گروه بین الملل «خبرگزاری دانشجو»: بسیاری از کارشناسان معتقدند که دولت ایالت متحده آمریکا سیاست های پاکستان را مسبب شرایط فعلی افغانستان می داند.
جریان های شورشی در افغانستان را بعضا باید ابزاری محسوب کرد که جناح هائی از ISI درمسیر سیاستهای منطقه ای خود ازآن استفاده می کند .
برای آمریکا خارج نمودن اکثر نیروهای نظامی از افغانستان در پایان سال 2014 بدون ایجاد تغییر در روش گروههای شورشی، تعبیری به جز استمرار و تشدید بحران و در نتیجه ناکامی نمی تواند داشته باشد و ایجاد تغییر در نحوه برخورد گروههای شورشی از منظر آمریکائیها منوط به جلب نظر و همکاری اسلام آباد است . بدین لحاظ آمریکا بر این تصور است که با ارائه امتیازاتی به پاکستان ، شاید لزومی نداشته باشد تا ارتش این کشور از جریان های شورشی و یا عناصرالقاعده بعنوان ابزارهای نمایش قدرت استفاده کند .
از طرفی آمریکا به این فهم هم رسیده که طالبان پدیده ای هستند که مشکلاتشان باید حل شود و رشد طالبان در محیط فعلی افغانستان بدون پاکستان هم می تواند بصورخفیف تری صورت گیرد . ریشه رادیکالیزم در حوزه سیاسی عدم اطمینان از تثبیت قدرت و یا از دست دادن آن است و مشارکت در قدرت ، رادیکالیزم را کاهش می دهد . از نظر آمریکا حضور طالبان در ساختار قدرت در افغانستان به دو دلیل می تواند مفید باشد اول چون بازیگر هستند و از حضور و نفوذ لازم هم برخوردارند باید باشند و برای آینده نیز لازم هستند و دوم برای ایجاد فاصله میان طالبان و ارتش پاکستان جز سهیم کردن طالبان در قدرت در افغانستان راهی وجود ندارد.
باید نه تنها با قانع ساختن بخشهائی در پاکستان به کاهش کمک به طالبان ، این جریان را وادار به پذیرش روندهای سیاسی نمود ، بلکه برای این کارگزارکه به دلیل تداوم حیات ، تمایلات جداگانه ای برایش ایجاد شده ، هویتی مستقل تعریف تا شکل بازی خود در افغانستان را تغییر دهد . موضوع دوم انتخاب جیمز دوبینز به عنوان نماینده ویژه رئیس جمهور آمریکا در امور افغانستان و پاکستان است .
سابقه دوبینز یادآور دو نکته می باشد. اول نقشی که وی در جریان برگزاری اجلاس بن یک در آلمان انجام و نقطه ابتدائی ساختار حاکمیت افغانستان در دوره جدید را با کمک برخی دیگر از کشورها و از جمله جمهوری اسلامی ایران پایه گذاری نمود و دوم طرز تلقی و نگاه وی نسبت به نوع سیاستهای متخذه دولت آمریکا در قبال ایران است .
فارغ از دو نکته فوق ، وی را می توان نماینده تفکری در آمریکا تلقی نمود که معتقدند ریشه اصلی مشکلات و مسائلی که این منطقه با آن درگیرمی باشد در توسعه نیافتگی است و اگر قرار باشد در طولانی مدت این بحرانها در منطقه را به سود خود مدیریت کرد باید به سمت راهبرد توسعه منطقه حرکت نمود . البته در کلیت این نگاه تفاوت آشکاری میان دو جناح عمده سیاسی در آمریکا نمی توان قایل شد اما نقطه اختلاف این دو جناح در نحوه برخورد با این پدیده است .
نو محافظه کاران غالبا معتقدند که کشورهای منطقه فاقد ظرفیت توسعه در درون خودشان هستند و حرکت توسعه باید از بالا به پائین با اقتدار و توسط آمریکا صورت پذیرد . در حالی تفکر نزدیک به اوباما معتقد به نقش غیرمستقیم آمریکاو محور بودن نقش این کشورها داشته و تداوم و پیچیده شدن این بحران ها را نشانی از ظرفیت موجود در درون این کشورها تلقی و رسالت آمریکا را جهت دهی مناسب به این ظرفیت ها ارزیابی می کنند . حضور مجدد دوبینز در منطقه و در ارتباط با افغانستان و پاکستان را باید با توجه به تغییرات ایجاد شده در منطقه و وضعیت افغانستان و طبیعتا تفاوتی که به لحاظ شکلی تحولات منطقه در مقایسه با سال 2001 با آن مواجه گردیده مورد بررسی و ارزیابی قرار داد.
هر چند تا زمانی که دوبینز کارش را در منطقه رسما شروع نکند و نشانه هائی از نوع رویکرد جدید آمریکا ارائه نشود قضاوت دشوار خواهد بود اما بر مبنای ارزیابی روندهای موجود می توان این برداشت را بعنوان نگاه اولیه مورد توجه قرار داد که با توجه به قاعده موجود در میان کشورهای منطقه که عموما علاقمندی برای بازی با حاصل جمع صفر می باشند ، آمریکا در این دوره جدید درصدد بکارگیری ظرفیت همه کشورهای منطقه و جلب همکاری این کشورها در تعریف مدل جدیدی از ایجاد امنیت و ثبات در افغانستان بر مبنای ایجاد تعادل و توازن منطقه ای در قبال این کشور می باشد .
به بیان دیگر احتمالا دوبینز درصدد بر هم زدن قاعده موجود و بکارگیری از تمام ظرفیتها با این استدلال که حذف هر طرف می تواند به مفهوم تمامیت خواهی یک طرف دیگر شود ، خواهد بود . از این منظر تنها طرفی که آمریکا قائل به حذفش خواهد بود و می تواند اجماعی در مورد آن بدست آورد القاعده می باشد .
در جمع بندی تحولات می توان به نکات زیر اشاره نمود :
1- به نظر می رسد شرایط موجود به نوعی به آمریکا تحمیل گردیده است. به بیانی پس از گذشت 12 سال مجددا آمریکا با اصالت قایل شدن به قدرت ، در جستجوی ساده ترین راهها به منظور کاهش هزینه ها و مسئولیتهای خود در قبال افغانستان می باشد.
2- باید به این نکته عنایت داشت که آمریکا علیرغم اینکه در دهه گذشته پاکستان را بعنوان متحد استراتژیک غیر ناتوئی خود در منطقه انتخاب نمود ، فاقد شریک راهبردی موثر منطقه ای مرتبط با افغانستان بوده و این از دلایل رجوع مجدد به پاکستان می باشد .
3- ماهیت بحران در افغانستان امنیتی هر چند ریشه های آن سیاسی است .
4- از عوامل اصلی استمرار بحران در افغانستان تضاد منافع طرفهای خارجی در این کشور می باشد .
از این منظر بازیگران داخلی را نمی توان عناصری تعیین کننده در خاتمه بحران محسوب نمود
5- شورشها در افغانستان بدون برخورداری از حمایت خارجی امکان ادامه کار را برای طولانی مدت نخواهند داشت .
6- گفتمان مسلط در جامعه افغانستان و در مناسبات داخلی کماکان بر محور قومیت و چگونگی تنظیم مناسبات میان اقوام قرار دارد .