به گزارش گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو، احیا به معنای زنده کردن، اختصاص به مساله بازگرداندن نفس به جسم و روان به تن ندارد، بلکه همان طوری که در فرهنگ احیای شبهای قدر ماه رمضان روشن است، بیشترین تاثیر را در زنده کردن مردگانی دارد که به ظاهر زنده و در باطن گرفتار مرگ حقیقی هستند؛ زیرا زنده بودن آثاری دارد که در این به ظاهر زندگان دیده نمیشود.
از نظر آموزههای قرآن، پیامبر (ص) احیاگر انسان است؛ هرچند که ایشان به سبب اذن الهی توانایی احیا و اماته به مفهوم اعاده نفس به بدن و اخراج آن را دارد، ولی مهمترین و اصلیترین کار آن حضرت (ص) احیای دلمردگی نفس انسانی است. در مطلب حاضر این موضوع بررسی شده است.
براساس آموزههای قرآن، حیات معنوی همان حیات حقیقی است که مدنظر خدا در زندگی انسان است (انعام، آیه 36؛ یس، آیات 69 و 70)؛ چرا که انسان برای زندگی ابدی نیازمند حیات معنوی است که با ایمان حقیقی (انعام، آیه 122؛ انفال، آیه 42) تحقق مییابد و نورانیتی را در دل انسان بر میافروزد (همان) که میتواند نه تنها حقایق هستی را ببیند و بشناسد و بدان گرایش یابد، بلکه میتواند در جایگاه خلافت الهی در مظهریت ربوبیت و پروردگاری به احیای قلوب دیگران بپردازد.
عواملی که حیات معنوی و حقیقی انسان را موجب میشود و نورانیت الهی را در دل انسان برمیافروزد، اموری است که از جمله مهمترین آنها داشتن قلب سلیم است؛ داشتن قلب سلیم موجب میشود که خدا او را به عنوان زنده در برابر مرده بشناسد؛ چرا که دارنده قلب سلیم میتواند با تعقل و تفقه و تذکر و تدبر به عنوان یک موجود زنده رفتار کند و از انذارها و هشدارها بهرهمند شود (یس، آیه 70)؛ از همین رو در روایتى از امام على (ع)، ایشان واژه «حیّاً» را به عاقل تفسیرکرده است (مجمع البیان، ج 7 ـ 8، ص 675) که خود بیانگر این معنا است که انسان زنده دارای قلب سلیم است؛ زیرا تعقل و تفقه که مایه حیات است از قلب سالم و سلیم به دور از بیماری صادر میشود (حج، آیه 46؛ اعراف، آیه 179)
کسی که دارای قلب سالم یا سلیم است، در برابر هدایتهای باطنی فطری – تکوینی (طه، آیه 50) و تشریعی ظاهری وحیانی واکنش مثبتی از خود نشان میدهد و آن را به عنوان حق میپذیرد؛ زیرا این قلب سالم و سلیم، حق شنو بوده و آن را به گوش دل میشنود و میپذیرد و واکنش مثبت به آن نشان میدهد. (انعام، آیه 36؛ نمل، آیات 80 و 81؛ روم، آیات 52 و 53؛ فاطر، آیه 22)
خدا در قرآن بیان میکند که حقپذیری دلهای زنده و سالم آن است که دعوت الهی را میپذیرند؛ چرا که این دعوت الهی (انفال، آیه 122) موجب حیات معنوی انسان است. (انفال، آیه 24) از همین روست که آنان به وحی الهی همچون قرآن (شوری، آیه 52) به عنوان روحی الهی (مجمع البیان، ج 9 ـ 10، ص 98؛ مجمع البیان، ج 5 ـ 6، ص 537)، و به دعوت و رهنمودهای الهی پیامبر (شوری، آیه 52) به عنوان دعوت حیات بخش مینگرند و بدان پاسخی مثبت میدهند و بر اساس آن عمل صالح خویش را انجام میدهند (نحل، آیه 97) تا همه وجود ایشان رفعت یابد و به نورانیت حقیقی برسد.
