وارد عصری میشویم که در آن آمریکا دیگر الهامبخش نیست، الگو نیست، مقصد و مقصود نیست و دیگر نمیتوان کارتپستالهای هالیوودی از آن را باور کرد
به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، بخش قابلتوجهی از جایگاه جهانی آمریکا به تصویری که از خود برای سایر کشورهای دنیا ارائه داده، وابسته است. سرزمین آزادیهای محض، سرزمین فرصتها و جایی که همه میتوانند به آن تعلق داشته باشند. البته بسیاری از ملتهای غارتشده دنیا برخلاف این تصویر رایج، آمریکا را دشمن خود میدانند. اما آنها معمولا بهعنوان عقبمانده و توسعهنیافته معرفی شدهاند و بهعبارتی، آمریکا دشمنان خود را دشمن آزادی، دشمن فرصتها و دشمن جهان متمدنی که تمام نژادها و عقاید به آن راه دارند، معرفی کرده است. این تصویر چگونه ساخته شد؟ از طریق رسانه و بهخصوص سینما. حتی خودانتقادی آمریکاییها در فیلمهایشان بهگونهای است که نشان میدهد چه آزادی بیحدوحصری در این کشور وجود دارد و قدرت را در تمام اشکال آن میشود توسط این آزادی بیان و آزادی عمل مهار کرد.
این درحالی است که امکان دارد با نگاه غیرحرفهای، بهراحتی مشخص نشود چنین انتقاداتی هیچوقت ریشههای باور به ذات سیستم آمریکا را نمیزنند و روی لبه باریک و ظریفی که برای فیلمسازان این کشور کلیشه شده، حرکت میکنند. مثلا یک پلیس آرمانخواه که با تمام همکاران فاسدش درافتاده و نهایتا پیروز میشود، در نگاه اول چنین به نظر میرساند که سینمای آمریکا تمامی یک دستگاه را با صراحت تمام فاسد نشان داد.
اما اولا پرچم «آرمان امیدوارانه آمریکایی» توسط همان پلیس استثنایی بالا ماند و ثانیا وقتی او موفق شد جلوی فساد را بگیرد یا آن را رسوا کند، به این معناست که لازم نیست کاملا از این سیستم ناامید شویم. چیزی که در چهار سال گذشته و بهخصوص ماههای اخیر اتفاق افتاد، بزرگترین صدمه را به بزرگترین ادعاهای آمریکا درمورد خودش زد. شاید قبل از این هم آمریکا بهدلیل انجام کودتاهای مختلف در سایر کشورها یا حمله نظامی به نقاط مختلف جهان، تنفر خاصی نسبت به خود در بعضی مناطق ایجاد کرده بود، اما هیچوقت به اندازه این ایام اخیر، ادعاهای خود را در تناقض با واقعیات عینی ندیده بود. آمریکادوستان در سایر نقاط جهان، از این جهت روزهای تلخی را میگذرانند.
مریم معمارصادقی، یک ایرانیالاصل که در سخنرانیهای مختلف در دفاع از حمله نظامی به ایران صحبت میکرد، بهعنوان یکی از حادترین نمونهها در چنین جریانی، وقتی هواداران ترامپ به کنگره آمریکا حمله کردند، روی آنتن شبکه ایراناینترنشنال آمد و آنچه ته دل خیلیها میگذشت، سر زبان آورد. او گفت از این ناراحت است که حالا امکان دارد ایرانیها با دیدن این تصاویر، تصورشان از آمریکا تغییر کند و دیگر آن را مهد آزادی و دموکراسی نبینند و تاکید کرد که آمریکای واقعی این نیست. اما تلاش او بیفایده است و آمریکای واقعی را طی چند ماه گذشته، همه مردم دنیا کاملا شناختهاند. دونالد ترامپ، یکشبه به چنین شخصیتی تبدیل نشد و با اینکه نهتنها آمریکاییها بلکه تمام مردم دنیا چهار سال تمام او را کاملا شناخته بودند، در این کشور ۷۰ میلیون رای آورد.
در گام اول میتوان گفت همان چیزی که امثال معمارصادقی ادعا میکنند آمریکای واقعی نیست، ۷۰ میلیون یا بهعبارتی معادل نیمی از جمعیت رایدهندگان آمریکایی را بهعنوان هوادار پشتسرش دارد. آیا ملت آمریکا فقط کسانی هستند که به جوزف بایدن رای دادند؟ در نقطه مقابل، طرفداران بایدن هم تظاهرات متعددی در پی قتل یک سیاهپوست به دست پلیس این کشور انجام دادند و طی همین مدت، چنین اتفاقاتی مجدد رخ داد و سیاهپوستان دیگری هم کشته شدند. ترامپ و ترامپیستها این معترضان را اراذل و اوباش خواندند و گزارشهایی درباره حمله این افراد به فروشگاهها و اموال عمومی منتشر شد که بعضا بههیچوجه قابل انکار نبود. این درحالی بود که خشونت غیرلازم و تحریککننده پلیس را هم نمیشود انکار کرد.
