به گزارش خبرنگار «خبرگزاری دانشجو» از مشهد، فاطمه برونسی امروز در اولین یادواره شهید برونسی و شهدای کارگر شهرستان نیشابور با بیان خاطراتی از این شهید گفت: یکی از نزدیکان شهید برونسی تعریف می کند که یک روز عبدالحسین با یک پیکان سفید رنگی به روستا آمده بود تا به پدر و مادر خود سری بزند و پس از آن می خواست به مشهد برگردد، من یکسری وسایل آماده کرده بودم تا عبدالحسین برای فرزندم به مشهد ببرد به او گفتم که این وسایل را به فرزندم تحویل بده، وی در جواب گفت: من این وسایل را به راننده مینی بوس روستا می دهم تا به مشهد ببرد، در مشهد وسایل را از راننده گرفته و به پسرتان تحویل می دهم، من به وی گفتم، این چه کاری است که می کنی ماشین که جای خالی دارد که وی در پاسخ به من گفت؛ این ماشین از بیت المال است، در همین حد ماشین را به من دادهاند تا به پدر مادر خود سربزنم و بگردم نه بیشتر.
می خواهم دین خود را نسبت به بیت المال ادا کنم
وقتی وی به خاطر رشادتشان در عملیات خرمشهر از طرف امام خمینی(ره) به مکه مشرف شدند، مادرم می گوید: بعد از بازگشت از حج وی یک تلویزیون رنگی با خود به خانه آورده بود و بچه ها خوشحال بودند از اینکه تلویزیون رنگی در خانه داریم، پدر تلویزیون را روشن کرده وقتی دید که سالم است آن را در داخل کارتن قرارداد. مادرم به پدرم گفت؛ این تلویزیون را می خواهی چه کار کنی که وی در جواب گفت، حساب و کتاب دقیق انجام داده و دیدم کل هزینهای که سپاه برای رفتن من به مکه انجام داده است همین قدر می شود؛ می خواهم دین خود را نسبت به بیت المال اَدا کنم.
یکی از بسیجی ها می گفت: من آوازه شهید برونسی را در جبهه زیاد شنیده بودم، یک روز قرار شد وی در مسجد محل ما به عنوان فرمانده تیپ سخنرانی داشته باشند، من جلوی در مسجد ایستاده بودم تا وقتی ایشان وارد می شوند خیر مقدم عرض کنم. دیدم آقایی با موتور گازی وارد شد و می خواست موتور خود را به یک ستون ببندد من به وی گفتم حاج آقا موتور خود را آن طرفتر ببند. از من پرسید پسرم شیر آب کجاست تا من دست های خود را بشویم و من به او گفتم: حاج آقا سرکوچه شیر آب است، دستهای خود را بشویید و داخل مسجد بروید که فرمانده تیپ قرار است برای سخنرانی بیایند. آن مرد دست های خود را شست و وارد مسجد شد پس از چند دقیقه دیدم که بلندگوی مسجد به صدا درآمد و شهید برونسی در حال سخنرانی است. من از خجالت تا آخر مراسم نتوانستم سر خود را بالا بگیرم.
شهدا اعتقادشان این بود که تنها در سایه ولایت فقیه است که انسان میتواند به ارزش های الهی و انسانی برسد و آنقدر شهدا عاشق خمینی زمانشان بودند که می گفتتند مگر می شود عاشق امام زمان باشیم ولی عاشق خمینی(ره) نباشیم.
شعارشان این بود که ولایت فقیه حامل پیام الهی و مفسر احکام خداوند است آنقدر شهدای ما پیرو ولایت فقیه بودند که امام خمینی(ره) به این سربازان می بالیدند و میفرمودند من به جرات مدعی هستم که ملت ایران در عصر حاضر به مراتب بهتر از امت حجاز، عراق و کوفه در عهد امام علی(ع) و امام حسین(ع) هستند.
شیهد برونسی می گفت: من دو آرزو دارم یکی اینکه به شهادت برسم و دوم اینکه قبل از شهادت با خون گلویم بنویسم درود بر خمینی کبیر.
دختر شهید برونسی ادامه داد: زمانی که در عملیات میمک مشغول به عملیات بودن با وی تماس گرفته شد که پدر شما حالشان خوب نیست، شهید برونسی گفتند وی را به دکتر ببرید بعد از چند روز با وی تماس گرفته شد که پدرتان فوت شده برای تشییع جنازه و خاکسپاری برگردید؛ وی گفتند من نمیتوانم در مراسم خاکسپاری حضور داشته باشم، عملیات در پیش داریم و دستور ولایت است، نمی توانم حضور یابم. بعد از اینک عملیات به پایان رسید وی برای مراسم چهلم پدرشان برگشتند و یک مراسم آبرومند برای پدرشان گرفتند.
من صدتا از حوریه های بهشتی را با همسر خود عوض نمی کنم
یکی از همرزمان شهید می گوید در یکی از عملیات ها ایشان مجروح شده که وی را در بیمارستان بستری کردند، ما به عیادتشان رفتیم و با او شوخی می کردیم. یکی از دوستان به وی گفت: خوش به حالت نزدیک بود به بهشت بروی اون دنیا هوای ما را داشته باش و یکی از آن حوریه های بهشتی را برای ما نیز نگه دار. دیدم شهید برونسی خندید و گفت: من صدتا از حوریههای بهشتی را با همسرم عوض نمیکنم؛ چرا که اگر همسرم مواظب زندگی و فرزندان من نباشند من نمی توانم کاری انجام دهم.