در عمليات محرم بود كه شهيد خرازي با نوشتن نامهاي به ايشان او را از رفتن به خط مقدم و همراهي با گردان منع كردند. به همين دليل وي ...
گروه فرهنگي «خبرگزاري دانشجو»؛ 15 مرداد ماه مصادف با سالروز شهادت فرمانده روحاني قرارگاه فتح شهيد مصطفي رداني پور است؛ فرمانده گمنامي كه چه در حيات اين دنيايي و چه با شهادت، ارادت خود را به حضرت صديقه كبري (سلام الله عليها) آشكار ساخت و در تپه برهاني براي هميشه جاودانه شد.
به همين بهانه به سراغ سردار بني لوحي يكي از همرزمان ايشان رفتيم و پاي صحبت هاي شيرين اش نشستيم تا روايتي هرچند مختصر از زندگي او را بشنويم.
«خبرگزاري دانشجو» - نحوه آشنايي شما با شهيد مصطفي رداني پور چگونه بوده است؟
بني لوحي: نحوه آشنايي ما به دوران كودكي بر ميگردد كه هم محلهاي بوديم و دوره دبستان را هم با هم در يك كلاس گذرانديم، ولي اصل اين آشنايي و ارتباط بيشتر ما به دوران انقلاب و فعاليتهاي جهادي بعد از انقلاب بر ميگردد.
ايشان بعد از اينكه وارد هنرستان شدند، به خاطر فضاي نامناسبي كه داشت، آنجا را رها كرد و به قم رفت و در حوزه اصفهان و بعد در قم تحصيلات حوزوي خود را شروع كرد.
ما با هم در ارتباط بوديم حتي زماني كه ايشان به طلبگي ميپرداختند، اما از دوران انقلاب به بعد اين ارتباط بيشتر شد.
قبل از پيروزي انقلاب يك سري از طلاب علوم ديني به روستاهاي اطراف اصفهان ميرفتند، ايشان هم با چند نفر از دوستان به روستاهاي جنوب اصفهان مثل سميرم سر ميزدند و يك فضاهايي را پيش ميآوردند تا بتوانند كارهاي انقلابي خود را به نتيجه برسانند. بعد از انقلاب نياز به تبليغ در مناطق بيشتر شد، اما زمينه بهتري هم فراهم شد تا آقا مصطفي و امثال ايشان به كارهاي تبليغي و فرهنگي بپردازند.
مصطفي همراه دوستان خود به ياسوج ميرفت و براي كارهاي فرهنگي در آنجا مستقر شدند و با تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به همراه يكي از دوستان، سپاه ياسوج را تشكيل دادند و در آنجا همراه كارهاي فرهنگي به كارهاي رزمي و نظامي پرداختند.
بعد از پيروزي انقلاب، نيروهاي انقلابي با توجه به زمينهاي كه حضرت امام(ره) به وجود آورده بودند به كارهاي جهادي، فرهنگي و تشكيل سپاه دست زدند تا بتوانند خلاء موجود را پر كنند.
در سال 1359 كه جنگ كردستان شروع شد، ايشان هم به عنوان روحاني و هم به عنوان يك رزمنده به كردستان ميآيند و در شش ماهه قبل از شروع جنگ در آنجا مستقر ميشوند كه ما به طور دائم در خدمت ايشان بوديم. بعد از شش ماه با حمله عراق شهيد ردانيپور به خوزستان آمدند و حضور اثرساز ايشان در عرصه دفاع مقدس از مهرماه 59 شروع شد كه فصل جديدي از زندگي ايشان است.
«خبرگزاري دانشجو»- ورود جدي شهيد رداني پور به كارهاي نظامي و به دنبال آن فرماندهي قرارگاه فتح چگونه بود؟
بني لوحي: كساني كه شاگرد مكتب امام (ره) بودند با پيروزي انقلاب و قبل از شروع جنگ معتقد بودند كه كار فرهنگي و سازندگي بر كارهاي نظامي اولويت دارد.
با شروع جنگ مسلحانه، در حقيقت دشمن ما را درگير كار نظامي كرد؛ از اين رو بيشترين نگاه بچههاي كه در كردستان كار ميكردند يك نگاه سازندگي بود، جوري كه افرادي كه براي كارهاي بهداشتي، پزشكي، عمراني، معلمي يا فرهنگي به روستاها ميرفتند، كومله و دموكراتها آنها را تحت نظر ميگرفتند و در فرصتي مناسب به شهادت ميرساندند. در حقيقت بچههاي سپاه براي تامين امنيت و به وجود آوردن زمينه كار فرهنگي و سازندگي در كنار اين افراد بودند؛ بعد اصلي جنگ كردستان يك جنگ داخلي تمام عيار بود كه با مقاومت تقريباً 10 ساله امام و يارانش به نتيجه رسيد.
