گروه علمی «خبرگزاری دانشجو»، دکتر علی اکبر کلانتری - برگرفته از بیانات آیت الله محی الدین حائری شیرازی؛ انتقال علوم انسانی از ادیان به مکاتب فلسفی، جریانی مرموز وحساب شده است؛ جریانی که در آن رهبران ناصالح جای انبیای راستین را اشغال کردند و با تحریف دین، نوعی دنیا طلبی در پوشش مذهب بوجود آمد. درتاریخ افرادی که دین را ابزار قدرت شخصی وریاست ظاهری کردندکم نیستند.
این ها وقتی به حکومت دست یابند، با نسبت دادن سخنان نامعقول وغیرعلمی به مذهب، راه جدایی علوم انسانی را از دین آغاز می کنند. این کار باعث می شودکه اطمینان مردم از این که خود را دربست در اختیار دین قرار دهند سلب شود و وضع به گونه ای گردد که نتوانند آن چه را که نمی دانند و نمی توانند بدانند از دین دریافت کنند!
کسانی که با استناد به مطالب تحریف شده و برداشت نادرست از کتاب مقدس، دانشمندانِ کاشفِ حرکت و کرویّتِ زمین را به مرگ محکوم کردند، کسانی بودند که برای برتری جویی سنگری بهتر از دین نیافته بودند؛ کسانی بودند که برای حفظ موقعیت خود هرکاری برای بستن دست و دهان مخالفان انجام می دادند تا حق جویان فطرت گرا را که اشتباهات، تحریفات وخرافاتِ آن ها را آشکار می ساختند از سر راه بردارند.
دراین جریان، علوم تجربی که احترام به ادراکات آن جزء اصول اولیه است، توسط ارباب کلیسا جرم شناخته شد و با براه انداختن انگیزاسیون یا دادگاه تفتیش عقاید، هراندیشه ای مانندکرویت و حرکت زمین را به جرم مخالفت و ضدیت با کتاب مقدس تکفیر کردند و به حکم دادگاه، کاشفان آن ها را به سوزاندن و قتل و زندانی و تبعید، کیفر دادند!
ازاین تاریخ، تحجرکلیسا ابزاردست سیاستمداران شد؛ سیاستمدارانی که بعد از مبارزات آزادیخواهانه و پیروزی مردم و افتادن حکومت به دست حکّام علوم انسانی، خط مشی کلیسا و حقوق و موقوفات و مزایا و وظایف اربابان آن را معین کردند و برای این که کلیسا دو باره با محسوسات روبرونشود و به افتضاح دیگری مانند سکون وغیرکروی بودن زمین حکم ندهد، شرط تدوام آن را عدم مداخله دراموراجتماعی قرار دادند.
به این ترتیب دین تحریف شده به دلیل تحجّروجمود درکلیسا منجمد گردید و با تعریف موذیانه از دین به عنوان «مکاشفات و عرفان های شاعرانه و شخصی»، اولاًمذهب را از میدان سیاست و داوری خارج کردند و ثانیاً درب انتقاد از مسیحیت و عقاید خرافی آن به عنوان این که دین چیزی جز مکاشفه عرفانی و شخصی نیست بستند و ثالثاً چنین مذهب تحریف شده را برای توسعه طلبی های خود و استعمار و استثمار جوامع انسانی در نقاط مختلف جهان به کارگرفتند و با این نقش، کلیسا وظیفه مهمی بعهده گرفت.
از آن به بعد هرجا خواستند جایی نفوذ نموده یا به مسکّن دینی نیاز بود، ازکلیسا و جزوات و متون دینی و مسؤولان روحانی بهره بردند و می برند!
اصول گرایی یا بنیاد گراییِ محکوم و منفوری را که امروز شاهدش هستیم، نتیجه ی رفتارسراسر فساد و تباهیِ ارباب کلیسا بادانشمندان علوم تجربی است .
آنان هنگام قرار گرفتن برسر دوراهی علم خواهی وحکومت خواهی، برای حفظ حکومتشان، برخرافه های خود پای فشردند و باعث شدند که دین از صلاحیت اظهار نظر درمسایل حیاتی بشر خارج شود و این چنین علوم انسانی جدید جایگزین گردد. از آن به بعد، نقش اجتماعی دین به نقشی فردی و درسطحی صرفاً معنوی و عاطفی تنزّل پیدا کرد.
با کنار گذاشتن کلیسا ولائیک شدن حکومت ها، نیاز به تدوین برنامه ی حکومتی واز آن جا نیاز به جامعه شناسی، اقتصاد و مدیریت پیش آمد و به این ترتیب اندیشه ها درعلوم انسانی به تکاپو افتاد و چون ملاک و معیاری برای تبیین انسان مبدأ و انسان آرمانی وجود نداشت ، هرکسی بر اساس برداشت های خود، طرحی در جامعه شناسی و مدیریت و مانند آن ارایه داد واز آن به بعد انسان موشِ آزمایشگاهی مکاتب جامعه شناسی و نظریات اقتصادی و حکومتی کردید و این قربانی شدن ساده ای نبود و نیست!