از طرف دیگر ترامپ که ادعا میکرد تمام رسانهها علیه او هستند، وقتی مدعی تقلب در انتخابات شد، هوادارانش را به یک اجتماع بزرگ دعوت کرد. آنها به کنگره ایالاتمتحده حمله کردند، همهجا را به هم ریختند، حتی در آنجا مدفوع کردند و به در و دیوارها مالیدند و تصاویری به جهان مخابره کردند که هیچجای دفاعی باقی نمیگذاشت. بایدن و بسیاری از بایدنیستها هم این افراد را اراذل و اوباش خواندند. با این وصف اگر بپذیریم که آمریکا فقط آمریکای بایدن است، بهناچار باید این را هم بپذیریم که لااقل ۴۶درصد از جمعیت این کشور اراذل و اوباش هستند و اگر آمریکا را آمریکای ترامپ بدانیم، ۵۴درصد بقیه چنین لقبی میگیرند.
حالا با بسته شدن دائمی اکانت دونالد ترامپ در توئیتر و فیسبوک و سایر شبکههای اجتماعی و همینطور بسته شدن دائمی اکانت ۵ میلیون هوادار او، دیگر بههیچوجه نمیشود آمریکا را سرزمین آزادی بیان دانست. حتی نرمافزار پارلر که هواداران ترامپ میخواستند از توئیتر به آنجا کوچ کنند، توسط گوگل و اپل مسدود شد. این لااقل نیمی از آمریکاست که یکجا خفه میشود و اجازه حرف زدن ندارد. به این کار سانسور قبل از بیان میگویند که هولناکترین نوع سانسور است و در هیچجای دنیا سابقه نداشته است.
باید توجه کنیم که اکانت ترامپ و هوادارانش فیلتر نشده بلکه مسدود شده و آنها اجازه گفتن سخن حق یا باطل را قبل از اینکه سنجیده شود چیست، ندارند. این درحالی است که ترامپ هنوز رئیسجمهور آمریکاست و اگر هم هیچ تقلبی در انتخابات نشده باشد، لااقل ۷۰ میلیون نفر طرفدار گفتمان او هستند. آنچه مگاهالیوود صدسال رشته بود، اتفاقات این چند ماهه یکجا پنبه کرد. فهمیدیم که آمریکا مهد نژادپرستی دنیاست، نه سرزمین فرصتهای برابر و چهره رویای آمریکایی را بدون آرایش دیدیم. فهمیدیم که آمریکا سرزمین آزادی بیان نیست و اتفاقا جنبههایی از خفقان در آن وجود دارد که در کل تاریخ مدرن بیسابقه است و البته فهمیدیم که فرهنگ آمریکایی، نهتنها مترقیتر از سایر فرهنگها نیست بلکه چقدر عقبمانده است.
دو نامزد انتخابات اخیر ریاستجمهوری در این کشور، یکی طرفدار همجنسبازان است و دیگری تئوریسین وایتکسخوری. یکی کودتاچی ونزوئلا را رئیسجمهور میدانست و توئیتر، در خدمت به او تیک آبی رئیسجمهور قانونی ونزوئلا را برداشت و همو به بزرگترین دشمن تروریسم در دنیا شبیخون زد و او را کشت و به بهانه تروریسم، حتی آوردن نامش را در شبکههای اجتماعی دچار «سانسور پیش از بیان» کرد و دیگری هم هنوز روی کار نیامده، همان قاتل و سانسورچی قبلی را چنان سانسور کرد که همه دنیا نسبت به اینکه پیچ صدایشان در دست کمپانیهای مجازی در دره سیلیکونولی باشد، دچار تردید و وحشت شدند.
آیا آنچه هالیوود از آمریکا نشان میداد، دیگر میشود باور کرد؟ آمریکا جایی است که یک افسر معمولی پلیس با کل سیستم اداری خودش درافتاده و پیروز میشود یا جایی که حساب کاربری رئیسجمهور مستقر و صاحب ۷۰ میلیون رای در آخرین انتخابات کشور، بههمراه پنج میلیون هوادارش یکشبه بسته میشود؟ اگر حرفهای ترامپ را جدی بگیریم، دموکراسی این کشور فاسد است و اگر حرفهای بایدن درست باشد، آمریکا جایی است که پلیس آن یک سیاهپوست را صرفا بهخاطر نژادش زیر زانو خفه میکند.
