گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو- حانیه دیجور؛ هنر واقعی زمانی پدیدار میشود که حسی از ذاتخداجوی آدمی در مسیر تکامل تاریخ بر محور ولایت حق در جامعه شکل میگیرد و اجتماع را به سمت رشد هدایت میکند. اگر احساس هنرمند برآمده از نگاه مادیگرایانه او و دلبستگیاش به دنیا باشد، در تاثیراتی که بر اجتماع میگذارد به دنبال این است که جامعه را به سمت توسعهیافتگی مدرن هدایت کند که البته هنر او، هنر باطل است. این گزاره میتواند خطکشی برای هنر دینی و غیر دینی یا بهتر بگویم هنر ارزشی و غیرارزشی باشد.
هنر، بیش از آنکه دانشی نظری و تئوری باشد چیزی است درگیر با احساسات انسانی. هنرمند هم کسی است که احساساتش جوششی بیشتر از دیگران دارد و نسبت به زیباییها، زشتیها حسی عمیقتر از دیگران را درک میکند و همین حس ریشه اصلی هنر او است. هراندازه انسان به دانشهای نظری مجهز شود، اما حس نداشته باشد، محصولش هنری و اثرگذار نخواهد بود. مثل آهنگسازی که خود از موسیقی لذت نمیبرد و درکی از آن ندارد، چنین فردی محصولش هنری و گوشنواز نخواهد بود.
به زبانی بهتر هنرمندان احساساتی فراتر از دیگران دارند که میتوانند آن را در قالب اثرهنری بریزند و به دیگران منتقل کنند. هنر چیزی است که با ذات و درون آدمها ارتباط میسازد و احساسات آدمی را تحتتاثیر قرار میدهد. به همین جهت بازوی قویای است برای ایجاد تغییرات در کف جامعه و حتی میتواند احساسات جامعه را در مسیری که میخواهد هدایت کند.
با توجه به تعریفی که از هنر و هنرمند داشتیم، سوال خیلی مهمی که باید به دنبال جوابش برویم این است که آیا هنر هم مانند علم به دو نوع دینی و غیردینی و ارزشی و غیرارزشی تقسیم میشود یا خیر؟
یک دیدگاه این است که دانش و هنر را جهانی بدانیم. انگار که واقعیتی است خارج از انسان و انسان هم قوهی ادراکی دارد که واقعیت و حقیقت را خودش میفهمد. با این تعریف علم دو یا چند دستگی ندارد و پدیدهای مشترک بین جهانیان است که همه میتوانند با قدرتی که در ذات خود دارند آن را درک کنند. هنر هم همینطور است، انسان قوهای دارد که با آن زشتیها و زیباییها را درک میکند و، چون چیزی است ناشی از حس و احساسات به طور بالقوه بین تمام بشر وجود دارد، پس پدیدهای مشترک بین همه انسانهاست.
البته که این گزاره اندیشهای وارداتی به اسلام است و البته نقضشدنی است، چراکه هنرمند را درفرآیندی جبری و مشابه دیگران تعریف میکند که از خود اختیاری ندارد و تفاوتی با دیگران به لحاظ ادراکاتش از جهان ندارد. پس میتوان آن را نقد کرد و باید گفت باوجودیکه هنر، زبان مشترک بین ملل متفاوت است؛ به این معنا نیست که جهتگیری خاصی نمیتواند داشته باشد.
هنر ریشهاش در توحید و ولایت حق است یا ریشه در مسیر شیطانی دارد و این کاملا وابسته به اندیشه و خیال هنرمند است که در فضای رحمانی سیر میکند یا شیطانی. جهتگیری هنرِ یک هنرمند بسته به این است که احساس او ناشی از درک توحیدیاش در جهان است یا برآمده از شرکورزی اوست.
پس هنر در بستر اختیارات فردی، اجتماعی و تاریخی انسان شکل میگیرد؛ بنابراین باوجودیکه با فرهنگها زبان تفاهم دارد میتواند الهی باشد یا مادی و ردپایی درون جامعه انسانی بگذارد که بتوان آن را به هنرتوحیدی و غیرتوحیدی تقسیم نمود.
ابوالقاسم حسینی در کتاب مبانی هنری قصههای قرآن میگوید: «دین و هنر، هر دو، ریشه در پنهان ِ جان و مایه در عمق ِهستی انسان و جهان دارند. همچنان که دین، مقدس است و متعالی، هنر نیز ریشه در قداستها و تعالیجوییهای انسان دارد و به همانسان که دیانت بدون دستگیری پیامبران به کژی و کاستی میگراید، هنرمندی نیز بیرهنمود خداوند به بیراهه میرود.»
اثر یک هنر که احساس هنرمندش برآمده از روح توحیدی و خیالات و اندیشههای توحیدی اوست دعوت به حق و انس با خوبیها میکند؛ و هنرِ هنرمندی که در خلاف این موقعیت قرار دارد انسان را دعوت به زشتیها و راه تاریک میکند.
هنر برآمده از پرستش انسانی است خواه پرستش خوبیها باشد خواه بدیها. اگر انسان خداپرست بود، هنر میآفریند که اجتماع را دعوت به پرستش خدا کند و ابزاری میشود برای ترویج توحید. اگر هنرمند موحد باشد دیگران را به این مسیر دعوت میکند و حس حضور و ذکر را برای جامعه بیشتر میکند.
هنرمند مادی و مادهگرا نیز احساسی از تعلقاتش به جهان ماده و پرستش ماده دارد و دیگران را با هنر ناشی از این حس به این وادی دعوت میکند. هردو جهت میتوانند تاثیراتی ژرف در جامعه بگذارند چراکه هر دو در وجود انسان نفوذ دارند و زبانی هستند برای تفاهم بین ملل؛ و همین نفوذ است که اثرگذاری هنر را متفاوت با ابزارهای دیگر کرده است.
هنر الهی به دلیل وجود فطرت خداجوی انسانها راه به درون آدمها مییابد و هنر مادی هم به علت نفسی که درون انسان وجود دارد راهی برای رسوخ به درونیات بشر یافته است.