گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو» - مریم فاطمی؛ مازیار میری در ششمین تجربه کارگردانی خود سراغ زندگی یک زوج کمتوان ذهنی رفته و دغدغههای آنها را به تصویر کشیده؛ دغدغههایی که متفاوت با دغدغههای قصههای این سالهای سینمای ایران است. حوض نقاشی قاعده «ونک به بالا»ی مشهور را نقض کرده، به جنوب شهر آمده و آدمهای آن را محترمانه شایسته دیده شدن در سینما دانسته که این یکی از محاسن دستپخت مازیار میری و منوچهر محمدی است.
مریم که کمتوان ذهنی است، پسر نرمال و باهوش خود را دوست دارد و سعی میکند به او در درسهایش، در نقاشی کردن و حل ریاضیات کمک کند، اما نمیتواند. پسرش حالا دیگر بزرگ شده و مسئلههای ریاضی او برای مریم سخت است. او نمیتواند آن طوری که سهیل میخواهد نقاشی بکشد و حتی وقتی به مدرسه سهیل میرود، نمیتواند با مدیر او درست صحبت کند، ولی از این خوشحال است که مدیر مدرسه او را دوست داشته و بوسیده است و سعی میکند با گفتن این حرف، سهیل را که آبروی خود را با داشتن چنین مادری از دست رفته میبیند، تسلی دهد.
همه اینها در حالی است که سهیل دیگر همان بچه کوچک سالهای گذشته نیست، او بزرگ شده و هر چه بزرگتر میشود، تفاوت پدر و مادر خود را با پدر و مادر دوستش امیرعلی و دیگران بیشتر میبیند و بیشتر اذیت میشود. همین سوژه خوب که یکی دیگر از نقاط مثبت فیلم است، نوید یک فیلم خوب و پر کشش را به مخاطب میدهد، اما این نوید محقق نشده و حوض نقاشی با ریتم کند و خسته کننده خود از اواسط داستان مخاطب را چشم به راه پایان سریع فیلم قرار می دهد.
حوض نقاشی دو خانواده را به موازات یکدیگر به تصویر میکشد. خانواده مریم و رضا و خانواده خانم ناظم سهیل که همسری بیکار دارد. در هر دو خانواده شوهر در مقطعی بیکار میشود و تامین هزینه خانواده به عهده زن است. با این تفاوت که رضا یک معلول است، اما انگیزه و امید خود را از دست نمیدهد و سعی میکند به هر نحو ممکن کاری پیدا کند و حتی تلاش میکند موتورسواری را با هر مشقتی یاد بگیرد تا در پیتزا فروشی کار کند، اما شوهر خانم ناظم چون تحصیلکرده است، کارگری را دون شأن خود میداند و ترجیح میدهد به جای انجام این کار سیگار بکشد و حسرت بخورد.
در خانواده مریم و رضا مشکلاتی وجود دارد که سهیل از آنها فرار کرده و به منزل خانم ناظم پناه می برد، اما خانه آنها هنوز گرم است؛ چون سعی میکنند کنار هم مشکلات خود را حل کنند. این در حالی است که خانواده خانم ناظم سرد و بی روح است. دختر خانواده فقط برای غذا خوردن از اتاق خود بیرون میآید و پدر هم دائم سیگار میکشد و با کسی حرف نمیزند و به گفته همسرش روز به روز از او دورتر میشود.
فیلمساز با این تقابلها سعی دارد به آدمهای سالم جامعه کنایه بزند و ناتوانی آنها را در ارتباط با یکدیگر و حل مشکلات، بیشتر از زوج معلول قصه نشان دهد که خوشبختانه توانسته در این کار از خطر افتادن به دام شعارزدگی و پند و اندرزهای گلدرشت مصون بماند.
حوض نقاشی به موضوعات متعددی اشاره میکند. این فیلم، بیکاری، فشارهای اقتصادی، تحریمها و به تبع آن مسائل سیاسی و روابط زوج معلول را با فرزند سالم خود مطرح میکند، اما فیلمساز نتوانسته این موضوعات متنوع را در یک قالب منسجم و در هم تنیده به تصویر بکشد.
مسائل متعددی در فیلم مطرح میشود که هیچ یک، حول یک نقطه مرکزی و محور اصلی سامان پیدا نمیکنند. فیلم میتوانست مسئله بیکاری و اقتصاد را اساس داستان قرار دهد و مشکل سهیل را حول و حوش و در ارتباط با آن مطرح کند یا برعکس. اما در اینجا داستانهایی بیارتباط با هم مطرح میشوند و نویسنده موفق نشده همه مسائل را در ارتباط با یکدیگر و به شکلی منسجم به نمایش درآورد.
از سوی دیگر، حوض نقاشی نتوانسته کاراکترها را به شکلی ملموس به مخاطب عرضه کند. پیشینه و هویت مریم و رضا مبهم است و مشخص نمیشود که این دو آدم تا حدودی نامتعارف چه گذشتهای دارند و چگونه در کنار یکدیگر قرار گرفتهاند. شاید اشاره به گذشته یک زوج معمولی در یک فیلم مسئله اساسی و مهمی نباشد – که البته این مسئله در مورد زوجهای معمولی هم بستگی به شرایط قصه دارد – اما چگونه میتوان در مورد زوجی که به دلیل شرایط خاص خود برای مخاطب تازگی دارند و نامتعارف هستند، اطلاعاتی ارائه نداد؟!
البته منوچهر محمدی تهیه کننده فیلم در مصاحبهای اشاره داشته که سکانسهایی از جلسه خواستگاری و عقد گرفته بودند که در این سکانسها اشاراتی به خانواده مریم و رضا و نوع بیماری آنها شده بود، اما به این نتیجه رسیدند که این سکانسها زیاد به مخاطب اطلاعات میدهند و تصمیم گرفتند آنها را در نسخه اصلی فیلم نیاورند. اما باید توجه داشت که این پیشینه مبهم سبب شده مخاطب در یک قدمی شناخت صحیح کاراکترها متوقف شود.
حوض نقاشی فیلمی است که روابط انسانی را محور اصلی کار خود قرار داده و سعی دارد عشق و انسانیت را در خانواده و جامعه به تصویر بکشد و این انسانیت و سادگی را هم در شخصیتهای معلول خود متجلی کرده است. رضا و مریم به فکر پسرشان و به فکر یکدیگر هستند، آنها حتی نگران حیوانات و جانداران دیگر هم هستند. مریم غذا درست میکند و قبل از آن که خودشان از آن غذا بخورند سهم گربهها را کنار میگذارد، رضا هم با صاحبخانهشان بحث میکند که چرا کبوترهای آنها سهم غذای مورچهها را میخورند. آنها با عشق به زندگی نگاه می کنند.
آنها در چند جا جمله عاقد را که سر عقد به آنها گفته بود «با هم بسازید» به یکدیگر یادآوری میکنند؛ جملهای که امام خمینی (ره) پس از خواندن خطبه عقد زوجهای جوان به عنوان نصیحت به آنها میگفتند.
همین نگاه عاشقانه به زندگی، به انسانها و تمام موجودات عالم خلائی است که نه فقط در سینما که در جامعه ما کاملاً مشهود است و حوض نقاشی توانسته تلنگری باشد تا بیندیشیم به این که میتوان عشق را در همین سادگیها جستوجو کرد.
وقتي فيلم رو ديدم يک حس نارضايتي داشتم که نميدونستم براي چي بود ولي با خوندن نقد شما متوجه نقات ضعف فيلم شدم و با شما هم عقيده ام که ضعيفترين جاي کار فيلمنامه بود.