گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو- رعنا مقیسه؛ «زیر نور لامپ حوضهای پر از خون را دیدم. هر روز آن صحنهها را میدیدم. ولی آن بار، توی تاریکی و سکوت شب، خیلی عجیب و دردناک بود. سرخی خون زیر نور لامپ برق میزد. نمیخواستم باورش کنم. چند بار چشمهایم را بازوبسته کردم. بهجای آب تلألؤ خون را میدیدم. جگرم سوخت. دیدم ننهغلام و زهرا هم مثل من روی حوض خون ماتشان برده.» این بخشی از کتاب حوض خون است. روایتهایی از زنان اندیمشکی که روزهای جنگ را با شستن پتو و ملحفه و لباس سپری کردند. شستشوی لباسها و ملحفههای خونی رزمندگان در بیمارستان و خط مقدم که تجربه ناب و غریبی برایشان به جا گذاشته است. فاطمه سادات میرعالی که کتاب را تدوین کرده است از اهمیت بازنمایی روایتهای زنانه از جنگ در ادبیات و اتفاقات منحصر به فرد مواجهه با سوژهای بکر و متفاوت در ادبیات دفاع مقدس با خبرگزاری دانشجو صحبت کرده است. «حوض خون» توسط انتشارات راهیار و در ۵۰۸ صفحه منتشر شده و به تازگی مورد تمجید رهبر انقلاب نیر قرار گرفته است. گفتگوی ما با فاطمه سادات میرعالی که به مناسبت رسیدن کتابش به چاپ سوم انجام شده را میخوانید:
ما در کتاب با تصویر روشنی از زن کنشمند جنوبی روبرو میشویم که تلاش میکنند در شرایط جنگ به جای قرار گرفتن در موقعیت سوگواری صرف، یک کار جمعی و موثر انجام بدهند، این تصویر را چطور در کتاب بازنمایی کردید؟
من فقط تلاش کردم واقعیت زحمات این خانمها را به تصویر بکشم و همین باعث میشد که کُنشمندی و نقشی که در دفاع مقدس داشتند در کتاب دیده شود. در واقع به جای اینکه رویاپردازی کنم یا نکاتی را حذف و تحریف کنم واقعیتهای خدماتی را که داشتند تدوین کردم. همانطور که امام و رهبری درباره نقش زنان در انقلاب و دفاع مقدس صحبت کردهاند واقعا زنان ایرانی در انقلاب و دفاع مقدس حضور پررنگی داشتند و حضورشان هم طوری نبوده که نقش زنانگی و مادری و همسری را کنار بگذارند و فقط در اجتماع حضور داشته باشند. در این کتاب میبینیم زنی که همسرش در جبهه است، بچهداری میکند، جلسات قرآن و مسائل مربوط به نقشهای فردی خودشان را هم انجام میدادند، همزمان در اجتماع هم حضور داشتهاند.
نکته بعدی درباره کتاب حوض خون روایت زنانهای است که از جنگ به مخاطب ارائه میدهد. ارائه این روایت از سالهای دفاع مقدس چه اهمیتی دارد و چقدر مدنظر شما بود؟
من از زمانی که در بسیج دانشجویی فعالیت میکردم دغدغه مطالعات زنان و خانواده را داشتم و دورههایی برگزار کرده بودم. با این وجود زمانی که به دیدار خانواده شهدا میرفتیم و پای صحبتهای مادران و همسران شهدا مینشستم همیشه برایم سوال بود که چرا مادران و همسران شهدا با اینکه آنقدر کار و تلاش کردهاند، دیده نمیشوند. ما حتی در کتابهایی که درقالب گفتگو با مادر یا همسر شهید است، خیلی به نقش مادر یا همسر نمیپردازیم، فرزندپروی مادر و شهیدپروری همسر دیده نمیشود. این موضوع همیشه برای من دغدغه بود. مسئله دیگر این است که درباره نقش زنانه و زنانگی این کتاب ایهامی هم وجود دارد. گاها این دریافت از مواجهه خانمها با جنگ وجود دارد که با وجود روحیه لطیفشان، توانایی ورود به صحنه را ندارند. با وجود این مواقعی که این خانمها در مواجهه با دردها و رنجها قرار میگیرند و تکههای پیکرها را از لباسها جدا میکنند، با توجه به روحیه و عاطفه زنانهای که دارند، میتوانستند دیگر ادامه ندهند، اما اتفاقا نقش زنانگی در معنای درستش اینجا تجلی پیدا میکند.
