گروه فرهنگی خبرگزاری دانشجو؛
محیـط نامتنــاهی ز نــور شـد سرشـار
مگـر ولادت ختــم رســل شــده تکـرار
سـلام داده بــر ایـن جلـوه، خالق هستی
قیــام کــرده بـر ایـن نـور، احمد مختار
خـدای عزّوجــلّ کوثــری بـه احمد داد
کـه قـدر او را در «قدر»، کرده خود اقرار
گرفت هستِ خدا را خدیجه از احمد
چنانکـه در ره حق کرد هست خود ایثار
بدون فاطمه گـردون ز هم فرو میریخت
بـدون فاطمـه عالــم نمــیگرفت قـرار
اگـر ز خـلقت او دسـت مــیکشید خدا
قسـم بـه او کـه نمیداد نخل هستی بار
سلام خلق به زهرا که ذات حق بـه نبـی
رسانـده اســت ســلام ورا هــزاران بـار
یکی به موی وی و دیگری به روی، شبیه
از آن کننـد تفــاخر، همـاره لیـل و نهار
بـهشت وحی ز انفـاس قـدس او سرسبز
دل نبـی بـه تماشـای اوسـت بـاغ بهـار
فـــدای خــاک نیــا و تبــار او بایـــد
هـر آنچه بـودِ نیـا و هر آنچه هست تبار
چو بابِ خانـه او، جبرئیل خواهد سوخت
بــدون اذنـش اگــر در حریــم یابد بار
اگــر نبــود تجــلای روی او، تـا حشـر
تمـام مـلک خـدا بـود همچنان شبِ تار
بــه آهــوان تتــاری خبــر دهید همه
که خاک مقدم زهرا کجا و مشک تتار؟!
جبین اوست منقش به نقش یا «قدوس»
حجاب اوست مزیـن بــه ذکر یا «ستار»
تـوان جمـال خدا را به چشم دل دیدن
ز نــور عــارض او هــر کجــا بوَد آثار
رسـول گفت «فداها» بـه وصف او، زیبد
کننـد خـلق خـدا جان به مقدمش ایثار
کجـا نوشتـن اوصــاف او بــوَد ممکن؟
بگــو شونــد قلــم شاخـه شاخه اشجار
الا تــو مــام اولوالعظــم انبیـا هر پنج!
الا تــو بانــوی سـادات بانـوان هر چار!
جحیم، گر تـو نگاهش کنی حدیقه گل
بهشت، بــی نگهت بوتـهای بـوَد از خار
به یــک نگـاه شـود زائــر خـدا احمد
همیـن کــه مـیکند از مـاه عارضت دیدار
حیــات مــا بـه ولای تــو بــوده از آغــاز
وگرنــه یکسـره بودیــم نقــش بــر دیـوار
دعای تو همه چون وحی، سرکشیده به عرش
نمــاز تــوست، تماشــای حضــرت دادار
اگــر چــه مــا ز خطــا از تـو دور افتادیم
تـو لطف و رحمت خــود را ز ما دریغ مدار
گنــاه عــادت مــا و کــرم سجیّـه توست
بیــا ز شانــه مــا کــوه جــرم را بــردار
به بذل نان تو در عین ضعف جوع، سه شب
«ویطعمـــون علــی حبّــه» کنــد اقــرار
شــب زفــاف کــه دادی لباس نو به فقیر
کــرم بــه سجـده فتاد و ز دست داد قرار
تــو وجــه داوری و قــلبِ قــلبِ قـرآنی
تو روح احمدی و رکنِ رکنِ هشت و چهار
هــزار مرتبــه از تـــارک الصلــوه بتــر
کسی که بیتو کند سجده روز و شب بسیار
کـه گفتــه اســت مـزاری نداری ای مادر!
