آخرین اخبار:
کد خبر:۲۳۶۲۷۶
5 اردیبهشت؛ سالگرد واقعه طبس

برگی از دفتر خیانت‌های «آقای رئیس‌جمهور»!

یکی‌از بالگردهای برجای مانده در طبس که حاوی مدارکی در مورد جزئیات عملیات بود، به دستور مستقیم بنی‌صدر، بمباران شد و اسناد سری و مهم باقی مانده در آتش سوختند و محمد منتظر قائم، به شهادت رسید.
برگی از دفتر خیانت‌های «آقای رئیس‌جمهور»!

گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ پنجم اردیبهشت  1359نیروهای آمریکایی در عملیاتی موسوم به "دلتا" و با هدف آزاد کردن جاسوسان این کشور که در لانه جاسوسی آمریکا در تهران تحت مراقبت بودند در صحرای طبس پیاده شدند.


در میان این نیروها افسران حکومت سابق و افراد وابسته به ساواک نیز حضور داشتند و قرار بود از طبس با بالگرد به سوی تهران حرکت کرده و در ورزشگاه شهید شیرودی (امجدیه) فرود آیند و با لباس مبدل به سفارت آمریکا در تهران حمله کرده و گروگان‌های خود را آزاد کنند.


طبق این نقشه آنان پس از پایان فعالیت‌شان قصد داشتند، به طبس رفته و از آنجا با هواپیماهای نظامی از ایران خارج شوند.


نیروهای آمریکایی برای انجام این عملیات در " فورت برگ " آمریکا آموزش نظامی دیده و در فرودگاه " کارولینای شمالی " انجام آن را تمرین کردند و پیش از شروع عملیات نیز به پایگاه‌هایی در مصر و عمان منتقل شده بودند.


فرودگاه‌های نظامی مصر، عمان و عرشه ناو هواپیمابر آمریکا در دریای عمان از مراکز عمده برخاستن هواپیماها و بالگردهای مهاجم آمریکا برای فرود در منطقه طبس بود.
نیروهای آمریکایی به وسیله هشت بالگرد و سه هواپیمای باربری هرکولس پس از استقرار در طبس و قبل از حرکت به تهران دچار حوادث مختلفی شدند و از ادامه ماموریت بازماندند.


دستگاه هیدرولیک یکی‌از بالگردها ازکار افتاد وبالگرد دیگر براثر طوفان شن و عدم دید کافی به هنگام جابجایی با یکی از هواپیماهای هرکولس برخورد کرد و هر دو آتش گرفتند و درنتیجه آن هشت نفر از نظامیان در شعله‌های آتش سوختند.


به گفته رسانه‌های آمریکا، در تمام مراحل عملیات دلتا تنها 4نفر ازجمله "جیمی کارتر" رییس جمهور، "هارولد براون" وزیر دفاع، "هامیلتون جوردن" مشاورکاخ سفید و "برژینسکی" مشاور امنیت ملی آمریکا از این عملیات باخبر بوده اند.


به‌هرحال در پی‌حادثه صحرای طبس وفرار نیروهای نظامی آمریکا، کارتر رییس جمهور وقت این کشور شکست این عملیات مداخله جویانه را اعلام کرد.
 

این حادثه یکی از بزرگترین رسوایی‌های نظامی و سیاسی کاخ سفید در برابر انقلاب اسلامی ایران محسوب می شود.


در پی‌شکست قطعی عملیات واشنگتن درطبس و بازگشت باقیمانده هواپیماهای آمریکا، یکی‌از بالگردهای برجای مانده در طبس که حاوی مدارکی در مورد جزئیات عملیات بود، به دستور مستقیم بنی‌صدر، که در آن زمان سمت فرماندهی کل قوا را داشت، هلی‌کوپترهای به جا مانده از عملیات آمریکایی‌ها بمباران شد و اسناد سری و مهم باقی مانده در آتش سوختند و محمد منتظر قائم ـ فرمانده‌ سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یزد ـ که در منطقه از هلی‌کوپترها محافظت می‌کرد، به شهادت رسید.

