به گزارش گروه سیاسی خبرگزاری دانشجو، سعدالله زارعی طی یادداشتی در ستون یادداشت روز کیهان با عنوان «ذهنها و مدیریت جنگ غزه» نوشت: جنگ غزه در مرتبه اول، «جنگ ذهنها» است. برای اینکه اهداف، اغراض، سیاستها، راهبردها، تاکتیکها و نتایج «میدان غزه» را دریابیم باید ببینیم در ذهن هر طرف میدان چه میگذرد. ذهن مقدمه جمعبندی و اقدام و نیز مسیری منتهی به نتایج و چشماندازها میباشد. البته میدانیم که آنچه در ذهن میگذرد، لزوماً به نتایج مدنظر منتهی نمیگردد، اما هر کس آنگونه عمل میکند که آن را در ذهن پروریده است؛ بنابراین برای جمعبندی حقایق و نتایج جنگ غزه باید دریابیم در دو یا چند سوی میدان چه اندیشههایی وجود دارد. این قلم سعی میکند در اندازهای که در مجال یک یادداشت میگنجد این موضوع را مورد بررسی قرار دهد. پیش از آن تذکر این نکته را لازم میداند که آنچه طرفهای مختلف میدان «بیان» میکنند، الزاماً آن چیزی نیست که در اذهان آنان پدید آمدهاند. در عالم سیاست هم میان «اعلام» و «إعمال» تفاوت قایل شدهاند مثلاً فردی که اعلام میکند شجاع است، لزوماً خود را شجاع نمیدانند.
۱- آنچه رژیم غاصب اسرائیل به آن میاندیشد این است که برای بقاء راهی جز «اثبات» ندارد و این به آن دلیل است که بقاء او در ذهن جامعه اسرائیلی و هواداران آمریکایی، اروپایی آن و بعضی کشورهای دیگر بهطور اساسی مورد تردید قرار گرفته است. دو روز پیش «فرید زکریا» مشاور شورای امنیت ملی آمریکا فاش کرد در آخرین ملاقاتی که چند روز قبل از مرگ «هنری کیسینجر» با وی داشته اظهار نموده بقاء اسرائیل بهطور جدی محل تردید است. حدود دو هفته پیش وزیر جنگ رژیم صهیونیستی با صراحت گفت «اگر اسرائیل در این جنگ از حماس شکست بخورد، دیگر در جغرافیای فعلی باقی نخواهد ماند» کما اینکه دو روز پیش از آن نتانیاهو هم در مصاحبه با فاکسنیوز شبیه همین اظهارات «گالانت» بیان کرده بود؛ بنابراین میتوانیم بگوییم مقامات نظامی و سیاسی رژیم بهشدت نگران بقاء اسرائیل بوده و تنها راه احیاء بقاء را پیروزی در جنگ کنونی غزه میدانند.
پیامد این «ذهن اسرائیلی» چیست؟ این ذهنیت از یکسو اسرائیل را بهشدت عمل در جنگ وادار میکند و به راهحل سیاسی بیاعتماد مینماید. از سوی دیگر اضطراب از شکست، قوه تعقل را از آن میگیرد و مانع اقدامات سنجیده و صائب رژیم شده، دایره خطاها و اشتباهاتش را افزایش میدهد و این موضوع آسیب اسرائیل را بیشتر کرده و راه پیروزی سریعتر نیروی مقابلش را هموارتر مینماید.
نحوه عملکرد ارتش غاصب اسرائیل در مرحله دوم جنگ - پس از پایان آتشبس موقت - بیانگر تعجیل ناشی از احساس ضعف آن است. ارتش اسرائیل ۴۸ روز درگیر جنگ شدید در شمال غزه بود و از همه امکانات خود برای غلبه بر مقاومت غزه استفاده کرد و برای آن بهطور جدی هم مورد حمایت آمریکا، اروپا و... بود، اما در نهایت نتوانست در موارد اعلامی خود دستاوردی داشته باشد. وقتی از فرماندهان ارتش سؤال میشود چرا نتوانستید پاسخ میدهند مهمترین مشکل ما درهمتنیدگی جمعیت و نیروهای مقاومت بود. در این مدت تلاش ارتش برای جداسازی این دو به اینجا ختم شد که بخشی از جمعیت منطقه شمالی غزه را به مرکز و جنوب نوار غزه کوچ دهد. ارتش اسرائیل بدون آنکه پرونده شمال را ببندد و به مرحله برتری بر مقاومت در شمال برسد در مرحله دوم جنگ، همان مدل جنگی را به جنوب کشانده است در حالی که هم اینک جمعیت جنوب را از حدود ۱/۲ میلیون نفر به حدود ۱/۹ میلیون نفر رسانده است. این حدود ۷۰۰ هزار جمعیت کوچ داده به مرکز و جنوب غزه بخشی از همان جمعیت درهمتنیده با مقاومت است. در واقع ارتش رژیم اسرائیل در حالی که اعتراف میکند، جمعیت درهمتنیده با مقاومت شمال مانع تحقق اهداف اصلی آن شده است، عملیات در مرکز و جنوب غزه را راه انداخته در حالی که حالا عدد جمعیت درهمتنیده با مقاومت در جنوب به حدود ۱/۵ برابر آن در شمال رسیده است و باز این در حالی است که اعتماد به موفقیت ارتش در داخل رژیم و در نگاه پشتیبانان غربی و... آن نسبت به دوره اول جنگ به دلیل ناکامی کاهش پیدا کرده و دیگر زمان وسیع و دستباز را هم در اختیار ندارد.