تـو را همیشــه در آغــوش کبریاست مزار
بگــو تــلاوت قـــرآن کننــد در کعبــه
بـه لـحن حضـرت داوود و چشـمِ گوهربار
قســم بــه خالـق کعبـه که بیولای شما
همــان تــلاوت قــرآن شــود شـراره نار
اگــر عــدوی تــو بــاب و بــرادرم باشد
بــه دوستیــت، ز بــاب و بــرادرم بیـزار
اگــر بــه روضــه رضوان قدم نهم هر دم
هــزار بــار ثنــاخوانمت چــو مــرغ هزار
به رب کعبه قسم، از عذاب ایمن نیست
اگـر کـه خصم شما بر حرم نهد رخسار
به پـای ناقـه تـو روز حشر، یا زهرا
بـرات عفــو بریزنــد از یمیــن و یسـار
همین که ناقه تو رو کُند به جـانب حشر
شـود قیــامت، از رحــمت خـدا سرشار
به دوستـیِ تو از منکر و نکیر چـه باک؟
بگــو دهنــد بــه قبــرم هــزاربار فشار
خطابههــای تــو قلـب مدینـه را سوزاند
تکـان نخــورد قلــوب مهاجـر و انصــار
علی که حصن حصین بود حی سرمـد را
بـه حفـظ خانه او سینه تو گشت حصـار
نخیـزد از دو لبـم جز صدای یا زهرا
بــه دادگــاه الهــی چـو میشوم احضار
اگر کـه ثبت شـود نـام مـن به مصحف تو
جحیـم را کنـم از اشـک شـوق خود گلزار
که جز تو نان به یتیم و اسیر بخشد و، خود
دهــان روزه کنــد بــا گرسنگــی افطـار
تمــامِ لشکـر شیــرخدا تــو بودی و بس
نـه لشکـرش، سپرش بین آن در و دیـوار
نــه تیــغ پورمــرادی، نه زخمهـای احد
مصیبـت تــو بــرای علــی بــوَد دشوار
کتـــاب مستنـــدِ مکتـــبِ ولایـت را
بــه سینــه تــو نوشتنــد با سرِ مسمار
بــده اجـازه به شیعه که در صف محشر
ز قاتــلان تــو یکیــک برآورنـد دمـار
از آنکه کشت تو را پشت در سؤال کنند
بــای ذنــبٍ؟ پــاسخ بـده جنایت کار!
شــرار آه تــو خیــزد ز سینـه «میثم»
اگر به شعله کشم عرش را عجب مشمار
شاعر : غلامرضا سازگار(میثم)
دنیا به کام تلخ من امشب عسل شده است
شیرین شده است و ماحصلش این غزل شده است
تاثیر مهر مادریت بوده بر زبان
این واژه ها اگر به تغزل بدل شده است
مادر! حضور نام تو در شعرهای من
لطف خداست شامل حال غزل شده است
غیر از تو جای هیچ کسی نیست در دلم
این مسأله میان من و عشق حل شده است
سیاره ای که زهره نشد آه می کشد
آه است و آه آنچه نصیب زحل شده است
زهرایی و تلألو نور محبتت
در سینه ام ز روز ازل لم یزل شده است
با نام تو هوای غزل معنوی شده است
بی اختیار وارد این مثنوی شده است
هرگز نبوده غیر تو مضمون بهتری
تنها تویی که بر سر ذوقم می آوری
نامت مرا مسافر لاهوت کرده است
لاهوت را شکوه تو مبهوت کرده است
از عرش آمدی و زمین آبرو گرفت
باید برای بردن نامت وضو گرفت
نور قریش! تا که تویی صاحب دلم
غرق خداست شعب ابی طالب دلم
عمرت نفس نفس همه تلمیح زندگی است
حرفت چراغ راه و مفاتیح زندگی است
از این شکوه ، ساده نباید عبور کرد
باید مدام زندگیت را مرور کرد
چون زندگیت ساده تر از مختصر شده است
پیش تجملات ، جهازت سپر شده است
آیینه ای و سنگ صبور پیمبری
در هر نفس برای پدر مثل مادری
اشک شما عذاب بهشت است ، خنده کن
لبخندت آفتاب بهشت است ، خنده کن
دنیای ما نبوده برازنده ی شما
هجده نفس زمین شده شرمنده ی شما
آیینه ای نهاده خدا بین سینه ام
حس می کنم مزار تو را بین سینه ام
مانند آن خسی که به میقات پر کشید
قلبم به سوی مادر سادات پر کشید
شاعر :سید حمید رضا برقعی
آن شب زمین مکه بر خود ناز می کرد
با ناز خود درهای رحمت باز می کرد
آن شب حرم سر تا قدم حق را هدف بود
گویای تکبیر بلال از هر طرف بود
آن شب شفق در باغ دل ها لاله می کاشت
آن را به عشق یار هجده ساله می کاشت
آن شب سحر سجاده ی دل باز می کرد
قامت به قد قامت، مودّت ساز می کرد
آن شب فلق شعر گل مهتاب می خواند
از بهر غم، شادی، حدیث خواب می خواند