اتفاقا برخلاف حرفهای دردمندانه کسی مثل مریم معمارصادقی و امثال او که میگویند آمریکای واقعی این که میبینید نیست، هر دوی این افراد، ترامپ و بایدن، در این موارد درست میگویند؛ چون آنها در موضع انتقاد از رقیب، سعی میکنند دست روی نکتهای بگذارند که قابل انکار نباشد و ناظری که از بیرون آمریکا را میبیند، درخواهد یافت که آمریکا نه سرزمین فرصتها و تحقق رویاها بلکه مهد نژادپرستی و نه دارای یک سیاست آزاد و مردمسالارانه، بلکه دارای یک دموکراسی فاسد است.
چنانکه اشاره شد، احساسات ضدآمریکایی، بین بسیاری از ملتهای دنیا، از پیش هم وجود داشت و اتفاقی که طی ماههای اخیر افتاد، برای آنها باور جدیدی ایجاد نمیکند. کسانی که از این اتفاقات اخیر بزرگترین صدمه را خوردند، جماعت غربگرا و شیفتگان آمریکا در سراسر دنیا بودند. بهعبارتی آنهایی که از قبل آمریکا را دوست نداشتند یا دشمنش بودند، هنوز هم سر همان موضع ایستادهاند و شاید پوزخند دلخوشانهای به وقایع اخیر میزنند و تنها چیزی که تغییر کرده، شکافتن هسته سخت غربگرایی است.
خالی شدن دست چنین افرادی از هر نوع استدلال و استناد و ایجاد تکانههای جدی در ذهنهای خاکستری، سیمای آمریکا را در تمام دنیا مخدوش کرد. وارد عصری میشویم که در آن آمریکا دیگر الهامبخش نیست، الگو نیست، مقصد و مقصود نیست و دیگر نمیتوان کارتپستالهای هالیوودی از آن را باور کرد. بزرگترین دشمنان تمدن مدرن غربی و دم و دستگاه عریض و طویل رسانهایاش، امروز سفیدپوستان کلهزرد و چشمرنگی آمریکا هستند. این عجیب نیست؟ آیا دموکراتها میتوانند روی دلبستگی مهاجرانی که لابد باید بابت پذیرفته شدن در جامعه غربی ممنون باشند، بهعنوان جایگزینی برای جامعه سفیدان سنتی حساب کنند؟ حالا سفیدها دشمن غرب هستند و قرار است رنگینپوستان حامیان جدید غرب باشند.
این حساب کردن بیش از حد روی تم غربگرایی بین غیرغربیهاست؛ حال آنکه اتفاقات اخیر بزرگترین صدمه را به چهره الهامبخش غرب زده است و غربگرایی را تضعیف میکند. پس از اتفاقاتی که اخیرا واقع شد و چهره بدون روتوش آمریکا را به دنیا نشان داد، مرور تصویری که آمریکا از خود بهعنوان سرزمین آزادی بیان نشان میداد، این را مشخص خواهد کرد که چه کاخ عظیمی فروریخته است. کاخی که لااقل صد سال، هر فیلم بهعنوان یک آجر، دیوار آن را بالا برده بود. در فیلمهای آمریکایی عموما آزادی بیان بهعنوان ابزاری برای کنترل قدرت در این کشور معرفی میشد؛ اما اتفاقات اخیر صحت این مدعا را دچار تردید جدی کرده است. مرور فیلمهایی که در آنها سیستم جامعه آمریکا چنین معرفی میشد، درحقیقت مرور تاریخ یک سینمای پرجلوه است که صحت تمام ادعاهایش را یکشبه، در توفانی درونزا، از دسترفته میبیند.
به بهانه این آبروریزی یکشبه؛ مرور جریانشناختی صدسال افتخار هالیوود به آزادی بیان آمریکایی
متمم اول قانون اساسی ایالاتمتحده آمریکا قانونی است که حکومت را از وضع قوانین برای تثبیت یک دین بهعنوان دین رسمی، ممنوع کردن اعتقاد آزادانه به ادیان، محدود کردن آزادی بیان، حق تجمع صلحآمیز یا حق شکایت بهمنظور جبران خسارتها ازسوی دولت بازمیدارد. این متمم که در ۱۵ دسامبر ۱۷۹۱ تصویب شد، یکی از ۱۰ متممی بود که منشور حقوق ایالاتمتحده آمریکا را شکل دادند. عبارت متمم اول یا اصلاحیه اول که در نوشتهها یا اقوال آمریکاییها فراوان به چشم میخورد، برای ساکنان این کشور یکی از مهمترین مایههای غرورآفریـــــــن اســــــت.
