گروه دانشگاه خبرگزاری دانشجو، دکتر مصباح الهدی باقری، پژوهشگر مرکز رشد دانشگاه امام صادق علیه السلام؛ سال نود و هشت، در یک جلسه چند ساعته با استادم دکتر آذر، در خصوص زندگی شون گپ و گفت مفصلی داشتیم.بخشی از اون جلسه ضبط شد. جلسه پر از دغدغه های تربیتی و ماموریتی استاد بود...خیلی خاص و خیلی ویژه..
قطعا مهمترین محور زندگی استاد، معلمی شان بود. تختهای که در تصویر میبینید همین نکته را در جلسه دهم بهمن 1400ایشان باهسته عدالت پژوهی مرکز رشد نشان میدهد...در طول بیست و هفت سال معاشرت با استاد در کوران مسائل و دغدغههای مختلف ماموریتی، معلمی مربی گونه مهمترین درس من از استاد کمنظیر و خوش نفسم بود...چیزی که معادلش، وجود خارجی کمیابی دارد...یادش همیشه زنده...به نکاتی از آن مصاحبت پرخاطره در خصوص معلمی و ارکانش، توجه بفرمائید:
من معلمم. خود را معلم میدانم. اگر بنا به وظیفه به عرصههای دیگری کشیده شدم از طریق معلمی بوده؛ خاستگاه من معلمی است. به معلمی عشق میورزم و با این عشق از سالهای جوانی تا الآن پابهپا آمدهام؛ از سال 69 که اولین سال تدریسم در دانشگاه بود. همچنان معلمی را تأثیرگذارترین کار خود میدانم. این کار، کاری مقدس و پر خیر و برکت برای کشور است.
با وجود همه تلاطمها، دانشگاه برایم هنوز هم قطعه ای از بهشت است. باور دارم اگر خداوند بخواهد قطعهای از بهشت را بر روی زمین تعریف کند، همین محیط های دانشگاهی را برمیگزیند. بهویژه دانشگاه امام صادق علیهالسلام با ویژگی های ممتازش که مایه راحت و آرامش روح است. گاهی که برای کار اداری به این دانشگاه میآیم احساس میکنم حال و هوایم عوض شده است. چه رسد به اینکه به کلاس بروم و گرم تدریس شوم. این عشق به کار را بیشتر از پدرم به ارث بردهام. ایشان یک روستائی، کشاورز و خوش قلب بود که کارش را با دل و جان انجام میداد. با تمام عشق و وجودش.
از حیث حجم تدریس شاید جزو نفرات اول کشور باشم. زمانی در یک ترم حدود 40 واحد تدریس میکردم. دورهای برای آموزش ایثارگران پنجشنبه و جمعهها تماموقت سر کلاس بودم. الآن هم هر ترم ده، دوازده واحد تدریس دارم.
در معلمی باید خودت باشی. مثل شعر گفتن است. باید در حال و هوایش باشی که بتوانی شعر بگویی. چیزی باید تو را سر ذوق بیاورد. من در اوج خستگی با کلاس رفتن آرام میشوم. گاهی از صحن علنی مجلس به کلاس میرفتم و دوروبریها میدیدند که کلاس مرا آدم دیگری میکند.
علاوه بر عشق ملاکهای دیگری برای دوام آوردن و استمرار در تدریس دخیل است؛ عاملی مثل به روز بودن. معلم باید اقتضائات و شرایط مخاطب در دورههای مختلف را بشناسد. جوان دهه نودی نوع دیگری تدریس را از من میخواهد. هرچند محتوا و فرمولهای دروسی مثل آمار و تصمیمگیری یکسان باشد اما شیوه ارائه و نوع تعامل نیاز به دگرگونی دارد. معلم باید مخاطب شناس باشد و بداند مخاطبش جذب چه مواردی میشود و از چه مطالبی خوشش نمیآید.
معمولاً در جلسات اولیه، کلاس را خوب رصد میکنم. نوع سؤالها، نگاهها و صحبتهای بعد از کلاس و دغدغههای دانشجویان ،فضای روحی کلاس را به من منتقل میکند. زمانی مشکل بیکاری خیلی حاد است و زمانی قیمت ارز. این مسائل را در تدریسم منعکس میکنم. بهخصوص در درس تصمیمگیری جنس مثالهایم را با روان شناسی کلاس تطبیق میدهم. برای جذاب شدن بحث چهکارها که نمیتوان کرد از مسائلی که در شهر و محل دانشجو پیشآمده میتوان مایه گرفت. یکبار نحوه وجین کردن را یاد گرفتم تا مثالهایم برای دانشجویانم ملموستر باشد.
بعد از عوامل عشق و بهروز بودن؛ انضباط نیز عامل مهم و تعیینکنندهای است. استادان زیادی را میشناسم که بعد از تکرار یک مبحث در دو ترم، چون مباحث برای خودشان تکراری میشود آرامآرام نظمشان را از دست میدهند و این بی نظمی به دانشجویان هم سرایت میکند.
وظیفه منِ معلم این است که به دانشجویم در آغاز دهه سوم عمرش نحوه زندگی کردن هم یاد بدهم.
معلم باید به چیزی که درس میدهد باور داشته باشد. این ویژگی ریشه در همان حکایت عشق به معلمی دارد. چیزی را که فهم نکردهام، فرمولی که ندانم از کجا آمده را درس نمیدهم. در گزارشها و سخنرانیها و دفاع از طرحها و لوایح هم همینطور هستم. دلم برای خودم میسوزد، اگر بگویم خرابش میکنم، چون بلد نیستم فیلم بازی کنم. اگر بگویم بیحس خواهم گفت و دیگر عادل آذر نیستم. اگر مجبور باشم چیزی که نفهمیدهام را درس بدهم میگویم این نکته را نفهمیدهام ولی باید بگویم. با این حال اگر شما فهم کردید به من هم انتقال دهید. دانشجو باید بفهمد که معلم نقش بازی نمیکند و در تدریس صادق است و اهل جستجو و کنکاش است.
اینها درسهایی در باب معلمی بود که در طول این سالیان جمعشان کرده بودم. معلمی برخلاف آمار فرمول بردار نیست. قابل تقلید هم نیست. شاید بیشتر آن ذاتی باشد و استعدادی در نهاد آدم؛ اما به داشتن یک رانت مباهات میکنم و آن رانت، دیدن استادان خوب است. استاد خوب کم ندیدم و از هرکدام نکتههایی در من تهنشین شد. اولین معلمهایم پدر و مادرم بودند.هر دو عزیز،بیسواد بودند اما از رفتار و کردارشان درسهای فراوانی گرفتم...