سوال بعدی من هم درباره همین موضوع بود. ما در کتاب لحظات متفاوتی را از مواجهه این خانمها با تکههای پیکر شهدا روی لباسها میبینیم که به نظر میرسد لحظات هولناک و دردناکی برای این خانمها بوده است. چطور تلاش کردید این لحظات ناب و خاص را در کتاب بازنمایی کنید؟
قهرمانها افرادی هستند که میتوانند در موقعیتهای حساس خوب عمل کنند. این خانمها در موقعیت جنگ اکثرا بچههای قدونیم قدشان را در خانه میگذاشتند و با وجود اینکه همسرشان در جبهه حضور داشت، پای تشتها مینشستند و همزمان با بمباران شهر، زیر صدای بمب و آژیر ملافههای خونی را میشستند. این زن نمیداند بمب به کجا میخورد. نمیداند خانه و بچههایش سالم هستند یا نه. این یک موقعیت حساس است که این خانمها به جای اینکه تنها به فکر خود و زندگیشان باشند، حس مادرانه و زنانه خودشان را به بقیه مردم شهر و رزمندهها تعمیم میدهند.
درباره به تصویر کشیدن این لحظات هم باید بگویم من در گفتگو با این خانمها برای اینکه موفق شوم این خاطرات ناب را از زبانشان بشنوم خیلی تلاش کردم. این خانمها نیاز به همدردی داشتند که پای صحبتهایشان بنشیند و کاری که کردهاند را درک کند. با پرسشهای زیاد، نشستن پای صحبتهاشان و اشتیاقی که برای شنیدن داشتم آنها را برای گفتن خاطرات بیشتر همراه میکردم. وقتی از تکههای گوشتها و پیکرهای چسبیده به لباسها میگفتند، بعد از مصاحبه ساعتها پیادهروی میکردم و با خودم درگیر بودم تا بتوانم درک کنم که وقتی یک زن بچه خودش مفقود است چطور میتواند تکههای یک پیکر را در دستش بگیرد و ادامه بدهد و کار کند. حتی وقتهایی برای اینکه بوی خون و وایتکسی که در محیط رختشویخانه پیچیده بود را درک کنم، سعی کردم به نحوی این فضا را برای خودم بازسازی کنم.
با اطلاعاتی که داشتم متن را مینوشتم و بعد آن را دوباره برای خودشان میخواندم. این موضوع کمک میکرد که در آن موقعیت دوباره خاطرات جدیدی را به یاد بیاورند. موضوع دیگری که در بازنمایی این اتفاقات به من کمک کرد، دیدن محلی بود که این خانمها رخت میشستند. محلی که الان دارد تخریب میشود و رها شده است. یادم هست وقتی همراه یکی از خانمها وارد رختشویخانه شدم، افتاد روی زمین و و در و دیوار آنجا را به دلیل احترام و تقدسی که برایش قائل بود، میبوسید. حضور در آن مکان باعث میشد که تجربیاتشان را راحتتر بیان کنند.