فیلمهایی که براساس تاکید بر وجود آزادی بیان در ایالاتمتحده و با اشاره به متمم اول قانون اساسی این کشور یا الحاقیههای بعدی آن ساخته شدهاند را در پنج دسته میتوان تقسیم کرد؛ آزادی مذهب، آزادی جنسی، رونق سخنرانیهای سیاسی در آمریکا، آزادی مطبوعات و نقش تلویزیون در آزادی بیان. حتی فیلمهای کاملا دادگاهی هم با اینکه در این فهرست قرار نمیگیرند، بهنوعی مخاطب را به آزادی بیان در ایالاتمتحده ارجاع میدهند. البته بعضی از فیلمهای دادگاهی هم هستند که بهدلیل پررنگ بودن عنصر نطق در آنها، جزء دستهفیلمهای مرتبط با رونق سخنرانیهای سیاسی در آمریکا قابلارزیابیاند. اگر دقت کنیم، فیلمهای سینمای آمریکا بهخصوص فیلمهای جدیتر آن، با حذف ارجاعاتی که به متمم اول قانون اساسی این کشور صورت میگیرد، بسیار کمتعداد خواهند شد و این قضیه یکی از تمهای اصلی و موردعلاقه سینمای آمریکاست؛ افتخار به آزادی بیان آمریکایی و البته آزادی اراده و عمل.
آزادی مذهب
میراث باد (Inherit the Wind-۱۹۶۰)
میراث باد فیلمی در ژانر درام حقوقی به کارگردانی استنلی کریمر است که در سال ۱۹۶۰ به نمایش درآمد و فردریک مارچ برای بازی در آن برنده خرس نقرهای بهترین بازیگر مرد در جشنواره برلین شد. فیلمهایی که در سینمای آمریکا به آزادی مذهب پرداختهاند، بعضا در ضدیت با مذهب ساخته شدهاند. بعضی از این فیلمها را میتوان یافت که بدون دفاع خاصی از باور مذهبی در مقابل خداناباوری، به آزادی بیآزار مذهبیون تاکید دارد یا آمریکا را جامعهای میداند که تمام چنین افرادی در آن حق حیات دارند. اما تا بهحال هیچ فیلمی در آمریکا ساخته نشده که آزار افراد ضدمذهب علیه مذهبیون را نمایش بدهد. بهعنوان مثال میراث باد درباره معلمی است که برخلاف قوانین ایالتی، به تدریس داروینیسم در مدرسه میپردازد و بخشی از جامعه مذهبی را به خشم میآورد. او اکنون در آستانه محاکمه است و بهرغم اینکه یکی از متنفذترین شخصیتهای سیاسی در پس این محاکمه قرار دارد، بر اساس قانون آزادی مذهب در آمریکا پیروز نبرد میشود.
قلب یک مخاطب (۲۰۰۵-Heart of the Beholder)
این یک فیلم ضدمذهبی و در دفاع از توهین به مذهب است که توسط کن کپیتون، بر اساس تجربه شخصی او بهعنوان صاحب کلوپهای اجاره فیلم نوشته و کارگردانی شده است. تیپتون و خانوادهاش اولین کلوب فیلم را در سال ۱۹۸۰ در سنتلوئیس افتتاح کرده بودند، اما تجارت آنها توسط کمپین مسیحیانی که به انتشار فیلم آخرین وسوسه مسیح معترض بودند، نابود شد. کمپین مسیحیان هیچ کار غیرقانونیای نکرده بودند و شکستی که فیلم آخرین وسوسه مسیح در این منطقه خورد، براساس تبلیغات صورت گرفت. با اینحال، فیلم قلب یک مخاطب چنین نشان میدهد که آنها مخالف آزادی بیان بودهاند. اگر همین برخورد که با فیلم آخرین وسوسه مسیح صورت گرفت و باعث شد مخاطبان آن را نبینند، درحال حاضر با یک فیلم ضدهمجنسگرایی انجام شود، آن کمپین را در دفاع از آزادی معرفی میکنند، درحالیکه کمپین مسیحیان سنتلوئیس لقب دشمن آزادی بیان را گرفت.