افرادي مثل شهيد ردانيپور كه هم رزمنده بودند و هم در عرصه فرهنگي كار ميكردند، ميتوانستند در شرايطي مثل جو كردستان تاثيرگذار باشند.
نتيجتاً حضور آقا مصطفي و امثال ايشان در كردستان بيش از آنكه حضور نظامي بدانيم حضور فرهنگي و معنوي ميديديم اين تاثيرگذاري معنوي و فرهنگي در خوزستان شكل كاملتري به خود گرفت.
بعد از شروع جنگ بيشتر بچههاي اصفهان در خوزستان جبهه دارخوين را تحويل گرفتند و راهاندازي كردند؛ چون دارخوين در شمال آبادان قرار داشت و از نفوذ لشگر سه زرهي عراق به اهواز بايد جلوگيري ميكرد نقش تاثيرگذاري در جبهه داشت.
شهيد ردانيپور و شهيد خرازي در آنجا مستقر شدند و حاج حسين خرازي به عنوان فرمانده و آقا مصطفي به عنوان معاون ادامه كار دادند و بعد از 9 ماه عمليات فرماندهي كل قوا در اين جبهه، پيروزي رزمندگان به نتيجه رسيد.
اين عمليات زمينهسازي عمليات ثامن الائمه(ع) براي آزادسازي آبادان را فراهم ميكرد، شهيد ردانيپور در عمليات ثامن نقش ويژهاي ايفا كرد.
در حقيقت در 6 ماهه دوم سال 1359 و شش ماه اول سال 1360 به خاطر حضور او در خط مقدم و قابليتهاي وجوديش تبديل به يك فرمانده بزرگ شد.
«خبرگزاري دانشجو» - اينكه ايشان در كسوت يك روحاني و بعد فرمانده به ايفاي نقش ميپردازد از كجا نشئت مي گيرد؟
بني لوحي: ببينيد دشمن به صورت كلاسيك به ما حمله كرد و مسلماً در شرايطي كه ما در اول جنگ داشتيم نميتوانستيم به طور كلاسيك با آنها روبرو شويم. بعد از سال اول جنگ رزمندگان رزمي را در پيش گرفتند كه به دور از روشهاي كلاسيك و صرفاً نظامي بود.
يك جنگي را ياد گرفتند كه متكي بر باورهاي ديني و اعتقاد به الهامات غيبي و الگو گرفتن از حضرت امام(ره) بود كه ما به اين نوع جنگ ميگوييم «جنگ انقلابي»؛ جنگي كه صرفاً متكي بر تانك و هواپيما و موشك نيست. مثل همين اقتصاد مقاومتي كه آقا فرمودند، بنا بر شرايط و تغيير تاكتيك بايد عمل كنيم؛ در دفاع مقدس هم با تغيير تاكتيك مثل جنگ در شب توانستيم به پيروزي دست يابيم و در حقيقت جنگ جديدي ارائه شد.
مصطفي هم از اين قائده مستثني نبود و در عرض يك سال تبديل به يك فرمانده مقتدر شد؛ يعني اگر شما آقاي ردانيپور را برميداشتيد و در اين ساختار بزرگترين ژنرال دنيا را هم ميگذاشتيد، نميتوانست كار كند.
«خبرگزاري دانشجو»- ارتباط شهيد خرازي و شهيد ردانيپور چگونه بود؟
بعد از عمليات ثامن الائمه(ع) سپاه پاسداران سه لشگر تشكيل داد؛ لشگر امام حسين(ع)، كربلا و عاشورا. لشگر امام حسين(ع) بچههاي اصفهان بودند كه فرماندهشان حاج حسين خرازي شد و شهيد ردانيپور هم به عنوان جانشين اين لشگر انتخاب شدند. شهيدان خرازي و رداني پور دوست و همراه هم بودند كه بعد از تحويل خط دارخوين عمليات ها را هدايت مي كردند.
به اين ترتيب آزاد سازي بستان، عمليات فتح المبين، عمليات چزابه و عمليات الي بيت المقدس را انجام داديم كه فرماندهي لشگر شهيد خرازي بود و شهيد ردانيپور هم معاون بودند. بعد از الي بيت المقدس، شهيد ردانيپور از لشگر جدا شد و به عنوان فرماندهي سپاه سوم (فرمانده قرارگاه فتح) انتخاب شد كه چهار لشگر زير نظر ايشان بود.
