کد خبر:۲۲۹۲۳۹
وبلاگ «تفکر با چاشنی خنده»

صف پسته و دیالوگ‌های احتمالی شب عید

انصافا تا به حال برای پسته در صف نایستاده بودیم که آن‌هم به لطف برادران محتکر انجام شد.‌‌ همان برادرانی که چندتاییشان لطف کرده و ۵۰۰۰ تن ناقابل پسته را انبار کرده بودند.

به گزارش گروه فضای مجازی «خبرگزاری دانشجو»، در آخرین به روز رسانی وبلاگ «تفکر با چاشنی خنده» چنین آمده است: صف درمانگاه را که از‌‌ همان ابتدای تولد تجربه کرده بودیم. ایستادن در صف مدرسه هم که کار دوازده سال از زندگیمان بود؛ صف نان را هم که اصلا خودمان اصرار داشتیم بایستیم تا نان داغ کنجدی را بزنیم توی رگ نه نان بسته‌ای بیات شده. خلاصه برای مایی که با صف بزرگ شده‌ایم ایستادن در انواع آن چیز جدیدی نیست اما انصافا تا به حال برای پسته در صف نایستاده بودیم که آنهم به لطف برادران محتکر انجام شد.‌‌ همان برادرانی که چندتاییشان لطف کرده و 5000 تن ناقابل پسته را انبار کرده بودند. وقتی هم که لو رفتند محکوم شدند به اینکه همه آن 5000 تن را به قیمت مصوب بفروشند!

 

ای مسئولان بی‌رحم، بازرسان بی‌انصاف، رسیدگی‌کنندگان خونخوار، آخر اینهمه جنایت‌کاری را در کدام صف ایستاده و با قیمت مصوب تهیه‌کرده‌اید که توانستید اینطور این‌ها را مجازات کنید؟ یعنی کسی که کلی زحمت کشیده و 5000 تن پسته را احتکار کرده، کسی که توانسته صف پسته را هم به آلبوم یادگاری صف‌های عمر ما اضافه کند، حالا چنین کسی تازه باید بشود مثل فروشنده‌های عادی و پسته‌هایش را به قیمت مصوب بفروشد؟ یعنی او اگر لو نمی‌رفت که هیچ، نانش در روغن بود، اما حالا هم که لو رفته تازه فقط بشود مثل فروشنده‌های عادی؟ هعی...‌ای دنیای بی‌مروت...!

بگذریم.

 

طبق قیمت مصوب سی هزار تومانی هم که حساب کنی هر دانه پسته تقریبا می‌افتد حول و حوش بیست سی تومان (باور نداری برو بشمار!)، بنابراین احتمال دارد شاهد چنین گفتگوهایی در ایام عید باشیم:

 

مرد میزبان: خیلی خوش اومدید... قدم روی چشم ما گذاشتید.

 

مرد میهمان: خواهش می‌کنم... وظیفه بود.

 

مرد میزبان: اختیار دارید، ما باید خدمت می‌رسیدیم... سهمیه آجیل‌تون رو که دم در تقدیمتون کردن؟ گرفتید دیگه؟

 

مرد میهمان: بله، دستتون درد نکنه. پنج تا بادوم بود، هفت تا فندق، چهار تا بادوم زمینی، یه شکلات و البته سه تا پسته بود که این آخری دیگه ما رو شرمنده کرد!

 

مرد میزبان: اختیار دارید بابا... ما هر چی داریم برای می‌همونامونه، فقط حواستون باشه رفتنی داغی پسته‌ها رو تحویل بدید!

 

مرد میهمان: جان... یعنی چی؟

 

مرد میزبان: داغی پسته‌ها دیگه... رفتنی باید هر کدومتون شش تا پوست پسته تحویل بدید. البته اگر تعاونی سر کوچه کارت ملی‌مون رو گرو نگرفته بود جسارت نمی‌کردم!

 

مرد میهمان: البته هرچی شما بفرمایید اما آخه واسه چی؟

 

مرد میزبان: گفتن باید پوست پسته‌ها رو تحویل بدیم تا مطمئن بشن اونا رو احتکار نکردیم!

 

مرد میهمان: عجب!

 

مرد میزبان: بله... حالا بگذریم. از اون تخم طالبی‌های خشک شده میل بفرمایید. اونا کار عیاله، آمار نداره... میل بفرمایید.

 

(چند دقیقه بعد)

 

بچه میهمان: بابا... بابا... پسته‌هام ریخت تو جوب... بابا...

 

مرد میهمان: وای... حواست کجا بود پس؟!

 

مرد میزبان: وای بدبخت شدم... داغی پسته‌ها!

 

بچه می‌ه‌مان: من پسته می‌خوام بابا... پسته می‌خوام...

 

مرد می‌ه‌مان: واقعا شرمنده‌تم داداش جون، یعنی حالا چی‌میشه؟!

 

مرد میزبان (در حالی که دارد لهجه و نوع حرف زدنش تغییر می‌کند):‌ای بابا... ما که از آب از سرمون گذشت... چه شیش تا پوست پسته چه سه هزار میلیارد! ما دیگه الان یه پا مفسد اقتصادی هستیم!

 

بچه می‌ه‌مان: من پسته می‌خوام بابا... پسته می‌خوام...

 

مرد میهمان: خاک بر سرم... حالا چی کار کنیم؟

 

مرد میزبان: ولش کن بابا... اون رو من یه کاریش می‌کنم... فعلا یه جور این بچه‌ات رو ساکت کن کله‌مون رو خورد.

 

بچه میهمان: من پسته می‌خوام بابا...

 

مرد میزبان: دِ خفه‌ش کن دیگه... الان انقدر پسته پسته می‌کنه همساده‌ها فکر می‌کونن خبریه!

 

مرد میهمان: آخه چطوری... من که چیزی به فکرم نمی‌رسه.

 

مرد میزبان: خب... خب صبر کن ببینم... هی بچه، بیا اینجا بینم!

 

بچه میزبان: جونم باااا...

 

مرد میزبان: زکی... پدرسوخته تو چرا حرف زدنت عوض شد؟!

 

بچه میزبان: آقا رو... نا‌سلامتی ما هم الان برا خودمون یه پا آقازاده هستیم دیگه! فک کردی قصه پوست پسته‌ها رو نشنیدم؟!

 

مرد میزبان: تو شیکر خوردی با هفت جد و آبادت! اصلا ولش کن... بگو بینم پسته‌هات رو داری یا تو هم ریختی تو جوق آب؟!

 

بچه میزبان: نه قربونت... دو تاشون رو خوردم، یکیش مونده!

 

مرد میزبان: خب پس جفتتون گوش بدید. برید یه گوشه مثل بچه آدم همون یه دونه پسته رو با هم کوفت کنید و صداتون هم در نیاد!

 

بچه میهمان: با هم... آخه چطوری؟ فقط یکیه که!

 

مرد میزبان: خب چنقذه خنگی... یکیتون پسته رو لیس بزنه، شوریش که تموم شد، بده اون یکی بخوره دیگه!

 

بچه میزبان: بابا خجالت بکشید! این گدا بازی‌ها چیه؟... هوی بچه! این یه دو نه پسته هم واسه خودت؛ خودت هم بلیسش، هم شوریش که تموم شد بخورش!

 

مرد میزبان: اِ... اِ... اِ... کجا می‌ری چش سفید.
 

بچه میزبان: پسته‌ها مال شما... من یه آقازاده‌ام، دارم می‌رم ساندویچ بخورم؛ الآنه که آبجی همشون رو تنهایی بخوره!

ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
پربازدیدترین آخرین اخبار