کمونیسم و سرمایه داری دو نمونه از همین نظریات براساس جهان بینی مادی بودندکه انسان را بسیار کوچک می دیدند.
مروّجان نظریّه ی کمونیسم برای رساندن انسان مبدأ به انسان آرمانی، حکومت تک حزبی کمونیسم را پیشنهاد دادند و در این راه امکانات زیادی با پشتوانه ی دیکتاتوری مخوف به کار گرفته شد و کشتارهای وسیع براه افتاد تا زمینه ی پذیرش این نظریه فراهم گردد، اما پس از تسلط کامل و اجرای دقیق نظریات و برنامه ها، هنگامی که در انتظار تولد انسان آرمانی و جامعه آرمان شهری بودند، به ناگهان فرو ریختند!
سرمایه داری هم نمونه ی دیگر مکاتب دست ساز درعلوم انسانی است که موردِ مصرف دین را فقط در جنبه جهان بینی واعتقاد به خدا و مکاشفات معنوی شخصی می داند و از دخالت و به کارگیری دین درمسایل اجتماعی به شدت جلوگیری می نماید.
درحال حاضر علوم انسانی دستگاه مدیریت ورهبری جوامع انسانی شده است. تردیدی نیست که بشر می تواند در شاخه های گوناگون علوم انسانی پژوهش کند، اما از همین علوم، راه های استعمار و استثمار برای به ذلّت کشاندن انسان سر درآورده است. حرکت انسان به سوی گرداب جنگ افروزی ها و به کارگیری علوم تجربی در ایجاد قتلگاه انسانی، از اشتباهات مدیریتی علوم انسانی بشری است.
از این که علوم پس از جدایی از کلیسا کارآیی ویژه یافته است بحثی نیست، اما آن چه که از گذشته تا حال با کنار گذاشتن دین به عنوان کاشف بهترین روش مدیریت به دست آمده، بیشتر برای سرکوب و عقب نگهداشتن انسان ها به کار رفته است.
هم چنانکه درگذشته سحر ساحران و هنر شاعران ابزارهایی بودند که بواسطه آن ها پادشاهان و جهان گشایان در قالب تبلیغات، ذهن و فکر مردم را از دین مشغول ساخته و راحت به حکومت خود ادامه می دادند.
مثلاً در صدر اسلام از شعر برای براندازی آن چه که به زعم آنان پندار و اساطیر الاولین و خرافه بود، استفاده می شد. شعر درجاهلیت دوره خامیِ خودرا می گذراند و از آن دوران اشعار شرم آوری در هجو و مبالغه و طرح مسایل فساد آور اخلاقی وگاه نصایح و مطالب مفید به جای مانده است. اما با ظهور اسلام و پذیرش حقانیت اعحاز گونه ی قرآن، دوران پختگی شعرِعرب فرارسید و ثمره نهایی شعر آشکار گردید.
درعصرما نیز سیاستمداران جهانی مغرور از پیشرفت درعلوم تجربی، از تریبون دانشگاه درعلوم انسانی دخالت کرده و هوس های خود را بر دیگران حاکم می کنند و فکر مردم جهان را از دین بسوی خود مشغول می دارند.
گویی الان این آیه نازل شده که: «قَالَ اَلقَوا فَلَمَّا اَلقَوا سَحَرُوا اَعیُنِ النَّاسَ وَاستَرهَبُوهُم وَ جَآؤوا بِسِحرٍ عَظِیمٍ »:«موسی(ع) گفت (سحر خود را) بیاندازید و زمانی که انداختند چشم مردم را بستند وآن ها را ترسانده و سحر بزرگی براه افتاد!».
سحر ساحران عصر ما علوم انسانیِ دست سازی است که ازآن اومانیسم واصالت انسان سر برآورده و فریاد « اَنََا رَبُّکُمُ الاَعلَی » از آن شنیده می شود؛ سحری که درقالب فرمول ها و پیش فرض ها و ارقام و آمار، همه چیز انسان را اعم از لباس،آداب معاشرت، ازدواج، تربیت، حکومت داری، مدیریت، تجارت، سیاست، ورزش، هنر، اخلاق، عقاید، خانه سازی، شهرسازی، روستا سازی و ... را در برگرفته و جهت می دهد!
اما یک نکته ی حائز اهمیت هم هست. بشر درمسیر گریز از تعبد و بی نیازی از هدایت انبیا، به علم روی آورد اما در این راه به زیبا شناسی رسید و چون زیبا شناس شد، بهتراز گذشته«معنی خدا زیباست»را درک کرد.