از نظر آموزههای قرآن، تنها خدا منشا همه انواع حیات در هر موجودی است؛ پس حیات معنوی انسان که سعادت دنیوی و اخروی او را تضمین میکند، تنها در گرو عنایت الهی به انسان است. از همین رو خدا انسان را به این نور حیات معنوی دعوت کرده و اجابت مردمان را خواهان است. تا اینگونه آنان را به سعادت دنیوی و اخروی برساند؛ چرا که سعادت دنیوی و اخروی در گرو ایمان و عمل صالحی است که در چارچوب هدایتهای تکوینی و تشریعی انجام میشود. (نحل، آیه 97؛ فجر، آیات 23 و 24)
همان طوری که انسانها با چنین شیوهای به سعادت میرسند، همچنین امتها نیز در سایه سار هدایتهای الهی بویژه عمل به وحی تشریعی است که میتوانند سعادت دنیا و آخرت را تجربه کنند. (نحل، آیه 2؛ غافر، آیه 15)
احیای حقیقی قلب و زنده کردن انسان به آن است که قلب از نور توحید سرشار شود. هر چند که ذات انسان به سبب نرم افزار فطرت و الهامات الهی، از هدایت و نورانیت روحی و باطنی بهرهمند است (طه، آیه 50)؛ اما این دل زمانی به تمام و کمال زنده میشود که از هدایتهای تشریعی الهی نیز بهرهمند شود؛ چرا که هدایتهای بیرونی و تشریعی که از طریق وحی و پیامبران و کتب آسمانی به انسان میرسد، فراتر از حقایق معمول، انسان را از حقایق غیرمعمولی نیز آگاه میکند که جز از راه وحی دست یافتنی نیست. (بقره، آیه 151)
دعوتهای الهی که از طریق پیامبران (ع) بویژه رسول الله (ص) انجام میگیرد، دعوتی همانند دعوت دیگران نیست (نور، آیه 63)؛ زیرا همان طوری که جایگاه ولایت ظاهری پیامبر (ص) بسیار والا و بالاتر از هر ولایتی است و ولایت رسول الله (ص) حتی از ولایت انسان بر نفس خویش، برتر و قویتر بوده و در اولویت است (احزاب، آیه 6)، ولایت باطنی رسول الله (ص) نیز اینگونه است. پس اگر در امر ظاهری انسان را بخواند میبایست به شتاب به سمت رسول الله (ص) برود و اجابت امر و دعوت کند (نور، آیه 63)، همچنین در امر باطنی نیز میبایست به سمت او شتافت و اطاعت امر کرد؛ زیرا دعوت ایشان در این امر باطنی موجب احیای نفوس انسانی و زنده دلی است؛ از همین روست که خدا میفرماید: اى کسانى که ایمان آوردهاید! چون خدا و پیامبر، شما را به چیزى دعوت کردند که به شما حیات مىبخشد، آنان را اجابت کنید؛ و بدانید که خدا میان آدمى و دلش حایل مىشود و هم در نزد او محشور خواهید شد. (انفال، آیه ۲۴)
پس اگر حضرت ابراهیم (ع) در مقام احیاگر مردگان جسمی میایستد و جسم متلاشی پرندگان را به هم میآورد و آنها را با «دعوت» خویش احیا میکند. (بقره، آیه 260) به طریق اولی رسول الله (ص) بسادگی میتواند به اذن الله تصرفاتی در تکوین داشته باشد که ناظر به احیای جسم و احیای نفس و احیای قلب باشد. از همین رو ایشان میتواند با دعای خویش، مرده را زنده کند یا دل مرده را احیا نماید و زندگی بخشد و نفس را حیاتی نورانی عطا فرماید از آنجا که قرآن، روح الهی خاص برای پیامبر (ص) است (شوری، آیه 52؛ نحل، آیه 2؛ غافر، آیه 15)، بهرهمندی از این روح الله تنها با عنایت و تفضل خاص پیامبر (ص) و پاسخگویی به دعوت آن حضرت (ص) امکانپذیر است.