 

شهادت محمد منتظر قائم به روایت همرزمان
ظهر جمعه پنجم اردیبهشت از ستاد مرکزی سپاه تهران، با برادر شهید محمد منتظری قائم در یزد تماس می‌گیرند که خبر رسیده چند فروند هلیکوپتر آمریکایی مردم را در کویر به گلوله می‌بندد و یک آمریکایی زخمی شده هم در بیمارستان یزد است. بلافاصله در بیمارستانها تحقیق می‌شود و قسمت دوم خبر تکذیب می‌گردد ولی بعد از ساعتی از دفتر آیت‌الله صدوقی با سپاه تماس می‌گیرند که اینجا یک راننده تانکر است و ادعا دارد تانکر نفتش را آمریکاییها در جاده طبس آتش زده‌اند. در پی این گزارشات، محمد تصمیم می‌گیرد که هر چه سریعتر به منطقه برود و از نزدیک ماجرا را پیگیری کند.


آخرین دستخط شهید نشان می‌دهد که وضع منطقه را حساس و حضور آمریکاییهای مسلح و مهاجم را بنا بر اخبار و گزارشات رسیده قطعی می‌دانسته است، یکی از برادران پاسدار یزدی اینچنین گزارش می‌دهد: وقتی قرار شد برویم، محمد گفت : اول نمازمان را بخوانیم ... ما که نماز خواندیم و برگشتیم، محمد هنوز در گوشه حیاط سپاه مشغول نماز بود . او نماز را همیشه خوب می‌خواند. اغلب، در جمع‌ها، او را به دلیل تقوایش، پیشنماز می‌کردند. با اینهمه، این بار نمازش حال دیگری داشت. بعد از آنکه تمام شد یکی از بچه ها به شوخی گفت"نماز جعفر طیار می‌خواندی ؟ "
او با خوشحالی پاسخ داد : « به جنگ آمریکا می‌رویم . شاید هم نماز آخرمان باشد»


در بین راه مثل همیشه شروع کرد به قرآن و حدیث خواندن و تفسیر کردن و توضیح دادن ، سوره اصحاب فیل را برایمان تشریح کرد و داستان ابرهه را ... و گفت، آمریکا قدرت پیروزی بر ما را ندارد و به توضیح بیشتر مسائل پرداخت، از احادیث نیز استفاده می‌کرد. محمد با آنکه یک فرمانده نظامی خوب بود، یک معلم اخلاق و عقیده نیز بود. در مواقع لازم از قاطعیت و همچنین خشم و جسوری فراوان برخوردار بود اما در مواقع عادی از همه پاسداران متواضعتر و معمولی‌تر بود، از اینکه به او به چشم یک فرمانده نگاه کنیم ناراحت می‌شد و با اینکه او می‌بایست بیشتر نقش فرماندهی، و تصمیم‌گیری و طرح و نقشه را داشته باشد ولی علاوه بر آن همواره خود پیشقدم بود و بویژه در مواقع خطرناک حتما خودش نخست اقدام می‌کرد، از خودنمائی بشدت پرهیز داشت ، حتی زیر گزارشات یا اطلاعیه‌هائی که اصولا با نام فرمانده سپاه اعلام یا ارسال می‌شود، از نوشتن نامش خودداری می‌کرد، کسی که وارد سپاه می‌شد امکان نداشت تا مدتی بفهمد او فرمانده ما هست. بیشترین کارها را خودش انجام می‌داد. اغلب شبها نیز به خانه نمی‌رفت و حتی به جای ما هم پست می‌داد، غذا خیلی کم و ساده می‌خورد، بیشتر روزه می‌گرفت، روز قبل از شهادتش نیز که پنجشنبه بود، روزه بود.


