هر کاری از دستش بر میآمد برای شناسایی عوامل فتنهگر خیابانها انجام میداد. گاهی نیاز به کمک داشت و از دوستانش درخواست کمک میکرد، اما آنها جواب سربالا میدادند و میگفتند...
وقتی مادرشوهرم من را دید، همینطور گریه میکرد و ناراحت بود که چرا تنها آمدهام؟ میگفت: آخر نوید چطور دلش آمد که تو را تنهایی بفرستند... هم دلتنگ آقانوید بودند و هم برای من ناراحتی میکردند.
میگفت: اگر بفهمند من زنده ام و من را شناسایی کنند، دیگر نمیتوانم به منطقه بروم. خیلی منقلب و ناراحت بود و چقدر توسل کرد که این ویدئو برایش مشکلساز نشود.
بعد از جلسه اول، بقیه صحبتهایمان در گلزار شهدای بهشت زهرا بود. سر مزار شهدا مینشستیم به صحبت. جلسه دوم، چون قبل از سالگرد شهید خلیلی بود، در مقبره الشهدای شهرک شهید محلاتی قرار گذاشتیم.
من تا آن جمله را گفتم، تلفن قطع شد. همیشه به این فکر میکنم که چرا باید تلفن دقیقا همان لحظه قطع بشود و نه چند دقیقه و ثانیه قبل و بعدش. این برایم خیلی عجیب است...!
گفت تصمیم نداری به پیادهروی اربعین بروی؟ گفتم: قرار بود با هم برویم، اما حالا که نیامدهای من هم تصمیمی ندارم برای رفتن. من اگر بخواهم تنهایی بروم، برایم سخت است ضمن این که مرخصی و ویزا هم نگرفتهام.
کد خبر: ۱۰۲۸۶۰۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۶/۰۲
گفتگو با همسر شهید جانمحمد علیپور/ قسمت سوم و پایانی
میگفت: «مگه من چی به تو میگم؟ من از گل نازکتر به تو نمیگم، ولی طاقت ندارم کسی چیزی به دخترم بگه. این برام سنگینه.» بعد خدا هم خواستهاش را قبول کرد و...
اصلاً ما دوتا همدیگر را ندیده بودیم. آقا جانمحمد زمان جنگ هشت سال همهاش توی جبهه بود. خانواده میخواستند از جنگ یک کم فاصله بگیرد؛ بعد بهش میگویند: «بیا و ازدواج کن!» میگوید: «نه...»
یکی از دوستانم در بین رزمندگان مدافعان حرم، «ساشا ذوالفقاری» است. جوانی که متولد سال ۷۳ است و در یک حادثه جنگی، کنارش یک تله انفجاری منفجر شد و دو پایش قطع شد؛ یکی از بالای زانو و دیگری از زیر زانو!
یکی از دوستان آقاخادم گفت: خواهر! خیلی نگران نباش، اما برایش خیلی دعا کن، چون همین چند روز پیش عملیاتی داشتند و در آن اصلا موفق نبوده اند. عملیاتشان لو رفته و شرایط خیلی بد و وخیم شده.
مستند «جان» به کارگردانی امیرحسین نورزی که به موضوع شهید محسن حججی میپردازد، از تولیدات گروه مستند بنیاد فرهنگی روایت است که امروز ۱۸ مرداد از شبکه دو پخش میشود.