ستیغ ارهای (Hacksaw Ridge-۲۰۱۶)
یکی از مهمترین فیلمها راجعبه آزادی مذهب در آمریکا ستیغ ارهای ساخته جنگی ملگیبسون در سال ۲۰۱۶ است که یک مسیحی میهنپرست به نام دزموند داس را نمایش میدهد. این فرد مسیحی، طبق اعتقاداتش نباید در جنگ کسی را بکشد یا حتی اسلحه بهدست بگیرد، ولی ارتش آمریکا نهایتا میپذیرد که او بهخاطر این اعتقادات، بدون اسلحه و حتی بدون دیدن آموزشهای نظامی، بهعنوان درمانگر در جبهه نبرد حاضر شود. فیلم ملگیبسون درحقیقت نوعی پاسخ به فیلم گروهبان یورک در سال ۱۹۴۱ هم هست که یک مسیحی را درست مثل شخصیت ستیغ ارهای نشان میداد، اما قهرمان فیلم هاوارد هاکس در ۱۹۴۱، با یک گردش ناگهانی، بهخاطر کشتن و به اسارت گرفتن تعداد زیادی از سربازان آلمانی، تبدیل به قهرمان جنگ میشود. ستیغ ارهای که پس از مدتها جنجال حول شخصیت ملگیبسون، توسط او ساخته شده بود، غیر از تمام موارد دیگری که راجعبه میهنپرستی یا نمایش آزادی محض برای داشتن هر نوع عقیدهای در آمریکا دارد، تصویر بسیار خشن و بیمنطقی از ژاپنیها هم ارائه داده است.
آزادی سخنرانی
آقاى اسمیت به واشنگتن مىرود (۱۹۳۹-Mr. Smith Goes to Washington)
«آقاى اسمیت به واشنگتن مىرود» را فرانک کاپرا در سال ۱۹۳۹ ساخته است. فیلم درباره یک سناتور جوان اهل مونتانا با نام جفرسون اسمیت است که دو نفر از دولتمردان آمریکایى او را وارد گود مىکنند تا از حس وطنپرستى و شور و شوقى که براى آباد کردن ایالتش دارد استفاده کنند و بودجه کلانى براى مونتانا بگیرند که البته بیشترش قرار است در جیب خودشان برود. اسمیت که وعدهها را باور کرده، بهعنوان سناتور جوان به واشنگتن مىرود و ناگهان با فسادى که کشور را گرفته مواجه مىشود. اما او بهجاى بیرون رفتن از صحنه یا تن دادن به این وضعیت، تصمیم دیگرى مىگیرد. اسمیت مجبور میشود برای نمایان شدن حقیقت، به یک سخنرانی طولانی و بیوقفه در سنا دست بزند (یک تاکتیک قانونی که به سنت سخنرانی نامحدود سنا متکی است). نهایتا او بهدلیل سخنرانی طولانی در سنا بیهوش میشود و همین کار آدمهای بد فیلم را متنبه میکند و باعث میشود خودبهخود به اشتباهات و فسادشان اعتراف کنند.
مالکوم ایکس (Malcolm X - ۱۹۹۲)
اسپایک لی که یک کارگردان سیاهپوست است، اکثر فیلمهایش را درباره ظلمهایی که به سیاهپوستان در جامعه آمریکا شده است ساخته؛ اما چیزی که او بسیار سعی دارد از اعتراف به آن فرار کند و حتی در فیلم «مالکوم ایکس» با تمام توان سعی کرد واقعیتش را انکار کند، تاثیر ایده رهاییبخش اسلام در اتحاد سیاهان و عزم آنها برای بیرون آمدن از یوغ تبعیضهای نژادی است. مالکوم با محفلی از مسلمانان که او ابتدا توسط آنها به سمت اسلام گرایش پیدا کرد، دچار اختلاف نظر میشود، اما او هیچگاه از خود اسلام رویگردان نشد و چنان که در تاریخ ثبت است و فیلم اسپایک لی با تحریفگری تمام، آن را حذف کرده، او پس از جدایی از آن جمعیت، خودش یک جمعیت اسلامی دیگر تشکیل داد. حتی سفر او به مکه در این فیلم کاملا تحریف شده است. فیلم مالکوم ایکس از این جهت برای سفیدپوستان هم جالب است که آمریکا را بستری مناسب و بسیار آزاد برای سخنرانیهای ساختارشکنانه این فرد سیاهپوست نشان میدهد.
دادگاه شیکاگو هفت (۲۰۲۰-The Trial of the Chicago ۷)
«دادگاه شیکاگو هفت» یک فیلم دادگاهی به کارگردانی آرون سورکین است درباره هیپیهایی که سال ۱۹۶۸، کمپین دموکراتها در انتخابات ریاستجمهوری را به دلیل اعتراض نسبت به جنگ ویتنام بههم زدند. آنها پس از انتخابات و در دوره جمهوریخواهان محاکمه شدند و همین دادگاه سختگیر با آن عالیجناب پیر و بدخلقی که بر مسند قضاوتش نشسته بود، چنانکه این فیلم نشان میدهد، به دلیل خاصیت باز و منعطف جامعه آمریکا، تبدیل به تریبونی برای این جوانهای یکلاقبا میشود تا حرفهایشان را به گوش تمام جامعه برسانند. در پایان این فیلم هم مثل فیلم کلاسیک «آقای اسمیت به واشنگتن میرود»، بر این اساس که برای نطق پایانی محاکمهشوندگان در دادگاه، مدت زمان خاصی تعیین نشده، یک نطق بسیار طولانی شروع میشود که فیلم را به پایان میرساند. یکی از متهمان شروع به خواندن نام چند هزار جوان آمریکایی که در ویتنام کشته شدهاند میکند و حاضران دادگاه همراه او به احترام سربازان آمریکایی میایستند و دست بر سینه میگذارند.