راه طبس را با اینکه خاکی و خراب است با سرعت بسیار زیاد طی کردیم. در راه از سرنشینان اتومبیلی که از آنجا گذشته بودند، سؤال کردیم، گفتند آمریکایی ها یک تانکر را آتش زده، مسافرین یک اتوبوس را گروگان گرفته و هرچه داشته‌اند برده‌اند. «وقتی که به چند کیلومتری منطقه‌ی فرود رسیدیم، حدود پانزده نفر از برادران کمیته‌ی طبس در آنجا بودند و عده‌ای از برادران ژاندارمری نیز در آنجا حضور داشتند که یکی از آنها گفت: «منطقه، مین‌گذاری شده و یک فانتوم به طرف ما تیراندازی کرده است». صبح زود چون از فانتوم خبری نبود به منطقه رفتیم و تعداد هشت جسد در آنجا یافتیم. افسر ژاندارمری، برای اطمینان، حکم مأموریت ما را که برای غرب کشور بود، نگاه کرد و به ما گفت: «تا فردا در اینجا نگهبانی دهید»؛ما که می‌رفتیم یک ستوان گفت : چون فانتومها اینجا پرواز کرده‌اند، می‌روم بی‌سیم بزنم به نیروی هوائی که بدانند نیروی خودی در منطقه هست.


عده‌ای از پاسداران فردوس و طبس نیز با ما تا 100 متری هلیکوپترها آمدند ولی جلوتر نیامدند، ولی ما جلوتر رفتیم.


در این موقع متوجه‌ی طوفانی که حدود سه کیلومتر با ما فاصله داشت و معلوم بود که به سوی ما می‌آید، شدیم. در این لحظه فانتوم مزبور در بالای سر ما ظاهر شد، وقتی طوفان شروع شد، مأموران ژاندارمری منطقه را ترک کردند؛ ولی ما پنج نفر پاسدار یزدی و برادران کمیته‌ی طبس باقی ماندیم. طوفان رسید و ما در میان طوفان حرکت کردیم تا اینکه به منطقه‌ی فرود هلی‌کوپترها رسیدیم. دو فروند هلی‌کوپتر در یک طرف جاده و چهار فروند در طرف دیگر جاده قرار داشت، یکی از هلی‌کوپترها در حال سوختن بود و یک هواپیمای چهار موتوره نیز در کنار آن می‌سوخت. ما در وسط جاده از اتومبیل پیاده شدیم و برای شناسایی به طرف آنها حرکت کردیم...»


محمد به دقت مراقب مین‌گذاری یا هر نوع تله انفجاری بود به موتورها و جیپ آمریکایی رسیدیم اول محمد موتورها را بررسی کرد وقتی مطمئن شد که مواد منفجره به آن وصل نیست رفتیم و آنها را روشن کردیم و با هم کنار جاده آوردیم ، همچنین جیپ را .


شهید محمد خوشحال و خندان گفت : «خوب اینهم 5 هلیکوپترهایی که در کردستان از دست دادیم خدا رسانده است»و خودش به سمت یکی از هلیکوپترها رفت . طوفانی که مدتی قبل آغاز شده بود کاملا برطرف شده بود و هوا صاف بود .


«... فرمانده‌ ما خیلی با احتیاط داخل یکی از هلی‌کوپترها شد. پشت سر او من هم داخل هلی‌کوپتر شدم... یک کلاسور محتوی چند ورقه‌ی درجه‌بندی شده در آنجا پیدا کردیم و چون تخصصی در این مورد نداشتیم آن را سر جای خود گذاشتیم تا برادران ارتشی بیایند و آنها را مورد معاینه قرار دهند.»


