گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو- مائده عفتی؛ هنوز در قرن ۲۱ وقتی کسی سرگرم خواندن رمان و داستان است جامعه از پس هزار دیدگاه زاویهدار و قضاوت گر به او نگاه میکند.قرن ۱۹ کتابخواندن امری اشرافی بود و اشراف زادهها هر جور که شده برای خودشان کتابخانه میساختند حتی شده تقلبیاش را و حالا در قرن ۲۱ دوستی با ادبیات برای جامعه ما کاری بیهوده است یا حداکثر یک تفریح. تفریحی که به چشم تحسین به آن نگاه میکنیم، اما خودمان وقتی برایش نداریم. اما همین داستان و ادبیات زندگی ما را میسازد.
داستان لابه لای زندگی ما گره خورده. از افسانهها و اسطورههایی که اجدادمان برای توضیح و تببین تک تک اتفاقات زندگی ساخته اند تا خاطرههایی که از خودمان تعریف میکنیم. از قصهها و حکمتهایی که شاعران گذشته سرودهاند تا کپشنهای اینستاگرام و توییتهای وقت و بیوقتمان. ما مدام در حال قصه گویی و داستان سرایی هستیم، اما داستان را به عنوان بخشی از گذران ایاممانم قبول نمیکنیم و میگوییم خوش به حال آنها که وقتش را دارند.
قصد این یادداشت نک و ناله و غر زدن دربارهی داستان نخواندنهایمان نیست. قرار این است که بفهمیم ادبیات تا چه اندازه روی ما و جامعه تاثیر دارد. البته اندازهگیریِ تاثیر کار آسانی نیست و در جوامع و دورههای مختلف فرق میکند. اما دنیای ما انباشته از تاثیراتی است که از ادبیات گرفته. مثلا کتاب "کلبه عمو توم" در جنگ داخلی آمریکا باعث تحولات عظیمی در انگلستان شد یا تاثیر عجیب و غریبش باعث شد در جنگ داخلی آمریکا، جنوبیها ببازند.
یا مثلا خوانده شدن کتاب "هری پاتر" از سوی ۷۰ میلیون نفر یعنی تاثیری گذاری ادبیات. این آدمها روزهایی را صرف خواندن این کتاب کردهاند و بنابراین نمیشود که بر روی آنها هیچ تاثیری نداشته باشد. ۷۰ میلیون نفر شوخی نیست. یا رمان "مادر" ماکسیم گورکی که از اولین جرقههای فراگیری انقلاب روسیه بود. یا چرا راه دور برویم. اولین راهکار اکثر بزرگترها برای خواباندن بچهها قصه اخر شب است. رویا و تصویری از دنیایی خیالی که اتفاقاتی در آن رقم میخورد و تبدیل میشود به بخشی از زندگی کودک ما. یا یاد دادن چیزهای خوب و پسندیده بهبچهها که با داستان به خوردشان میدهیم.
دختر بچهها انیمیشن پرنسسهای دیزنی را تا سرحد مرگ دوست دارند. لباسهایی شبیه لباس پرنسسها طلب میکنند. دفترهایشان را با طرح پرنسسها میخرند دنبال برچسبها و تصااویرشاناند و دیالوگهای آنهای را میگویند. همه اینها یعنی هر داستان شبیه یک بذر درون ذهن کودکان ما کاشته میشود.
مهم نیست که داستانها واقعی باشند یا با تخیل آمیخته باشند، بذر داستان با تجربیات انسانها کاشته میشود و بعد شاخ و برگ میگیرد. همین الگوی رفتاری در بزرگترها هم اتفاق میافتد. تجربه مهمترین راه برای یادگیری است؛ و داستان خواندن تجربه کردن است. همانطور که دختربچهها شیفته پرنسسهای دیزنی میشوند و شکل و شمایلشان را تغییر میدهند بزرگترها هم همین قدر از داستانها تاثیر میگیرند. اما این تاثیر گذاری تنها کار داستان نیست.
در عصری زندگی میکنیم که اطلاعات، مفاهیم و ایدههای جدید ما را احاطه کردهاند. در هر خانهای، نه در دستان هر فردی حداقل یکی از ابزار تکنولوژی را میبینیم. به معنای واقعی توی دریایی از اطلاعات غوطهوریم. برخی از این دادههایی که وارد مغزمان میشوند مفید و برخی هم بیفایده هستند. میتوانیم در مورد آنها حرف بزنیم، بحث کنیم، بنویسیم و…، اما چقدر با آنها زندگی میکنیم؟
اگر فیلمهای معمایی را دیده باشید میدانید که اول داستان کارگاه فقط یک یا دو سرنخ دارد. هر سرنخ را که جلو میبرد به ایده و اطلاعات جدید دست پیدا میکند و تنها بعد از رسیدن به نقطه اوج داستان کارگاه همه سرنخها را کنار هم میگذارد و با همه آنها به این نتیجه میرسد که چرا یا چطور جنایتکار این کار را کرده. زندگی ما هم همینطور است. از روز اول یک سرنخ به دسستمان دادند و ما پی همان را گرفته ایم. باید از خودمان بپرسیم با یک سرنخ میشود معادهی این زندگی را حل کرد؟
رمان و داستان همان سرنخهای دیگر هستند که در پیچیدگی این دنیا راههای بیشتری برای فهمیدن به ما میدهند. اگر به دنبال راهی هستیم که سطوح عمیقتری از این اطلاعات و ایدهها را تجربه کنیم، داستان گزینۀ مناسبی است؛ و اگر نه احتمالا باید درون یک دنیای تک بعدی از تجربههای خودمان بمانیم به همینی که داریم راضی باشیم. چون مگر به جز داستان چند راه دیگری برای بیشتر زندگی کردن و زندگی ساختن وجود دارد؟