باید توجه داشت که قرآن به عنوان ریسمان الهی (آل عمران، آیه 103) نمیتواند رها و افتاده باشد، بلکه همواره آویزان است؛ یعنی یک سوی آن به دست خدا و این سوی دیگر آن به دست پیامبر (ص) و معصومان از عترت (ع) است، چنانکه در روایت است: أَحَدُ طَرَفَیهِ بِیَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی وَ الطَرَفُ الآخَرُ بَأَیدِیکُم» (غررالاخبار، ص 62) از همین رو بر اساس حدیث الثقلین میان قرآن و عترت (ع) جدایی نیست: اِنّی تارِکٌ فیکُمُ الثَّقَلَینِ کِتابَ اللهِ وَ عِترَتی اَهلَ بَیتی فَاِنَّهُما لَن یَفتَرِقا حَتَّى یَرِدا عَلَیَّ الحَوض؛ من میان شما دو چیز ارزشمند و سنگین گذاشتم که کتاب الله و عترت من اهل بیت من است؛ پس آنان هرگز از هم جدایی ندارند تا زمانی که بر من در حوض وارد شوند. (عیونأخبارالرضا (ع)، شیخ صدوق ج ۲ ص ۶۲؛ کمال الدین، شیخ صدوق ج ۱ ص ۲۳۴؛ الأمالی للطوسی، شیخ طوسی ص ۵۴۵؛ بحار الأنوار، علامه مجلسی.ج ۲۳، ص ۱۴۵)
بر این اساس بهرهمندی از قرآن و نور احیاکننده قلوب آدمی، تنها با اطاعت از پیامبر (ص) و عترت طاهره (ع) شدنی است و کسی که بخواهد به تنهایی بدون پیامبر (ص) و معصومان (ع) از قرآن بهرهمند شود، از نور احیاگر آن هیچ بهرهای نمیبرد و زنده دل نمیشود.
پس اگر گفته میشود که انس با قرآن (نهجالبلاغه، ترجمه دشتى، ص 333.)، موعظه پذیری از قرآن (نهجالبلاغه، خ 107، ص 322)، تفکر و تعقل و تفقه (همان، نامه 31، ص 909؛ بحارالانوار، ج 78، ص 115)، همنشینی با صالحان، فاضلان و عالمان (نهجالبلاغه، خ 175، ص 566؛ شرح غررالحکم، ج 6، ص 126؛ بحارالانوار، ج 78، ص 308)، مراعات تقوای الهی (بحارالانوار، ج 77، ص 45، 46 و 285)، دوری از گناه (نهجالبلاغه، خ 189، ص 635)، محبت دنیا (بحارالانوار، ج 73، ص 75؛ شرح غررالحکم، ج 3، ص 397) و ذکر و یاد خدا (شرح غررالحکم، ج 4، ص 394؛ همان، ج 6، ص 137؛ همان، ج 4، ص 30) و مانند آنها از اسباب زنده دلی و رهایی از دلمردگی است، به این معنا است که این امور را با توسل به پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) انجام دهید؛ چرا که بدون آنان هرگز انسان به جایی نمیرسد؛ زیرا از نظر قرآن، لازم است تا انسان وسایلی را برای رسیدن به خدا و بهرهمندی از نورانیت احیاگر او به کار گیرد و بجوید که مهمترین آنها توسل به خود پیامبر (ص) و اهل بیت (ع) ایشان است (مائده، آیه 35)؛ چرا که توسل به ایشان هیچ منافاتی با توحید ندارد؛ زیرا خدا همه امور را بر اساس اسباب انجام میدهد و از انسان نیز میخواهد تا اسباب مناسب برای هر کاری را بیابد و با آن، کارها را پیش برد. (کهف، آیات 82 تا 85)
اسباب همان کارگزاران الهی و ابزارهایی است که به عنوان مظاهر الهی به کار گرفته میشود؛ پس همان طوری که اسبابی، چون فرشتگان به معنای نفی توحید نیست، همچنین اسبابی، چون اهل بیت (ع) یا پیامبر (ص) به معنای نفی توحید نیست؛ زیرا همان طوری که در وحی، نطق پیامبر (ص) از سوی خداست هر چند که از حلقوم رسولالله (ص) بیرون میآید (نجم، آیات 3 و 4)، همچنین فعل آن حضرت (ص) نیز فعل الله است. (انفال، آیه 17) پس ایشان به عنوان مظاهر الهی و روح الله موجب احیاگری قلب و دلمردگان از بیایمانی است. هرگاه اسباب الهی بریده شود هیچ چیزی نمیتواند آن را به کار اندازد و تاثیری برگیرد؛ چنانکه خدا درباره کافران در قیامت میفرماید: وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ (بقره، آیه 166)؛ زیرا آنان همه اسباب را از دست داده و پاره پاره کردهاند و چیزی از اسباب از جمله توسل و شفاعت را در اختیار ندارند؛ چون زمانی میتوان از اسباب از جمله شفاعت بهره برد که با خود چیزی از مودت و محبت و اطاعت برده باشد.
