گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو، محدثه نیکبخت، شقایق پاکی پودنک؛ شعر برون ریز عواطف و اندیشه هاي ژرف شاعر و تراوشات ذهنی و درونی اوست؛ از این رو با علم روانشناسی که ابعاد روحی و معنوي انسان را مورد اهتمام قرار می دهد، ارتباطی تام دارد. تعمق و تأمل در آثار ادبی به ویژه شعر، از دریچه علم روانشناسی می تواند افقی جدیدي را پیرامون این آثار به روي مخاطبان بگشاید. این پژوهش نیز در همین راستا، به بررسی و تحلیل شعر در گلستانه بر اساس دیدگاه هاي ویکتور فرانکل – از پیروان مکتب روانشناسی هستی گرایی- خواهد پرداخت. روانشناسی هستی گرایی که سومین مکتب روان درمانی است، با اصالت بخشیدن به جنبه وجودي آدمی، راه سومی در شناخت شخصیت انسان و ساختار روانی او ارائه کرده و نشان داده که ریشۀ رفتارهاي انسان را باید در خود او جستجو کرد.
فرانکل کوشیده است به فرد بیاموزد که معناي زندگی خویش را دریابد و از رخوت و خلأ وجودي بیرون آمده و زندگی را پوچ و باطل نداند. او با نگرشی انسانگرایانه در مکتب «لوگوتراپی» داشتن معنا را اصلی ترین وجه شخصیت انسان سالم قلمداد می کند. وی بر این باور است که تخقق معنای زندگی از سه راه ممکن است: انجام کاری ارزشمند(یافتن معنا با انجام کاري شایسته)؛ مانند كار كردن در يك شغل، ساختن يك خانه، نوشتن يك كتاب و نقاشي كردن. کسب تجربههای والایی چون برخورد با شگفتیهای طبیعت و فرهنگ و... و یا درک فردی دیگر، یعنی عشق ورزیدن به او (یافتن معنا با درك ارزش روحی) ؛ همچون تماشاي شگفتيهاي طبيعت، برخورد با يك فرهنگ و يا درك فردي ديگر؛ يعني عشق ورزيدن به او.
تحمل درد و رنج (یافتن معنا با پذیرش رنج یا طرز برخوردي كه نسبت به رنج برميگزينيم.) نکتۀ مهم این است که نوع سوم معنایی بیش از دو مورد دیگر مورد توجه فرانکل است. این مورد نزد او نوعی نگرش معنادار انسان به رنج را در بر میگیرد. از نظر او حتی در دشوارترین لحظات که عنوان رنج بر آنها می نهیم، میتوان پرسش از معناداري زندگی را مطرح کرد. وقتی انسان با سرنوشتی روبرو می شود که نمی تواند آن را تغییر دهد، فرصتی یافته تا بهترین ارزش خود را نشان دهد و عمیق ترین معناي زندگی؛ یعنی معناي رنج را آشکار سازد؛ زیرا مهم، نگرشی است که ما در برابر رنج بر میگزینیم و طرز تلقی فکري که با آن رنج را می پذیریم. او سختی هاي زندگی را جزئی از زندگی می داند و معتقد است که رنج، مرگ و سرنوشت، بخش ناگسستنی زندگی می باشد.
شعر در گلستانه و مکتب معنا درمانی
چنانکه پیشتر ذکر آن رفت، نوع سوم معنایی؛ یعنی "یافتن معنا با پذیرش رنج" بیش از دو مورد دیگر مورد اهتمام و توجه فرانکل است. کسانی از این راه به زندگی خود معنا می دهند که با درد و رنج هاي اجتناب ناپذیر زندگی چالش می کنند و یا به گفتۀ متعارف گلاویز می شوند و کل زندگی آنها درگیري با درد و رنج هاي اجتناب ناپذیر است(ر.ك: ملکیان، ۱۳۸۹:۲۲۶). با نظر به شعر در گلستانه نوع یا لایه ی دوم و سوم معنایی فرانکل را به وضوح می توان در آن مشاهده کرد. کسب تجربههای والا همچون تماشاي شگفتيهاي طبيعت و یا درک فردی دیگر، یعنی عشق ورزیدن به او و یافتن معنا با درك ارزش روحی و پذیرش رنج و گلاویز شدن با رنج های اجتناب ناپذیر و امیدواری در هنگام مواجهه با مشکلات بارز ترین مشخصه ای است که سهراب در این شعر از خود به نمایش گذاشته است.