آن شب سپیده جامه بر تن چاک می کرد
گرد ملال از روی احمد پاک می کرد
آن شب زمان چرخ و فلک را تاب می داد
کلک قضا لوح قدر را آب می داد
آن شب زمین آبستن شور و شعف بود
غواص دل آماده ی صید صدف بود
آن شب منا شعر مبارک باد می خواند
زیبا سرود آن شب میلاد می خواند
آن شب خدیجه بود و درد بارداری
از بارداری بود کارش بی قراری
آن شب ز تنهایی روانش رنج می برد
رنج شکوفایی به پای گنج می برد
آن شب زنان مکه بر او پشت کردند
از او بریدند و نکوهش مشت کردند
آن شب درّ ناسفته ای، بحر کرم سفت
طفلی که بودش در رحم با او سخن گفت
آن شب میان آن دو اسراری مگو بود
وقت شکوفایی نخل آرزو بود
آن شب به مادر از بهشت و حور می گفت
از مرگ ظلمت در دیار نور می گفت
آن شب سحر آهنگ شادی ساز می کرد
در را برای صبح صادق باز می کرد
آن شب خدیجه بود و آه جان گدازش
لطف خدای مهربان و سوز و سازش
آن شب بهشتی بانوان امداد کردند
با یاری خود قلب او را شاد کردند
آن یک به دستش ساغری آکنده از مُل
آن یک برایش سندس و استبرق و گل
آن یک به پایش با ترنم لاله می ریخت
لبخند از لب، در دیار ناله می ریخت
آن یک برایش باده در پیمانه می کرد
آن یک پریشان گیسوانش شانه می کرد
مریم به گوشش آیۀ انجیل می خواند
آسیه بهرش داستان نیل می خواند
سارا برایش عود و عنبر دود می کرد
او را مهیا بهر یک مولود می کرد
ناگه خدا از راز هستی پرده برداشت
آهنگ فتح نور در شهر سحر داشت
تا مصطفی را ابتران ابتر نخوانند
شعر هجا در وصف پیغمبر نخوانند
ام القرا آیینه دار نور گردید
چشم کج اندیشان عالم کور گردید
کون و مکان را ذات حق زیب و فری داد
بر خاتم پیغمبرانش دختری داد
آن هم چه دختر نازنین و ناز پرور
دختر نه بلکه بر یتیم مکه، مادر
بالاتر از او بین زن ها دختری نیست
در امتحان همسری شد نمره اش بیست
هر تار مویش آیۀ حبل المتین است
بر حلقۀ انگشتر خاتم، نگین است
آمد به دنیا عصمت کبرای سرمد
امّ الائمه، فاطمه، امّ محمد
آمد به دنیا شاهکار کل خلقت
گنجینۀ شرم و حیا و کان عصمت
آمد به دنیا آن که نورش منجلی بود
معراج احمد بود و منهاج علی بود
آمد به دنیا آن که هستی هست مستش
از مستی هستی بشر شد پای بستش
گر او نبودی هستی عالم نبودی
مشهودی از آب و گل و آدم نبودی
گر او نبودی زندگی بی محتوا بود
در پردۀ ابهام آیات خدا بود
او رحمتی بر رحمة للعالمین است
او زینت آیات قرآن مبین است
بر جسم ختم الانبیا روح است زهرا
بر کشتی عدل علی نوح است زهرا
آئینه دار نهضت پیغمبر است او
بهر پدر دل سوزتر از مادر است او
مظهر خدا هست و خدا را اوست مظهر
ساقی علی هست و علی را اوست کوثر
شرمنده از نور جمالش آفتاب است
درس نخستین بر زنان حفظ حجاب است
لب های ختم الانبیا بوسید دستش
پیمانۀ صبر علی گردید مستش
از بس که داده ذات حق قدر و مقامش
قد قامت احمد بود از احترامش
بی فاطمه نام نبی معنا ندارد
فرقی علی با حضرت زهرا ندارد
شاعر : ژولیده نیشابوری
باز عالم چون بهشتى خرم است
از چه یارب این صفا در عالم است
ملک هستى نقش زیبایى گرفت
آسمان هم نور زهرائى گرفت
ماسوا گلبوى تقوى یافته
روشنى از نور زهرا یافته
به خدیجه اسوه صبر و یقین
بانوى اسلام و ام المومنین
حق عطا فرموده از پا تا سرش
خوانده احمد بضعه، یزدان کوثرش
خلقت او افتخار انبیاء
عصمت او افتخار اولیاء
خانهاش سرچشمه ى امیدها
دامنش تابشگر خورشیدها
فاطمه محبوبه پروردگار
فاطمه محبوبه دارالقرار
هستى عالم همه از هست او
بوسه مى زد مصطفى بر دست او
در حیا و در عفاف و در وقار
بانوان را او بود آموزگار
هر که راه او به خرسندى گرفت
در دو عالم آبرومندى گرفت
مکتب او منشأ آزادى است
اى موید اهل دل را هادى است
شاعر : سید رضا موید