گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو _ الهه زوارئیان، غریب فرمی رو به جلو در سینمای دفاع مقدس است. فرمی پرجزئيات و دقیق که یازدهمین اثر محمد حسین لطیفی را از دیگر آثارش به کلی متمایز ساخته است. غریب به برشی از زندگی شهید بروجردی پرداخته و در آن رشادت های این شهید را که به مسیح کردستان معروف است به نمایش میگذارد. روایت فرمی متمایزی که هر آنچه در این سالها متعلق به ژانر دفاع مقدس بود را حفظ کرده و یک قدم در تکمیل آن قدم برداشته است. مثال آن نیز دوربین لطیفی است در «روز سوم» که با فراز و فرود داستان همراه است و از آن جلو نمیزند؛ خصوصا سکانس های پنهان شدن سمیره زیر خاک یا تعقیب و گریز هایی که داخل خانه با خواستگار عراقی خود داشت. در اینجا نیز دوربین به تمامی در خدمت روایت است و خوب هم قصه میگوید. دستِ از خاک بیرون زده و ساعت شکسته فرمانده ارتشی را میان آن همه جنازه بر زمین افتاده، به یاد بیاورید. این قاب در ترکیب با دیالوگ قبلی بین شهید بروجردی و فرمانده، درام خلق میکند. پاهای آویزان بر دار فرمانده که در ابتدای یکی از سکانس ها میبینیم و بعد پایکوبی کومله ها در پس زمینه نیز بی آنکه کلمه ای را در خود جای دهد جنایت کومله ها را پیش چشم مخاطب می آورد. به طور کلی غریب فرمی سوار بر روایت دارد که گه گاه به کمک آن می آید و گاهی نیز از آن جلو میزند.
غریب در محتوا اما کمی محتاط عمل میکند. با شروع خوبی که دارد کومله ها را در موقعیت مناسب وارد روایت میکند اما دیرتر وارد جزییات و نحوه زندگی آنان میشود. از همان اولین سکانس، مخاطب را تشنه مواجه با کومله ها و سبک زندگی آن ها نگه میدارد اما در سر ضربِ روایت از آنان شخصیت پر مغزی نمیسازد و همه شان در حد صورتک هایی شعار دهنده و مرید رئیس شان باقی میمانند. هرچند کاراکتر هژیر سام احمدی که ارتباط نزدیکی نیز با رئیس کومله ها دارد، پرداخت دقیق تری دارد و سیر تحول شخصیت اش با کاشت های درست به مخاطب نشان داده میشود؛ از تعلل و امتناع اش از کشتن هموطن در درگیری لب رودخانه گرفته تا شلیک سکانس پایانی. سردسته کومله ها (مهران احمدی) نیز تا حد زیادی از پس ایفای نقش برآمده اما جایی به مخاطب شوک وارد میکند که حتی به همسرش هم رحم نمیکند. در حقیقت نوع بازنمایی زنان کومله و نسبتی که با مردان دارند آنها تا حد یک سرباز تقلیل داده و ما زن کنشگر کومله نمیبینیم. بلکه نوع لباس پوشیدن آنها نیز یکدست است و سریعا مخاطب را به رفتارهای سازمان گونه مجاهدین خلق ارجاع میدهد. در جبهه مقابل نیز وضعیت به گونه دیگری نیست و چند زن با لباس نظامی که در یک پلان کوتاه همراه با شهید بروجردی از هلی کوپتر پیاده میشوند در هیچ عملیاتی حضور ندارند و دیگر اثری از آنان نمیبینیم. تنها شخصیت پرستار با بازی پردیس پورعابدینی تا حدی کنشمند عمل میکند و حتی میتوانست در سکانسی مسیر ماجرا را نیز تغییر بدهد اما در نهایت بچه ای که نجات داده را بزرگ میکند. شخصیت شهید بروجردی نیز با تمام پیچیدگی اش برای مخاطبی که تاکنون هیچ شناختی از ایشان نداشته مقتدر و قهرمان گونه به تصویر کشیده میشود. درست تصمیم میگیرد، به جا عمل میکند و در خلوت گریه سر میدهد. با اینکه ارتباط خانوادگی و ارتباط ایشان با همسرش سوار بر موج روایت فیلم نشد اما در شناخت شخصیت شهید بروجردی خوب کار کرد و به تدریج مسیر داستان را به سمت نیمه دوم هدایت کرد. به سمت کاتی که روایت در ابتدای نیمه دوم میزند و مخاطب را گیر می اندازد. این کات نیز به همان سبک است؛ به سبک همان«صبور باش» هایی که خود شهید بروجردی میگوید؛ درست، به جا و منطقی.