۲- آنچه آمریکاییها و چند کشور اروپایی و غیراروپایی حامی رژیم صهیونیستی در ذهن خود پروراندهاند این است که عملیات نظامی ارتش اسرائیل و حداکثرسازی فشار به مردم غزه در جنوب سبب پیدایی راهحلهای میانهای میشود که در نهایت مشکل امنیت یعنی بقاء اسرائیل را حل کرده و به فلسطین که فعلاً در بالاترین درجه از «مقاومت» و همبستگی با جبهه مقاومت قرار دارد، صورت تازهای میدهد. غربیها که چند دهه درگیر موضوع مهار مقاومت منطقه هستند و تاکنون در آن نصیبی نداشتهاند گمان میکنند یا حداقل امید دارند، جنگ سنگین غزه از آنجا که علیه «کوچکترین حلقه از زنجیره مقاومت منطقهای» جریان دارد به نتیجه برسد و آنان بتوانند ضمن فعال کردن گزینههای بدیل، از دستاورد در این جنگ برای مهار بقیه حلقههای مقاومت منطقهای استفاده نمایند. بر این اساس آمریکاییها و اروپاییها در کنار حمایت قاطع سیاسی و نظامی از عملیات ارتش غاصب اسرائیل از لزوم رعایت مسایل انسانی در جنگ هم «حرف» زده و از بازسازی قدرت تشکیلات خودگردان در غزه و طرح دو دولتی صحبت و در واقع راهحلهای بدیل جنگ را تبلیغ میکنند. در ذهن جبهه غربی، ممکن بودن کنار گذاشتن مقاومت فلسطین صورتبندی شده است. مثلاً دو روز پیش «لوید استین» وزیر دفاع آمریکا گفت «اسرائیل از حمله به غیرنظامیان اجتناب کند تا پیروزی بر حماس ممکن شود» این عبارت به آن معناست که مسئله را میتوان با ترکیب جنگ با راهحلهای بدیل جنگ به نتیجه رساند. کمااینکه شش روز پیش (۹ آذر / ۳۰ نوامبر) «عاموس هرئیل» تحلیلگر امنیتی رژیم غاصب به روزنامه چپگرای «هاآرتص» گفت «تنها با تبادل گسترده آتش به دستاورد نمیرسیم. دوحه - اتاق مذاکرات طرفهای غربی و عربی - دنبال دستاوردسازی است و علاوهبر دولتهای غربی، کشورهای عربی با دو صدا صحبت میکنند تا با افکار عمومی مردم مواجه نشوند، اما در پشت پرده تمام آنها و بهویژه کشورهای عضو شورای همکاری خلیجفارس از ارتش اسرائیل میخواهند جنگ را فقط در صورت شکست حماس پایان ببخشند.»
این ذهنیت، غرب و بهخصوص آمریکا را به سمت «خرید زمان» سوق میدهد یعنی غربیها معتقدند از آنجا که زمان فعلی به نفع آنان نیست، باید با طرح دو موضوع موازی (جنگ و راهحل بدیل آن) کشورهای مختلف را پای کار آورد و تکلیف این حلقه مقاومت را مشخص کرد. در ذهن آمریکا و... جنگ اگرچه اساس موفقیت است، بدون مدیریت سیاسی به نتیجه نمیرسد. آمریکاییها در دوره جدید تلاش زیادی کردهاند تا با تمهیداتی - که جای پرداختن به آن در این مقاله نیست - فشار بیرونی را از روی اسرائیل بردارند تا لااقل بتواند در صحنه نظامی به یک «دستاورد مؤثر» برسد از اینرو در مقطع کنونی، سیاست جنگی آمریکا با سیاست جنگی آن در مقطع قبلی تفاوتهایی دارد.