آزادی جنسی
مردم علیه لری فلینت (۱۹۹۶-The People vs. Larry Flynt)
«مردم علیه لری فلینت» فیلمی است به کارگردانی میلوش فورمن و تهیهکنندگی الیور استون، درباره فردی بهنام لری فلینت (وودی هارلسن) و برادرش جیمی (برت هارلسن) که گردانندگان کلوب شبانهای به نام هاسلر هستند. لری هنگامی که مجلهاش با چاپ عکسی غیرمتعارف از ژاکلین کندی فروشی سرسامآور پیدا میکند، میلیونر میشود و با یکی از کارمندان باشگاهش (کورتنی لاو) ازدواج میکند. تا اینکه به جرم نشر تصاویر منافی عفت عمومی و توهین به یک کشیش، کارش به دادگاه کشیده میشود. صحنه دادگاه، عرصه تلاش او برای تأکید بر حق آزادی بیان است. لری فلینت یک شخصیت واقعی است که در گفتگوهای مکتوب و تصاویر فراوانی حضور پیدا کرده است. پیروزی فلینت در این دادگاه، نقطهعطفی در آزادی نشریات پورن و مجلات مستهجن آمریکا بود و حتی راه را برای سینمای آمریکا در نمایش بصری این نوع موارد باز کرد. از این جهت فلینت که در این فیلم داستانی او را میبینیم، در واقعیت هم بخشی از تاریخ آمریکاست که بارها به ماجرای او بهعنوان سندی بر وجود آزادی بیان در آمریکا افتخار شده است.
درون حلق عمیق (۲۰۰۵-Inside Deep Throat)
یک فیلم مستند آمریکایی به کارگردانی فنتون بیلی و رندی بارباتو است که در سال ۲۰۰۵ با لحنی ستایشگرانه در رابطه با فیلم پورنوگرافی عمق گلو ساخته شده؛ فیلمی که در خط مقدم دوران طلایی پورنوگرافی سینمای آمریکا (۱۹۸۴–۱۹۶۹) قرار میگیرد و این مستند درباره تأثیرات آن بر جامعه این کشور است. اصطلاح «دوران طلایی پورنو» یا «پورنو شیک» به دورهای ۱۵ ساله (۱۹۸۴–۱۹۶۹) در فیلم پورنوگرافی تجاری آمریکایی اشاره دارد که این شیوه تجارت در سطح بینالمللی گسترش مییابد و در آن فیلمهای صریح جنسی مورد توجه مثبت و پذیرش اجتماعی قرار میگیرند. این جریان از ۱۹۶۹ با انتشار فیلم آبی به کارگردانی اندی وارهول شروع میشود و اوج آن در سال ۱۹۷۲ با ساخت فیلم عمق گلو با بازی لیندا لاولیس و به کارگردانی جرارد دامیانو است. واقعیتی که در این مستند به آن اشاره نمیشود این است که هنرپیشه زن این فیلم بعدها فاش کرد در جریان ضبط کار مورد تجاوز جنسی قرار گرفته و صحنههای پورن در این فیلم، درحقیقت صحنههای تجاوز هستند.
میلک (۲۰۰۸-Milk)
«میلک» یک فیلم زندگینامهای آمریکایی محصول سال ۲۰۰۸ به کارگردانی گاس ونسنت و نویسندگی داستین لنسبلک و با بازی شانپن است که به زندگی هاروی میلک، نخستین سیاستمدار همجنسباز آمریکایی میپردازد. میلک در دهه ۷۰ میلادی در راهاندازی یک مغازه دوربینفروشی، فعالیتهای خود را در راه پشتیبانی از حقوق همجنسبازان آمریکا آغاز کرد و پس از چندین بار نامزدی، سرانجام موفق شد در سال ۱۹۷۷ به دفتر هیات حاکمه شهر سانفرانسیسکو راه پیدا کند. درپی افزایش قدرت سیاسی میلک، حضور دن وایت همتای او در شهرداری، رنگ میبازد و درنتیجه وایت او را بههمراه شهردار به قتل میرساند. این فیلم بهدنبال مستندی که در سال ۱۹۸۴ از زندگی میلک و پیامدهای ترور او ساخته شده بود و برنده اسکار بهترین مستند سال ۱۹۸۴ و برنده جایزه ویژه هیات داوران در اولین جشنواره فیلم ساندنس شد، جلوی دوربین رفت. قبل از میلک هم چندینبار تلاشهایی برای ساخت یک فیلم داستانی براساس این شخصیت صورت گرفته بود که هیچکدام به سرانجام نرسید و بالاخره از ۲۰۰۸ به اینسو چنین مسیری هموار شد.
