیلمساز در کدام بخش قصه کدهای لازم را برای باز کردن چنین گرهای به مخاطبش داده است؛ چرا که از اساس فیلمساز فراموش کرده باید چنین کاری را انجام دهد!
از سوی دیگر شخصیت «هدیه» با بازی غزل شاکری که از ابتدای فیلم به عنوان یک شخصیت بیمار روحی- روانی معرفی میشود، در روند فیلم به هیچوجه به شکلی معرفی نمیشود که بتوان فهمید چرا او باید این همه سال آشفتگی را تحمل کند و اگر او تا این حد آشفته است، چگونه وارد یک رابطه عاشقانه با «پارسا» شده است. فارغ از این ایرادات محتوایی که میتوان نمونه دیگر آن را در ماجرای عشق شخصیتهایی دید که «غزل شاکری» و «حامد کمیلی» نقششان را بازی میکنند، فیلم از منظر فرمی نیز اثری بشدت عقبمانده و ضعیف است. کل تلاش فیلمساز برای ایجاد فضایی روانشناسانه در فیلم، ایجاد فضایی کمنور و سرد در اتمسفر کلی فیلم است، بدون آنکه هیچگونه تلاشی برای استفاده از این ظرفیت در قصه دیده شود. فیلمساز حتی از ظرفیت حضور چهرهای همچون مسعود امینیتیرانی به عنوان فیلمبردار نیز بدرستی بهره نبرده تا نهایت خلاقیت فیلم در حوزه بصری، نمایش تعدادی قابهای کارتپستالی و چشمنواز باشد.
فیلم ریتم بشدت کندی دارد و مخاطب را خسته میکند؛ بویژه که فضای مرده و خلسهگونه فیلم تحمل تماشای آن را حتی در خانه نیز سخت میکند، چه رسد به اینکه بخواهی چنین اثری را در سینما تماشا کنی! عجیبتر آنکه فیلمساز از ابتدای فیلم نشان میدهد شخصیت «هدیه» به دنبال ساخت یک آهنگ جدید و اجرای آن در یک کنسرت است و به حدی به این کار علاقه دارد که به خاطر گم شدن سازش بشدت بدحال میشود، اما درست در انتهای قصه به یکباره و بدون دلیلی مشخص، صرفا به دلیل بیحوصلگی بیخیال حضور در این کنسرت میشود. گویا همه چیز کنار هم چیده شده تا اشتباهی بودن این اثر را فریاد بزند.