با بررسی شعر در گلستانه می توان آن را از..بعد و زاویه ی مختلف معنادرمانی مرتبط ساخت. یافتن معنا با درك ارزش روحی و دارا بودن امید و یافتن معنا با پذیرش رنج به شعر سهراب سپهری بارقه ای از تامل درونی و جاذبه ی روحانی بخشیده و ایمان و اعتقاد راستینش را منعکس کرده است. بطور کلی تطبیق و مقایسه ی این شعر با مکتب فرانکل ابعاد معنادرمانی ذیل را پر رنگ می کند:
مثبت اندیشی و وسعت نظر
از اصول مهم مکتب معنادرمانی، وسعت بخشیدن به افکار و تغییر زاویۀ دید است. «آنچه در زندگی، انسان را به زانو در می آورد، درد و سختی نیست؛ بلکه ناتوانی او در معنا بخشیدن به این رنج هاست و این، بستگی دارد به اینکه آدمی چطور به رنج هاي خویش بنگرد. نقش لوگوتراپیست، وسعت بخشیدن به میدان دید بیمار است تا آنجاکه معنی و ارزشها در میدان دید و حیطۀ آگاهی بیمار قرار گیرد» (فرانکل،۱۳۸۹: ۱۶۶ بنابراین، «لوگوتراپی در تلاش است که آدمی را از حالت رنج، سختی، انزوا و تلخی به در آورد و در او خوشبختی و خوشبینی و نیک اندیشی را تقویت کند» (نیکدار. ۱۸۱:۱۳۹۳)
در اصل فرانکل بر این باور است که آنچه در گذر زمان از کف میرود، توانایی هاست و رنج و پریشانی و مرگ در بستر زمان معنی زندگی را نمی ربایند. لحظه اي که امکانات وتونایی هاي انسان شکوفا می شود، به واقعیت پیوسته و جزء گنجینه هاي پر بهاي بشري به گذشته تعلق می یابد. لوگوتراپی با در نظر گرفتن گذرایی هستی و گذرایی وجود انسان، بجاي بدبینی و انزوا، انسان را به تلاش و فعالیت فرا می خواند.
سپهری در شعر در گلستانه ی خویش دعوت به خوش بینی می کند و لازمه ی داشتن چنین رویکردی را رضایتمندی و پذیرش وضع موجود می داند. سپهری با تکیه بر این امر زندگی را مسیر و طریقی می داند و بر آن پایه به معنا می رساند:بنابراین شعرش را با توجه به زیبایی های بی بدیل و نعمت های بی همتای خداوند که در اختیارمان قرار داده و ما اندک توجه ای به آن ها نداریم و از لذت بردن از آن ها غافل مانده ایم و درگیر دست و پنجه گرم کردن با رنج ها و مشکلات دنیا هستیم آغاز می کند از ابتدا و بار ها تاکید می کند که وی از این حالت رضایت کامل دارد و قصد دارد به این نعمت های از یاد رفته بیشتر دقت و توجه کند و معنای زندگی خویش را از میان همین خوشی ها و نعمت های تکرار نشدنی فراموش شده بیابد.
دشتهایی چه فراخ!
کوههایی چه بلند
در گلستانه چه بوی علفی میآمد!
من در این آبادی، پی چیزی میگشتم:
پی خوابی شاید،
پی نوری، ریگی، لبخندی.
سپهری در ابتدای شعر چندین مرتبه زیبایی های این جهان را نام می برد و به شیوه ای دیگر به آن ها می نگرد و بر این عقیده است که تحمل رنج و امیدواری در برابر رنجها و مصائب با داشتن معنا و جستو جوی هدف در زندگی سهل تر می شود.
پای نیزاری ماندم، باد میآمد، گوش دادم:
چه کسی با من، حرف میزد؟
سوسماری لغزید.
راه افتادم.
یونجهزاری سر راه.
بعد جالیز خیار، بوتههای گل رنگ
و فراموشی خاک.
لب آبی
گیوهها را کَندم، و نشستم، پاها در آب:
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است!
در سرتاسر این شعر مخاطب با این حقیقت روبه رو است که اگر انسان بتواند معنی و دلیل بودنش را کشف کند و دریابد که شادی نبود غم نیست بلکه شادی کم بودن حجم غم است و در نتیجه به رنج ها و مصائب به شکل و صورت دیگری بیاندیشد و به ورای آن راه یابد: به جای نالیدن و اعتراض به مشکلات به گونه ای منطقی به آن ها فکر می کند و علاوه بر این رنج ها را با آغوش باز می پذیرد:
در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح
و چنان بیتابم، که دلم میخواهد
بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه.
دورها آوایی است، که مرا میخواند.
انسان سازي رنج
در نظام فکري فرانکل تنها یک انگیزش بنیادي وجود دارد: «ارادة معطوف به معنا» و آنچنان نیرومند است که میتواند همۀ انگیزش هاي دیگر را تحت الشعاع قرار دهد. ارادة معطوف به معنا براي سلامت روان، حیاتی و براي کمترین اندازة بقا ضروري است؛ زیرا در زندگیِ بیمعنا، دلیلی براي زیستن نیست.در نظر فرانکل، «درد و رنج بهترین جلوهگاه ارزش وجودي انسان است» (فرانکل، ۱۳۸۹:۱۷۵). به عبارت دیگر، درد و رنج، شخصیت انسان را رقم میزند و او را به ارزش راستین میرساند. وقتی انسان با وضعیتی اجتناب ناپذیر و یا با سرنوشتی تغییر ناپذیر روبرو میشود، این فرصت را یافته است که به عالیترین ارزشها و ژرفترین معناي زندگی یعنی رنج کشیدن دست یابد.