به عبارت دیگر او گرچه پژوهش و اکتشافِ درعلوم تجربی را برای چیرگی یا رفع سلطه دیگران انجام داد، اما دراین مسیر عظمت دستگاه خلقت را بیشتر درک کرد.
در علوم انسانی هم وقتی بشر به بالاترین حدّ فکری و بهترین نوع مدیریت و تربیت و شیوه حکومتی برای دستیابی به آسایش و امنیت و رهایی از تنگناهای جنگ واستعمار و ظلم و تجاوز دست یابد، دوره ی این گریز پایان یافته وتازه متوجه می شود که نسبت به آغاز حرکت وضع نامطمئن تری دارد!
به دوره ای که الان بشر به علوم انسانی خود بسنده کرده می توان دوره ی"مجازی علم"گفت و ایه ی« وَاَمَّا الزَّبَدَ فَیَذهَبُ جُفَاءً » را نشانگر آن دانست، اما دوره ی بعد را دوره حقیقی علم باید نامید؛ دوره ای که پویش تازه ی آن، آگاهی و حرکت به سوی اعتقادات است. یعنی اولاً عصّاره پژوهش در علوم تجربی به باور«توحیدی» می رسد، ثانیاً اعتراف به«نبوت» و ناتوانی انسان از هدایت خود و جامعه، ارمغان علوم انسانیِ خواهد بود.
دراین دوره، علوم انسانی بجای تفسیرتنازع بقا و نبرد با یکدیگر، برمبنای انسان شناسیِ برتر ورهایی ازتعلقات وپیوستن به جاودانگی وبقامطرح خواهد شد.
مشکل بنیادین علوم انسانی جدید، برخلاف علوم تجربی این است که به صورت ماهیت است و تغییر از لوازم آن می باشد و حدِّ یقف ندارد و تعریف آن از امروز تا فردا عوض میشود.
از آن طرف هم با تغییر درتعریف «انسان»، مجموعه ی احکام و علوم انسانی مبتنی برآن هم تغییر می کند و دراین میان حق انسان پایمال شده و راه از بیراهه مشخص نمی گردد و ایراد انسان دراین تعبیر قرآنی درست درمی آید که: « وَلَو اَنَّا اَهلَکنَاهُم بِعَذَابٍ مِن قَبلِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَولاَ اَرسَلتَ اِلَینَا رَسُولاً فَنَتَّبِعُ آیَاتِکَ مِن قَبلِ اَن نَذِّلَ وَ نَخزَی».
بنابراین ضرورت تداوم نبوّت وهدایت بشر به وسیله ی کتاب الهی و آموزه های انبیا، وظیفه ای است که درزمان حاضر بر دوش علمای اسلام سنگینی می کند؛ کسانی که باید پرده ازعلوم انسانی اسلام بردارند و با تأسیس علوم انسانی اسلامی این مهم را عملی سازند.چرا؟ چون انسانشناسی مطلق و بدون تغییر تنها از راه دین که ثابت و استاندارد است به دست میآید.
غرب برمبنای تعریف خود از انسان، علوم انسانی رایج را به راه انداخته است که اگر ما تعریف آن ها از انسان را بپذیریم، میتوانیم ازآن علوم استفاده کنیم، اما چون تعریف آنها با تعریف ما تطبیق ندارد، استفاده از قضاوت و تحلیلهای انسان شناسانه ی آن ها نیز مضر خواهد بود. مثلاً انسان برمبنای این که موجودی محدود یا نامحدود است، مصلحت و تکلیف او فرق میکند.
اگر انسان محدود به حیات دنیا باشد، رشد او تفسیری خواهد داشت که با تفسیر دیگری که حیات را دراین دنیا مقدمهی زندگی بعدی میداند، متفاوت است. تحلیل کسی که در تعریف خود از انسان، هستیِ آخرت را از برنامهی او حذف کرده، جز بُرِشی کوچک از انسان و مقطعی ناچیزی از حیات او را بررسی نکرده است.
علمای غرب درتعریف خود از انسان، اصل وجود او را که ما معتقدیم خلیفه الله و مسجود ملایک است کنار گذاشته اند و به همین خاطر لباسی را که از اقتصاد، تربیت، حقوق و غیره میدوزند، به قوارهی انسان نمیخورد!
به عبارت دیگر، غرب انسان را تا جایی که میشناسد پیش میبرد و به همین علت درعلمی بودن این نوع انسان شناسیها تردید وجود دارد، زیرا نتوانستهاند نظر قاطعی دربارهی انسان ارایه دهند.
حال در این شرایط چه باید کرد؟
راه چاره این است علمای شیعه و اسلام از علوم انسانی خود استفاده کنند و برای این کار باید مجموعهی فقهی خود را آرد کرده و با خمیر کردن، نان علوم انسانی اسلامی خود را تهیه نمایند؛ کاری که تاخیر در آن فاجعه بار خواهد بود و این یک ضرورت برای حوزه های علمیه است .