گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو_ غالب افراد وقتی با یک موضوع جدید روبهرو میشوند، در وهله اول ترس را تجربه میکنند. اما اگر آن موضوع ملموس باشد، واکنش اولیهشان تلاش برای درک مطلب از طریق حواس پنجگانه است؛ به این ترتیب که یا آن را لمس میکنند یا میچشند؛ اما از این امر غافلاند که چشمها پیشقدم شده و مراتب کسب اطلاعات را طی کردهاند.
برای هر ملتی «جنگ» یک مقوله پیشبینینشده بوده و خواهد بود؛ فقط رفتار اجتماعی و شیوه مواجهه با آن فرق میکند. اما چیزی که مبرهن است این است که هیچکس جنگ را دوست ندارد؛ حتی خود جنگجوها. در واقع آنها هم (به عقیده خودشان) فقط میجنگند تا احقاق حق کنند. در ملل گوناگون واکنشها و رفتارهای سیاسیاجتماعی افراد، دنبالهروی فرهنگ آن ملت است. بهطور مثال اگر کشوری مثل ژاپن را در نظر بگیریم، میتوانیم ابعاد گوناگون آن را بررسی کنیم.
همانطور که قریب به اتفاق همه ما میدانیم؛ ژاپن یک کشور پیشرفته در تکنولوژی است، سرعت در زندگی تکتک افراد آن جریان داشته و در مقابل سنت قرار میگیرد. شاید برایتان جالب باشد بدانید زندگی ژاپنیها به دو بازه زمانی تقسیم میشود؛ قبل از بمباران هیروشیما و بعد از آن!
اگر اهل دیدن فیلمهای ژاپنی باشید، حتماً میدانید که اصل «هاراگیری» (سپوکو) در بین ژاپنیهای سنتی بسیار رواج داشته و جزء لاینفک زندگی یک سامورایی میدانند. در واقع هاراگیری (که نوعی خودکشی آیینی است) در زمانهایی کاربرد داشته که غیرت و حیثیت، (در زندگی یک ژاپنی) به خطر افتاده، به تعبیر دیگر زمانی که دیگر شمشیر و حرف و دعوا و تبادل جوابگو نبوده، به هاراگیری رو میآوردند، اما اسلام که یکی از ناهیان به منکر خودکشی است و در بدنه اصلی خود از گناهان کبیره به حساب میآید، عواقب سختی را برای این کار در نظر گرفته است.
مطلبی را در زندگینامه یک خانم ژاپنی خواندم که بیربط به این موضوع نیست. «کونیکو یامامورا» ژاپنیالاصل بوده و پس از ازدواج با یک تاجر ایرانی به ایران مهاجرت کرده و در ایران زندگی میکند. بخشی از زندگینامه پر هیجان این بانو در کتابی با عنوان «مهاجر سرزمین آفتاب» به قلم حمید حسام جمعآوری شده است.
او در این کتاب روایت میکند که در جنگ جهانی، آمریکاییها، با بمباران شیمیایی، علناً ژاپنیها را خلع سلاح کردند. پس از آن مردان ژاپنی باید یا سرباز آمریکاییها میشدند یا کشور را تخلیه میکردند! در این میان مردانی که نمیتوانستند خفت اسارات را متحمل شوند یا جای دیگری برای سکونت نداشتند، اقدام به هاراگیری کرده و طی مراسمی سنتی شکمهایشان را دریدند...
همانطور که میدانید اسلام و حتی فرهنگ ایرانی، این امر را نمیپسندد که در مواجهه با مشکلات، اولین و سادهترین راه، یعنی خودکشی را انتخاب کرده و نَفس خود را رها کنیم. مصداق این حرف را میتوانیم در همان کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب» بخوانیم، جایی که یامامورا پس از ازدواجش با آقای بابایی به ایران مهاجرت کرده و صاحب سه فرزند میشود.
یامامورا که حالا نام ملکه «سبا» را برای خود انتخاب کرده، با یک فرهنگ جدید و مقتدر مواجه میشود. او که حالا مبارزات، ایرانیان در مقابل شاه و رژیم پهلوی دیده، ناخودآگاه دست به مقایسه میزند و میبیند به غیر از مردان جامعه که سینه سپر کرده و از غیرت و حیثیت ناموس خود دفاع میکنند، زنان و بچهها هم پا در میدان گذاشته و با هر آنچه در چنته دارند، دفاع میکنند. پاسخ به ابهامات کودکی او، زمانی محقق میشود که «سبا بابایی» سومین فرزند خود را راهی میدان نبرد کرده و میشود یگانه مادرِ شهید ژاپنی؛ اینجاست که تأثیر فرهنگ و دین و مذهب نمود پیدا میکند.
کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب» با اینکه یک زندگینامه است، اطلاعات خوب و مناسبی را در اختیار مخاطب قرار میدهد. زندگینامه «کونیکو یامامورا» درس زندگی نیست، حسنختامی است برای رفتارها و هنجارهای دو فرهنگ متفاوت! حمید حسام در این کتاب به خوبی توانسته با طراحی میزانسن اجتماعی، این تفاوت را نشان دهد. این کتاب را از انتشارات سوره مهر تهیه کنید.
یازدهمین دوره مسابقه کتابخوانی «کتاب و زندگی» با همکاری مرکز رسانهای شیرازه و انتشارات سوره مهر و با محوریت کتاب «مهاجر سرزمین آفتاب»، از ۲۱ خرداد ماه ۱۴۰۱ شروع بهکار کرده است.