ما حتی یک عکس از آن دوران شهید نداریم، واقعا خانوادهها دلشان میگیرد. حداقل یک مصاحبهای ازشان گرفته میشد یا نمیدانم یک مقدار این فضای رسانهای باید قویتر میبود. شاید هم بوده ما در جریان نیستیم.
من خودم آن موقع گوشیام هوشمند بود. ولی خب مهدی نمیگرفت، باعث تعجب بود و میگفتم چرا نمیگیری؟ آن موقع گوشی گرفتن اثرات مخربی داشت. الان ما اثراتش را میبینیم.
خواهر بزرگترم (راضیه) هم خیلی به مهدی وابسته بودند، مثلا شبهایی که هیئت میرفتند راضیه بیدار میماند تا ساعتهای دوازده یک شب تا مهدی بیاید و غذایش را گرم کند و بگذارد. از لحاظ دلسوزی مثل مادر بود.
پسرخاله ام زنگ زد گفت محراب کجاست؟ مامانم میگفت ما همه میگفتیم محراب سر کار است، بعد به بهانه اینکه کارش داریم یک بهانهای جور میکردند و بلافاصله گوشی را قطع میکردند.
خانمش را خیلی همراهی میکرد تا در دانشگاه شرکت کند. به تحصیلات و به پیشرفت علاقه خیلی زیادی داشت، اصلا دیدگاهش به زندگی یک طور دیگری بود، خیلی شوق زندگی داشت.
کد خبر: ۱۰۳۵۰۲۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۱
در محضر مدافعان حرم/۲۸۱/ گفتگوی مشرق با خواهر شهید محراب عبدی/ قسمت اول
یک طوری در مورد کارها را پنهان میکرد که ما اصلا نمیفهمیدیم. روزی که شهید شد ما فهمیدیم درجه سروان تمام شده، و تحصیلاتش چیست؛ هیچ وقت مثلا از خودش تعریف نمیکرد.
کد خبر: ۱۰۳۴۸۴۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۷/۱۰
گفتگو با همسر شهید سردار مرادعلی عباسیفر/ قسمت اول
بعضی از کارهای اسدالله برایم خیلی عجیب به نظر میرسید، مثل مطالعه اش در زمان فراغت! کتاب چهل حدیث امام خمینی (ره) و را هر وقت فرصت میشد باز کرد و مطالعه میکرد!
کد خبر: ۱۰۳۳۲۸۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۳۰
گفتگو با دوست و همرزم شهید اسدالله ابراهیمی / قسمت سوم و پایانی
اسدالله از لحظه ورود به محور دچار استرس و نگرانی عجیبی شده بود! میترسید گردان احتیاط به منطقه اعزام شوند و او در محور بماند. از من خواست با حاج آقا صحبت کنم و اسدالله را مرخص کند تا...
کد خبر: ۱۰۳۲۸۱۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۲۸
گفتگو با دوست و همرزم شهید اسدالله ابراهیمی / قسمت دوم
اسدالله از لحظه ورود به محور دچار استرس و نگرانی عجیبی شده بود! میترسید گردان احتیاط به منطقه اعزام شوند و او در محور بماند. از من خواست با حاج آقا صحبت کنم و اسدالله را مرخص کند تا...
کد خبر: ۱۰۳۲۶۴۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۲۷
گفتگو با دوست و همرزم شهید اسدالله ابراهیمی / قسمت اول
بر اثر یک اشتباه دو نفر از نیروهای اطلاعاتی لو میروند و فتنهگران به قصد کُشت آنها را مورد ضرب و شتم قرار میدهند. اسد میبیند اگر کاری نکند آن دو به شهادت میرسند و فوری بلوا به پا میکند.
وقتی از جبهه برگشت دیپلم انسانیاش را در مجتمع رزمندگان گرفت. مدتی با دوستانش به پارک و کتابخانه میرفتند و برای کنکور درس میخواندند. رتبه کنکور اسدالله ۹۱۸ شد و...
کد خبر: ۱۰۳۲۰۰۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۲۲
گفتگو با همسر شهید اسدالله ابراهیمی/ قسمت دوم و پایانی
چیزی تا طلوع آفتاب نمانده بود، چشمانم سنگینی میکرد و کمکم خوابم برد. نمیدانم چه شد که تعدادی کتاب از قفسه بالای کتابخانه با شدت بر روی میز عسلی افتاد و شیشهاش را خُرد کرد!
هر کاری از دستش بر میآمد برای شناسایی عوامل فتنهگر خیابانها انجام میداد. گاهی نیاز به کمک داشت و از دوستانش درخواست کمک میکرد، اما آنها جواب سربالا میدادند و میگفتند...
وقتی مادرشوهرم من را دید، همینطور گریه میکرد و ناراحت بود که چرا تنها آمدهام؟ میگفت: آخر نوید چطور دلش آمد که تو را تنهایی بفرستند... هم دلتنگ آقانوید بودند و هم برای من ناراحتی میکردند.
میگفت: اگر بفهمند من زنده ام و من را شناسایی کنند، دیگر نمیتوانم به منطقه بروم. خیلی منقلب و ناراحت بود و چقدر توسل کرد که این ویدئو برایش مشکلساز نشود.
بعد از جلسه اول، بقیه صحبتهایمان در گلزار شهدای بهشت زهرا بود. سر مزار شهدا مینشستیم به صحبت. جلسه دوم، چون قبل از سالگرد شهید خلیلی بود، در مقبره الشهدای شهرک شهید محلاتی قرار گذاشتیم.