محلی که این خانمها در آن رخت میشستند چطور جایی بود؟
جدا از خانهها و مساجد، وقتی بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک در سال ۶۰ راه میافتد، این خانمها با هوشمندی دقیقا محلی نزدیک به اورژانس و باند فرود هلیکوپتر را برای رخت شستن انتخاب میکنند. در واقع هم ملافههای بیمارستان را میشویند و هم با هلیکوپتر از مناطق جنگی برایشان ملافه و لباسهای رزمندگان را میآوردند. از روز اول جنگ جدا از ساختن کوکتل مولوتف و نان پختن برای رزمندهها در جبهه کرخه، میروند بیمارستان و سعی میکنند هرکاری از دستشان برمیآید انجام بدهند. همانجا در بیمارستان با این ملافهها و لباسهای خونی افتاده توی راهروهای بیمارستان روبهرو میشوند و خودشان شروع میکنند به شستن. اول در خانهها و بعد کمکم به بیمارستان میروند. بعد از گذشت چندوقت هم برایشان در همان باند فرود و نزدیکی اورژانس اتاقکی میسازند. این بیمارستان و محل رختشویخانه که میتواند به موزه امداد دفاع مقدس تبدیل شود تقریبا از دهه هفتاد رها شده است. متأسفانه گذر زمان و بیتوجهی به بیمارستان شهید کلانتری باعث خراب شدن بخشهای زیادی از بیمارستان شده. ما هم از زمانی که متوجه تنوع و وسعت خدمات و تاریخچۀ دفاع مقدس بیمارستان شهید کلانتری شدیم، برای حفظ بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک و ثبت آن به عنوان میراث ملیدفاع مقدس تلاش زیادی کردیم؛ اما هنوز صدایمان به جایی نرسیده است.
به لحاظ روایی برای روایت کردن این سوژهها با وجود تجربههای متفاوتی که داشتند و سالهای طولانی که از کار آنها گذشته است با چه نکاتی روبه رو بودید؟
این پروژه واقعا سنگین و نفسگیر بود. حدود هفت هشت محقق از این خانمها مصاحبه گرفتهاند. بعضا پیدا کردن این خانمها و راضی کردنشان برای گفتوگو برای ما اصلا راحت نبود. گاهی حتی مجبور میشدیم از سمت خانوادههایشان وارد شویم و تلاش کنیم رضایتشان را برای مصاحبه بگیریم. من مصاحبههای حدود نود نفر که پشتیبان جنگ بودند و گاها از رختشویی صحبت میکردند را بررسی کردم. باید با بررسی همه این موارد خانمهایی که واقعا در رختشویی بودهاند را پیدا میکردم. مسئله دیگر این بود که بعضی از این افراد دیگر حافظهشان یاری نمیکرد و راهی برای گفتوگو با آنها نداشتم. نکته دیگر ماجرا این بود که من با یک کار واحد روبهرو بودم که همه میرفتند و لباس میشستند. باید تلاش میکردم طوری این کار واحد را از زبان شصت و چهار نفر بیان کنم که تکرار نشود. این خانمها هرکدام موقعیت زندگی متفاوتی از دیگری داشتند، در یک خانواده و با شرایط منحصر به فرد خودشان تصمیم گرفتند این کار را انجام بدهند.
علاوه براین آنها تنها به رختشویی بسنده نکردند و برای خدمت به جنگ و رزمندگان کارهای مختلف دیگری انجام میدادند؛ مثل: پخت نان، آشپزی، خیاطی، بافتنی، جمعآوری کمکهای مردمی برای جبهه، خدمات امدادی، غسل و کفن شهدای زن و... . به همین دلیل تصمیم گرفتم ابعاد دیگر زندگی آنها را در روایتها بیاورم تا بتوانم یک زاویه دید تازه از کار رختشویی به دست بیاورم. از طرف دیگر بین گفتهها، صحبتهای ضد و نقیض هم وجود داشت و وقتی یک جمله متناقض از یکی از خانمها میرسید من مجبور میشدم برای رسیدن به واقعیت ماجرا حداقل با ده یا پانزده نفردیگر ارتباط بگیرم. تلاش زیادی برای حضور خانمها در بیمارستان کردم تا مکان را ببینم و بتوانم واقعیت روایتی را که از آنها میشنوم درک کنم. حتی یادم هست وقتی شروع کردم عید نوروز بود و من هیچ ارتباطی با فامیل و حتی خانواده نداشتم تا بتوانم کار را به جایی برسانم. با این وجود ارزش کار این خانمها و نام شهید جواد زیوداری که روی دفتر کارمان بود به من انگیزه میداد که این کار را بدون خستگی پیش ببرم.