خدا در قرآن بارها به عدم منافات میان توحید و استفاده از اسباب از جمله توسل به مظاهر الهی اشاره کرده است؛ از همین رو توسل جویی به پیامبر (ص) برای استغفار را بیان میکند و به انسانها میفرماید که استغفار آن حضرت (ص) را دست کم نگیرید که بسیار تاثیرگذار است؛ چرا که با استغفار آن حضرت (ص) نسبت به هر کسی خدا او را میبخشد. (نساء، آیه 64)
در برابر چنین افراد دارای قلب سلیم و سالم، مردمان بیماردلی هستند که نفس و دل خویش را دفن و زنده به گور کردهاند. (شمس، آیات 7 تا 10) آنان به سبب دلمردگی، ناتوان از شنیدن و پذیرش حق و دعوت نورانی و حیات بخش الهی هستند؛ زیرا قلبی زنده و بیدار و هوشیار ندارند تا بشنوند و بپذیرند. (فاطر، آیه 22) از همین رو از نظر قرآن کافران و مشرکان فاقد نورانیت و حیات معنوی و حقیقی هستند. (انعام، آیات 35 و 36 و 122؛ نمل، آیات 80 و 81؛ روم، آیات 52 و 53)
از نظر قرآن، مومنان زنده هستند و کافران و مشرکان به حقیقت مردهاند هر چند که به ظاهر نفس میکشند و میخورند و میخوابند و زندهاند. (فاطر، آیه 22؛ مجمع البیان، ج 7- 8، ص 633)
خدا درباره منافقان این بیمار دلان دلمرده میفرماید: و، چون آنان را ببینى هیکلهایشان تو را به تعجب وامىدارد و، چون سخن گویند به گفتارشان گوش فرا مىدهى، گویى آنان چوبهای خشک پشت بر دیوارند [که پوک شده و درخور اعتماد نیستند]هر فریادى را به زیان خویش مىپندارند، خودشان دشمنند، از آنان بپرهیز، خدا بکشدشان تا کجا [از حقیقت]انحراف یافتهاند؛ و، چون به آنان گفته شود: بیایید تا پیامبر خدا براى شما آمرزش بخواهد سرهاى خود را بر مىگردانند و آنان را مى بینى که تکبرکنان روى برمىتابند. (منافقون، آیات ۴ و ۵)
خدا درباره دلمردگان فاقد حیات معنوی میفرماید: آیا کسى که مرده [دل]بود و زندهاش گردانیدیم و براى او نورى پدید آوردیم تا در پرتو آن در میان مردم راه برود، همانند کسى است که گویى گرفتار در تاریکیهاست و از آن بیرون آمدنى نیست، این گونه براى کافران آنچه انجام مىدادند زینت داده شده است. (انعام، آیه ۱۲۲)
بنابراین، کافران به اصل توحید، همان مردگان حقیقی زنده نما در اجتماعات بشری هستند؛ چرا که حیات حقیقی انسان به توحید است و کسی که اهل توحید نیست و گرفتار کفر و شرک باشد، از حیات حقیقی بیبهره است؛ چنانکه امیرمومنان على (ع) مىفرماید: «التوحید، حیاهًْالنفس»؛ توحید، زندگى نفس انسانی است.» (نهجالبلاغه، خطبه 107، ص 324)
پیامبر اکرم (صلىالله علیه و آله) مىفرماید: «لیس من مات فاستراح لمیت انّما المیت میت الاحیا»؛ مرده واقعى آن نیست که از دنیا رفته و در دیار آخرت سکونت گزیده، بلکه مرده آن است که در بین زندگان مىخورد، مىآشامد، راه مىرود و حرکت مىکند، ولى از هدایت الهى و نور آن بىبهره و گرفتار فسق و کفر شده است. اینان مردههایى متحرّک، زندههاى دل مردهاند. اینان نه مردههاى در قبرستان، بلکه مردگان حاضر در متن اجتماع هستند.(امالی طوسی، 625/ 310)
دلمردگان زندهنما کسانی هستند دارای ملکاتی ناپسند هستند. از جمله آنان، دروغگویانی هستند که دروغ ملکه آنان شده است؛ چنانکه امیر مومنان على (ع) در باره آنان مىفرماید: «الکذّاب والمیّت سواء لانّ فضیلهًْ الحىّ على المیّت، الثقهًْ به فاذا لم یوثق بکلامه فقد بطلت حیاته؛ دروغگو و مرده مساویاند، براى اینکه امتیاز شخص زنده بر شخص مرده، اطمینان داشتن به شخص زنده است. بنابراین، اگر به گفتار او اطمینان نباشد، پس حیات او تباه و باطل شده است.» (غررالحکم، ص 220، ح 4386)