آزادی مطبوعات
وضعیت فعلی (۲۰۰۹-State of Play)
«وضعیت فعلی» یک تریلر سیاسی به کارگردانی کوین مکدانلد و اقتباسی از یک سریال تلویزیونی معروف با همین نام است که سال ۲۰۰۳ از شبکه بیبیسی پخش شد. در این فیلم دو دوست که یکی روزنامهنگار و دیگری نماینده کنگره شده، محور قصه هستند و در نهایت، قدرت یک روزنامهنگار، بالاتر از نماینده کنگره نمایش داده میشود. راسل کرو در این فیلم نقش کال مکآفری را که یک روزنامهنگار است، بازی میکند و داستان فیلم حول تلاشهای او برای پرده برداشتن از راز قتل معشوقه استیون کالینز، یک نماینده کنگره آمریکا شکل میگیرد که نقش آن را بن افلک بازی میکند. ماجرا از این قرار است که خصوصیسازی امنیت و وارد شدن پیمانکاران دفاعی ایالات متحده به مناطق جنگی خاورمیانه، منشأ فساد بوده و نهایتا کالینز که دوست کال بود، مجرم اصلی از آب در میآید. کالینز حتی کسی است که خودش مقدمات قتل معشوقهاش را فراهم کرده بود و در پایان کار با تمام نفوذش نمیتواند بر اسلحهای که رفیقش دارد، یعنی یک ستون ساده در یک روزنامه در جریان مطبوعات آمریکا پیروز شود.
اسپاتلایت (۲۰۱۵-Spotlight)
«اسپاتلایت» مهمترین کارگردانی توماس مک کارتی در مقام فیلمساز است. ماجرای فیلم از سال ۱۹۷۶ شروع میشود؛ وقتی دو افسر پلیس در مرکز پلیس بوستون درباره دستگیری یک کشیش کاتولیک صحبت میکنند که محکوم به تعرض به بچههاست و یکی از افسرهای عالیرتبه با مادر بچهها حرف میزند. چند سال بعد در سال ۲۰۰۱، روزنامه بوستون گلوب یک سردبیر جدید به نام مارتی بارون استخدام میکند. بارون با تیم اسپاتلایت (به معنی نورافکن یا همان روشنگر) روزنامه آشنا میشود. یعنی گروه کوچکی از روزنامهنگاران که مقالههای تحقیقی مینویسند. آنها ماهها روی یک موضوع تحقیق میکنند تا آن را منتشر کنند. بارون ستونی از یک وکیل میخواند که میداند یک کاردینال از بچهها سوءاستفاده جنسی میکند. بارون تصمیم میگیرد که تیم اسپات لایت روی این موضوع متمرکز شوند. این گروه روزنامهنگار از کودک آزاری در یک کلیسای کاتولیک در ماساچوست آمریکا پرده برداشتند و در سال ۲۰۰۳ برنده جایزه پولیتزر خدمت به عموم شدند.
پست (۲۰۱۸-The Post)
فیلم «پست» به کارگردانی استیون اسپیلبرگ اشاره به اسم روزنامه واشنگتنپست دارد که در دهه های ۷۰ و ۸۰ میلادی، نقش تاثیرگذاری در سیاست آمریکا بازی میکند. پنتاگون یکسری اسناد مخفی داشته که نشان میدادند آنها در جنگ ویتنام شکست خورده بودند و ادامه جنگ به ضرر منابع مالی و مالیاتدهندگان آمریکایی تمام میشده، اما آنها جنگ را ادامه میدهند. یک منبع داخلی چند سال بعد این مدارک را در اختیار بن بردلی، سردبیر روزنامه واشنگتنپست میگذارد. شوهر کاترین گراهام که مدیرمسئول و سرمایهگذار روزنامه بوده، بهتازگی درگذشته و حالا کاترین همهکاره روزنامه است. او میخواهد وضعیت مالی روزنامه را به ثبات برساند و پیشنهاد بن بردلی برای چاپ این اسناد کارش را پیچیده خواهد کرد. داستان این فیلم در مورد یک پنهانکاری بزرگ است که چهار رئیسجمهور آمریکا را تحتتأثیر قرار داد و اولین رئیس زن واشنگتنپست به همراه سردبیر شجاع این روزنامه میخواهند وارد نبردی بیسابقه بین خبرگزاریها و دولتیها بشوند.