«اگر آدمی بداند چرا و براي چه رنج میکشد و پاسخی واقعی به شرایط موجود بدهد، به سمت ژرفترین معناي زندگی و برترین ارزشها رهنمون میشود. در این حالت نه تنها رنج، آزار دهنده نیست؛ بلکه وسیلهاي است براي هدایت به سمت کمال معنوي و در واقع همین لحظات سخت است که ارزش درونی هر فرد را محک میزند؛ وقتی رنج بردن، فرصتهاي پنهانی و نادر براي دستیابی به کمال دارد، نه تنها مذموم نیست؛ بلکه آثار مثبت بسیاري نیز دارد» (ذاکر، ۱۳۷۷:۸).
در حقیقت پاسخی که به رنج داده میشود، بستگی به تلقی فرد از زندگی و محیط پیرامون او دارد. این دو "همبسته" یکدیگرند؛ یعنی چگونگی برخورد آدمی هنگام رنج بردن، هم به آن معنا می دهد و هم این معناي رنج، معناي زندگی وي را عوض می کند. انسان ساز بودن رنج نیز در همین نهفته است؛ اگر آدمی خود را در زندگی هدفمند ببیند، صاحب کرامت و حرمت در زندگی می گردد؛ لذا در رویارویی با تأثیرات محیط، همواره آزادي معنوي خود را حفظ می کند و حق گزینش عمل را از دست نمیدهد (ر.ك: قربانی، ۱۳۸۸:۵۰).
به دیگر سخن میتوان گفت بر مبناي نظر فرانکل هر شري در أَن نظام کل عالم، خیري در خود نهفته دارد؛ چنانکه میفرماید: عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم(بقره: ۲۱۶) و این خیر، کمال شخصیتی و ارتقاء سطح آگاهی انسان است. سپهری نیز به این نکته توجه دارد که رنج بستر زندگی و شادی است: به همین سبب نمیتوان نقش سازندة آن را در ساختن شخصیت انسان انکار کرد. رنج ظاهرا شر و ناخوشایند است؛ ولی عین خیر بوده وشایان سپاسگزاري است؛ پس خاصیت انسانساز بودن رنج، به این دلیل است که اثر تربیتی داشته و بیدار کنندة فرد است؛ سختی مانند کیمیا خاصیت انقلاب ماهیت را دارد و جان و روان آدمی را تغییر می دهد.
نکتۀ مهم این است که با توجه به نقش سازندة رنج در تکامل شخصیت انسان و تقویت بعد معنوي و روحانی او و بنابر همین اصل که فلسفۀ درد و رنج، تکامل و پرورش روح است، سهم مقربان و انبیاء و اولیاء الهی از آن بالاتر است و به تبع آن، این افراد، داراي بالاترین درجات کمال روحی میباشند که حدیث پیامبر(ص) نیز مبین ُهمین اصل است: ما احب الله قوما الا ابتلاهم (کلینی،۱۳۶۹، ج ۲:۲۵۳). پس وقتی خدا َا أَح بندهاي را دوست بدارد او را در دریاي شدائد غوطه ور می سازد. او اولیاء خود را در بلا قرار داده است؛ زیرا بر اثر برخورد با بلاهاست که انسان رشد نموده و به تکامل اخلاقی خود دست می یابد.
او با توجه به لحظه هاي خوش و یادآوري آسایش و شادی و غفلت از رنج ها و مصائب خود، به مخاطب، شیوة روانی بسیار جالبی ارائه داده است. این عمل ذهنی، آستانۀ تحمل سختی را در انسان می افزاید و سبب امیدآفرینی می شود؛ از نظر او زندگی با تمام اضدادش قابل احترام و زیستن؛ بلکه خوش زیستن است.
پشت تبریزیها
غفلت پاکی بود که صدایم میزد
پای نیزاری ماندم، باد میآمد، گوش دادم:
چه کسی با من، حرف میزد؟
سپهری با ارائۀ این دیدگاه، نشان میدهد که خود را اسیر عوامل و شرایط محیطی نمیکند. او از خود شخصیتی منعطف ارائه میدهد که پیوسته و در همه حال، حفظ تعادل میکند؛ در سختیها مقاومت کرده و به یأس نمیگراید و در تنعم و آسایش، خرسندي خود را به حد تعادل میرساند؛ زیرا میداند که این فراز و نشیب براي آن است که به هیچ کدام از این دو حالت دلباخته نشویم؛ چراکه هر دو، حالتی گذرا هستند.
لب آبی
گیوهها را کَندم، و نشستم، پاها در آب:
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هوشیار است!
نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه.
چه کسی پشت درختان است؟
محدثه نیکبخت - کارشناسی ارشد روانشناسی عمومی از دانشگاه دولتی اردکان یزد
شقایق پاکی پودنک - کارشناسی زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه دولتی اقلید
انتشار یادداشتهای دانشجویی به معنای تأیید تمامی محتوای آن توسط «خبرگزاری دانشجو» نیست و صرفاً منعکس کننده نظرات گروهها و فعالین دانشجویی است.