همچنین آن دسته از انسانها هستند که نه تنها به منکرات و ضد ارزشها گرایش دارند، بلکه آن را ترویج میکنند؛ امام علی (ع) درباره تارکان فریضه امر به معروف و نهی از منکر میفرماید: «مَن تَرَکَ إنکارَ المُنکَرِ بِقَلبِهِ و یَدِهِ و لِسانِهِ فَهُوَ مَیِّتٌ بَینَ الاحیا؛ کسى که انکار منکر را به وسیله دل و دست و زبانش ترک مىکند، او همان مرده در بین زندگان است.» (بحارالانوار، ج 100، ص 94؛ غررالحکم. ج 2، ص 521)
مرفهان بیدرد نیز از جمله مردگان حقیقی زندهنما هستند؛ چنانکه پیامبر اکرم مىفرماید: «از همنشینى با مردگان بپرهیزید.» عرض شد: اى رسول خدا! مردگان کیانند؟ فرمود: «هر ثروتمندى که ثروتش او را به طغیان وادارد.» (تنبیه الخواطر، ج 2، ص 32)
امیر مومنان على (ع) مىفرماید: «هلک خزّان الاموال و هم احیا؛ خزانهداران اموال هلاک شدند و حال آنکه آنها (در دنیا) زنده هستند.» (نهجالبلاغه، کلمات قصار، ش 139، ص 1156)
پیامبراکرم (ص) مىفرماید: «چهار چیز قلب را مىمیراند: گناه پشت سر گناه، زیاد مناقشه کردن با زنان، مجادله کردن با شخص احمق و همنشینى با مردگان.» در این هنگام عرض شد: اى رسول خدا! مردگان کیانند؟ فرمود: «ثروتمندان بىدرد.» (بحارالانوار، ج 73، ص 349 و ج 2.
ص 128.)
از دلمردگانی که به ظاهر اهل اسلام و ایمان هستند، تحریفگران لفظی و معنوی آموزههای قرآن است؛ آنانی که مدعی علم و عالم بودن هستند، ولی از نورانیت علم الهی هیچ بهرهای نبردهاند. این دسته همان مردگان زندهنما در میان امت هستند که باید از آنان اجتناب کرد. امیرمومنان على (ع) در وصف آنان چنین مىفرماید: «و بنده دیگرى (را که خداوند دشمنش دارد، کسى است که) خود را عالم و دانشمند نامیده در صورتى که نادان است. پس از نادانان، نادانىها و از گمراهان، گمراهىها را فراگرفته و دامهایى از ریسمانهاى فریب و گفتار دروغ براى مردم گسترده، کتاب (خدا را) بر اندیشههاى خود حمل نموده (و تفسیر به رأى کرده)، حق را طبق خواهشهاى خویش قرار داده... و مىگوید: از شبهات خوددارى مىکنم؛ و حال آنکه در آنها افتاده است و مىگوید: از بدعتها کناره مىگیرم و حال آنکه در میان آنها خوابیده است. پس صورت (او) صورت آدمى و دل (او) دل حیوان است. باب هدایت و راه راست را نمىشناسد تا (در آن قدم نهاده) پیروى کند و دروازه کورى و گمراهى را نشناخته است تا از آن دورى گزیند. پس او مردهاى است در میان زندهها.» (نهجالبلاغه، خ 185، ص (621
غافلان
از نظر آموزههای اسلامی غفلت زدگان نیز مردگان حقیقی زنده نما در میان مردمان هستند؛ زیرا شخص غلفت زده، قلبش مرده است. امیرمومنان على (ع) مىفرماید: «هر کس غفلت بر او غلبه کند، قلبش مىمیرد.» (همان، خ 86، ص 214. همچنین امام باقر (ع) مىفرماید: «از غفلت بپرهیز، چون در غفلت، قساوت قلب است.» (شرح غررالحکم، ج 5، ص 293)
غافلان، از عذاب الهى و عقوبتهاى او غافلند، از مشکلات اقتصادى و مادى مردم غافلند، از کید و حیله دشمنان اسلام غافلند، از مسائل سیاسى و فرهنگى جامعه غافلند، از موجبات هلاکت و گمراهى و دلمردگى خود غافلند. آنان به تعبیر على (ع) اشباح بلا ارواح هستند؛ یعنى پیکرهاى بىجان. (بحارالانوار، ج 78، ص 164) آنها بیدارند ولى خوابزده هستند، حاضرند ولى غایبند. اینان مردههاى متحرّکند.