نقش تلویزیون آمریکا در آزادی بیان
شب به خیر و موفق باشید (۲۰۰۵-Good Night, And Good Luck)
ادوارد آر. مارو یکی از بزرگترین خبرنگاران تاریخ تلویزیون است که در دهه ۵۰ میلادی و اوج بگیر و ببندهای دوران مککارتیسم، با خانوادههای آدمهایی که به اتهام حضور در حزب کمونیست زندانی یا بیکار شدهاند گفتگو میکند. علیرغم این که از طرف سناتور مککارتی شبکه CBS تحت فشار قرار میگیرد، اما مارو همه را متقاعد میکند که این برنامهها از لحاظ خبری ارزشمند هستند. «شب به خیر و موفق باشید» جملهای بود که مارو در پایان گزارشهای خبریاش از آن استفاده میکرد. در نهایت گزارشهای مارو جنجال بهپا میکند و تاثیر زیادی در ناکارآمد شدن فعالیتهای جوزف مککارتی دارد تا جایی که سنا او را مورد بازخواست قرار میدهد. این فیلم سیاه و سفید به کارگردانی جورج کلونی، نامزد ۶ جایزه اسکار شد. هیچ راهی برای خلاصی جامعه آمریکا از ننگ مککارتیسم وجود نداشت جز اینکه اشاره شود این قضیه توسط یک خبرنگار تلویزیونی از خود آمریکا پیگیری شد و نهایتا توسط سنای خود آمریکا به محکومیت مسبب اصلیاش انجامید.
فراست/نیکسون (۲۰۰۸ -Frost/Nixon)
«فراست/نیکسون» به کارگردانی ران هاوارد، کسی که در کارنامهاش تنوع قابل توجهی به چشم میخورد، داستان یک مصاحبه تلویزیونی بعد از ماجرای واترگیت را روایت میکند. یک طرف این گفتگو دیوید فراست، مجری تاکشوهای بریتانیایی است و طرف دیگر ریچارد نیکسون، رئیسجمهور سابق ایالات متحده آمریکا. در این فیلم یک مجری تاکشوهای زرد تلویزیونی که اصولا کاری جز سر به سر گذاشتن با سلبریتیها و پرسیدن جزئیات زندگی آنها ندارد، تصمیم میگیرد که یک کار جدی در کارنامهاش انجام بدهد، یعنی به گفتگو برای ثبت تاریخ شفاهی روی میآورد. هر قدر بگردیم، شاید حتی یک فیلم آمریکایی پیدا نکنیم که در آن بین زردنگاران و افراد نخبه، با نخبگان همدلی شده باشد. اما در مقابل سینمای آمریکا پر از فیلمهایی است که نقشهای کلیدی و حیاتی نخبگان را در آنها به همین جور افراد زردنگار میدهند. حالا و در واقعیت میبینیم همین جامعه از چهار سال پیش، با رسیدن یکی از این زردنگاران به مقام ریاستجمهوری مواجه شده و دچار شکاف جدی میشود.
مصاحبه (۲۰۱۴-the interview)
سینمای آمریکا تا به حال چندین فیلم درباره کرهشمالی و تهدید آن علیه آمریکا ساخته که تقریبا تمامیشان توسط ترمینال لانگلی- هالیوود تهیه شدهاند یا به عبارتی همگی به سفارش سیآیای در هالیوود جلوی دوربین رفتهاند و در تکتک آنها مایههای عقدهگشایانه غلیظ و سطحپایینی به چشم میخورد که مخاطبان جدیتر سینما را پس خواهد زد. «مصاحبه» هم فیلمی بود که به دلیل مقابله دولت کرهشمالی با انتشار آن، با حواشی زیادی مواجه شد و به دلیل لو رفتن نسخه فیلم قبل از اکران رسمی، در اکران شکست خورد. آنچه در این فیلم میبینیم شکست مفتضحانه رهبر کرهشمالی توسط مجری زردترین برنامههای سلبریتیمحور تلویزیونی در آمریکاست. دیو اسکای لارک، مجری برنامه «گفتوگوی امشب اسکای لارک» است که در آن با افراد مشهور درباره موضوعات شخصی و شایعات پیرامونشان مصاحبه میکند. او بعد از موفقیت در گذاشتن قرار یک مصاحبه با رهبر کرهشمالی، کیم جونگاون، توسط سازمان سیا آموزش میبینند تا کیم را ترور کند. در این فیلم رهبر کرهشمالی، در واقعیت پس پرده، عاشق سبک زندگی آمریکایی و برنامه تلویزیونی نشان داده میشود.