«خبرگزاري دانشجو» - شما در چه عملياتهاي با ايشان همراه بوديد؟
بني لوحي: عملياتهاي كه ايشان شركت داشتند و نقش تاثيرگذاري داشتند، عبارت بودند از عمليات فرماندهي كل قوا، ثامن الائمه (ع)، طريق القدس، الي بيت المقدس، حماسه چزابه و فتح المبين. بعد هم در قرارگاه فتح تا مرداد ماه سال 1362 در عملياتهاي رمضان، محرم، والفجر مقدماتي، والفجر يك و والفجر دو كه در آن به شهادت رسيدند حضور داشتند و آنها را فرماندهي كردند.
«خبرگزاري دانشجو» - شهيد رداني پور به چه دليلي از فرماندهي قرارگاه فتح استعفا دادند؟
بني لوحي: آقاي ردانيپور اعتقاد داشت با كار فرهنگي كردن دستش بازتر است و بيشتر ميتواند خدمت كند، اما در عين اينكه از مسئوليت استعفا دادند در همان قرارگاه در كنار حاج حسين خرازي مانده بودند و همراه انتقال تجربيات در كارهاي تشكيلاتي به كارهاي فرهنگي مشغول بودند، هر چند بعد از اين برهه تا شهادت ايشان فاصله زيادي نبود و بعد از شهادت مصطفي، شهيد ميثمي آمدند و جاي ايشان را پركردند.
شايد اگر مصطفي به شهادت نميرسيد، به عنوان نماينده امام(ره) در قرارگاه خاتم الانبياء (ص) به فعاليت ادامه ميداد.
«خبرگزاري دانشجو» - جريان نامهاي كه قبل از شروع عمليات به دست ايشان رسيد، مبني بر اينكه شما مسئوليت شرعي داريد اگر در خط مقدم حضور بيابيد چه بوده است؟
بني لوحي: در عمليات محرم بود كه شهيد خرازي با نوشتن نامهاي به ايشان او را از رفتن به خط مقدم و همراهي با گردان منع كردند. به همين دليل ايشان به قرارگاه بازگشتند و در همانجا ماندند. شما اگر نگاه كنيد شهادت شهيد همت، همانجايي است كه تكتيراندازها بودند، باكري كسي است كه در خط مقدم پا به پاي نيروهاست و حتي به نيروها مي گويد برگرديد و خودش آخرين فردي است كه ميدان را ترك مي كند و... فرماندهان جنگمان نوعاً اينگونه بودهاند.
«خبرگزاري دانشجو» - چرا پيكر شهيد رداني پور ماند و تا به حال برنگشته است؟
بني لوحي: همان ايام عمليات بود كه رفتيم منطقه والفجر(2) كه تعداد زيادي شهيد را برگردانده بودند عقب، اما از آقا مصطفي خبر نبود، بعد از عمليات هم باز به همان منطقه برگشتيم كه حدود 400، 500 شهيد از آن منطقه آمدند، ولي باز هم از ايشان خبري نشد. در حقيقت وصيتنامه ايشان عملي شد كه گفته بودند «عمامه من كفن من است.»
مخصوصاً ايشان با عشق و علاقهاي كه به حضرت صديقه كبري (سلام الله عليها) داشتند، زمينهاي شد كه گمنام بمانند.
«خبرگزاري دانشجو» - آخرين ديدارتان با ايشان چگونه بود؟
بني لوحي: آخرين ديدار ما يك الي دو هفته قبل از شهادت ايشان بود و ما در شب عروسي ايشان در آنجا دعوت بوديم. آن موقعها اينطور بود كه همه رزمندگان را دعوت ميكردند كه البته ايشان در اين مراسم سخنراني مهمي كردند. بعد از عروسي هم برگشتند منطقه، ولي يك شب قبل از شهادت ايشان از مريوان به من تلفن كردند و ما شايد يك ساعت با هم صحبت كرديم كه يادم هست بسياري از آرزوها و دغدغههاي جنگ و اهداف خود را ميگفت و گريه ميكرد. در حقيقت آرام و قرار نداشت، انگار كه انقطاعي در ايشان حاصل شده بود و اين آخرين صحبتي بود كه ما با هم داشتيم و روز بعد ايشان به شهادت رسيد.