اما این ذهن آمریکایی و در واقع راهکار مدیریت همزمان «جنگ و بدیلهای آن» با واقعیت میدان انطباق ندارد چرا که اولاً موفقیت مدیریت ارتش اسرائیل در جنگ غزه و رسیدن آن به «دستاورد موثر» در هالهای از ابهام قرار دارد. آمریکا تحقق بدیلهای جنگ را به موفقیت ارتش اسرائیل در میدان جنگ گره زده و بلکه آنها را در مرتبه دوم قرار داده است. پس اگر اسرائیل در گام دوم جنگ به همان وضعیت عدم موفقیت گام اول جنگ برسد که دلایل قوی برای آن وجود دارد، راهحلهای بدیل هم توان عرض اندام نخواهند داشت. ثانیاً بازی دو وجهی آمریکا به بازیهای کارتونی شباهت بیشتری دارد؛ چرا که در این قهرمانسازی، طرف اصلی صحنه که باعث به هم ریختن موجودیت و امنیت اسرائیل و نیز باعث به محاق رفتن طرحهای منطقهای آمریکا نظیر معامله قرن و پیمان عادیسازی - موسوم به ابراهیم - گردیده، نادیده گرفته شده است! آمریکا و اروپاییها و عوامل منطقهای آمریکا لااقل بیست سال است که از پس مقاومت برنیامده و نتوانستهاند بر آن چیره شوند حال چطور در صحنهای که دست برتر با مقاومت است، توقع به کرسی نشستن هدف جنگی اسرائیل و طرحهای بدیل آن را دارند؟!
۳- ذهن بعضی دولتهای عربی که دهها سال است با رژیم غاصب روابط آشکار و مخفی دارند و همواره جزئی از طرحهای آمریکا در منطقه بودهاند این است که این جنگ توأمان به سه نتیجه منجر میشود؛ از یکسو (بزعم آنان) در این جنگ، سازمانهای مقاومت فلسطین که در دهه اخیر کاری به دربارهای عرب نداشته و با محور مقاومت هماهنگ شدهاند، تضعیف شده و میدان را به نفع جریانات فلسطینی سازشکار ترک میکنند، از سوی دیگر ادامه جنگ برتری اسرائیل بر حوزه عربی را تضعیف میکند و آن را به پذیرش مدل عربی اداره فلسطین وادار مینماید. از دیگر سو این جنگ و شکست مقاومت در آن سبب کاهش نفوذ ایران و شرکای مقاومتی آن میشود و به حوزه تضعیف شده و به حاشیه رفته عربی مجال بازسازی میدهد.
این ذهن، سبب انفعال و نفاق کشورهایی در منطقه عربی شده و در حالی که یک ملت عربی شریف زیر فشار سنگین قرار دارد از حداقل کمک به آن هم طفره رفته و به «اظهار نظرات کلی» بسنده میکنند؛ و این در حالی است که اگر نیک بنگرند میبینند که در این جنگ یک احتمال قویتر هم وجود دارد و آن پیروزی چندباره مقاومت فلسطینی و جبهه مقاومت در جنگ است. دولتهای عربی باید بدانند با پیروزی مقاومت، انفعال کنونی آنان پس از پایان جنگ به دلیل طغیان ملتهایشان به ویرانی این دولتها تبدیل میشود. کما اینکه بسیاری از تحلیلگران در سطوح منطقهای و بینالمللی پیشبینی کردهاند به زودی در کشورهای عرب موج جدید انقلابهای اسلامی راه میافتد. بنابراین به نفع دولتهای مصر، اردن، عربستان و... هست که به سرعت از سیاست انفعال در برابر رژیم جنایتکار اسرائیل فاصله گرفته و در کنار مردم غیور فلسطین قرار گیرند.
۴- ذهن «مقاومت» در این جنگ از یکسو به آموزههای قطعی اعتقادی مبتنی بر نصرت قطعی خداوند متکی است و از سوی دیگر به فروپاشی درونی قدرت اسرائیل، اضمحلال توان منطقهای آمریکا و عوامل آن در منطقه متوجه میباشد. خروجی این ذهن دو چیز است؛ یکی «استقامت» و دیگری «امید». بدین جهت شاهد بودیم که علیرغم فشار زیاد دشمن و بمبارانهای وحشیانه آن، مقاومت در مرحله هفت روزه آتشبس از مواضع و اصول خود عقب ننشست و از پس مدیریت صحنه آتشبس هم برآمد و با شروع دوباره جنگ ضربات شدید خود را از سر گرفت.