«.. در داخل یکی از هلی‌کوپترها، یک دستگاه رادار روشن بود. فانتوم ها یک دور زدند، سپس دوباره به طرف هلی‌کوپترها آمدند و به وسیله‌ی تیربار کالیبر 50، یک رگبار به طرف هلی‌کوپترها بستند. این رگبار دقیقاً به طرف هلی‌کوپتری بسته شد که دستگاه رادار در آن روشن بود؛ در یک لحظه آن هلی‌کوپتر منهدم شد. من به فرمانده مان گفتم: «برادر محمد، بیا از اینجا برویم.» گفت: «فعلاً وقت آن نرسیده، وقتی فانتوم ها دور شدند ما هم می‌رویم»؛«به محض اینکه صدای فانتوم ها کم شد، ما به سرعت از هلی‌کوپترها دور شدیم و به هر صورت که بود، حدود 20 متر دویدیم و بعد روی زمین دراز کشیدیم. برادر عباس سامعی که راننده‌ی ما بود، به طرف من آمد و گفت: « من تیر خوردم، او با سرعت به طرف جاده رفت، برادر رستگاری در حال دویدن بود که من داد زدم تیر خوردم، او در جواب گفت: «من هم زخمی شده‌ام.» و بعد روی زمین افتاد؛ چون از ناحیه‌ی پا زخمی شده بود.»


«برادر عباس سامعی نیز که روی زمین دراز کشیده بود، بلند شد و مانند انسان‌های بی‌حال تلوتلو خورد و به زمین افتاد؛ من فکر کردم که از خستگی این طور شده است.برادر رستگاری خودش را به طرف او کشاند و در کنارش دراز کشید. برادر منتظر قائم هم در طرف دیگر خوابیده بود. رفت و برگشت فانتوم‌ها همچنان ادامه داشت و دو هلی‌کوپتر که در آن طرف جاده قرار داشتند؛ هیچ کدام منفجر نشدند (البته بعد از آنکه به طبس رسیدیم، با کمال تعجب شنیدیم که فانتوم‌ها مجدداً بازگشته و یکی از آن هلی‌کوپترها را منهدم کرده بود[ند]). من داد زدم سوییچ ماشین کجاست؟ برادر رستگاری گفت: «عباس زخمی شده و بی هوش است.» برادر محمد منتظر قائم همچنان در آن طرف جاده دراز کشیده بود. من به طرف او رفتم، وقتی نزدیک شدم، دیدم مچ دستش قطع شده و پشت سرش افتاده است. فکر کردم مواد منفجره، دستش را قطع کرده است؛ جلوتر رفتم و او را صدا زدم، ولی جوابی نداد. چشمانش باز بود و چهره‌ی بسیار آرامی داشت، مانند آدمی که در خواب است. زیر بدنش خون زیادی ریخته بود. دیگر دلم نیامد که به او دست بزنم.


ما نتوانستیم پیکر به خون خفته او را ببریم. لذا محمد همچنان بر روی ریگهای کویر ، که با خونش رنگین شده بود ، تا صبح با خدای خویش تنها باقی ماند و صبح هم با اینکه از کانال‌های گوناگون قول هلیکوپتر و هواپیما برای بردن جسد شهید به یزد را به ما دادند و حتی یکبار مردم طبس جمع شدند و با شکوه تمام جسد شهید را تا فرودگاه تشییع کردند و با اینکه برادرانمان حکم برای سوار کردن شهید و زخمیها گرفته بودند ، اما بی نتیجه ماند و سرانجام نزدیک غروب با آمبولانسی که از یزد آمده بود ، شهید و من را به یزد بردند و شهید را فردا صبح با عظمت بی نظیری تشییع کردند.
 

ارسال نظر
captcha
*شرایط و مقررات*
خبرگزاری دانشجو نظراتی را که حاوی توهین است منتشر نمی کند.
لطفا از نوشتن نظرات خود به صورت حروف لاتین (فینگیلیش) خودداری نمايید.
توصیه می شود به جای ارسال نظرات مشابه با نظرات منتشر شده، از مثبت یا منفی استفاده فرمایید.
با توجه به آن که امکان موافقت یا مخالفت با محتوای نظرات وجود دارد، معمولا نظراتی که محتوای مشابهی دارند، انتشار نمی یابد.
پربازدیدترین آخرین اخبار