گروه اقتصادی «خبرگزاری دانشجو» - دکتر هادی آجیلی، عضو هیئت علمی دانشگاه علامه طباطبایی؛ در بخش اول یارداشت به چرایی غرب شناسی پرداختیم. در ادامه به نظام های اقتصادی و کارکرد آنها در قرون وسطی می پردازیم.
گذار از فئودالیسم
در قرون وسطی، فئودالیسم در نظام اقتصادی غرب حاکم بود. فئودالیسم به معنای نظام ارباب و رعیت یا نظام زمین داری است. صاحبان ملک، ارباب هستند و کسانی که روی زمین کار می کنند، رعیت؛ در واقع سیستم تولید بر اساس زمین است و کسی که زمین دارد آقا و کسی که زمین ندارد رعیت است. یک زمان با برده کار می کردند و صاحب برده، صاحب ابزار تولید بود. در این زمان نیز ابزار تولید، زمین است و کسی که صاحب زمین است، در اصل صاحب ابزار تولید است و ارباب می شود.
زمانی که چنین نظام اقتصادی برقرار باشد، معمولاً یک سیستم اقتصادی مبتنی بر اقلام کشاورزی، دامداری و صنایع دستی داریم؛ برای مثال پارچه می بافیم یا صنایع دستی درست می کنیم؛ در واقع سیستم اقتصاد و معاملات و خرید و فروش ها، یک خرید و فروش اقتصاد روستایی است، اگر چه شهرها وجود دارند، اما هنوز اقتصاد شهری وجود ندارد؛ به این معنا که سیستم زمین ها و روستاها اصل هستند و شهرها در حاشیه قرار دارند یا به وجود نیامده اند.
بتدریج و با به وجود آمدن شهرها، این سیستم دچار تغییراتی می شود. شهرها در اروپا چگونه به وجود می آیند؟ در گذشته برخی مشاغل مانند نعل اسب زدن، نجاری، آهنگری، ساختن کمربند و کفش نعلین نیاز به زمین نداشت؛ به این معنا که شخص، صاحب زمین نبود تا کسی روی آن کار کند در نتیجه نه ارباب بود و نه رعیت. سیستم اقتصادی در غرب بر اساس رابطه ارباب و رعیت بود، اما بتدریج افرادی که نیاز به زمین نداشتند و نه ارباب بودند و نه رعیت، کنار یکدیگر جمع شدند، مانند زمان کنونی که در بازار راسته آهنگران، فرش فروشان و مانند اینها وجود دارد.
از کنار هم جمع شدن چنین مشاغلی که نیاز به زمین ندارد، بتدریج شهرها و اقتصاد شهری به وجود آمد. در واقع شهر جایی است که نیاز به زمین کشاورزی ندارد اما هنوز مرکزیت آن با تولید کشاورزی است. باید بر این نکته تأکید نمود که گذار از قرون وسطی به رنسانس یک مسئله چند بعدی است و این ابعاد در مسائل مختلفی از جمله برخورد افراد کلیسا و کشیش ها با مخالفان، تقابل به وجود آمده میان علم و دین و مانند اینها است.
ما این بحث را در حوزه ای که مربوط به اقتصاد است بیان می کنیم. به غیر از بحث اقتصاد می توان به ویژگی های دیگری در قرون وسطی نیز اشاره کرد که دو مورد از اینها را مورد بحث قرار می دهیم. خواهیم دید که بسیاری از حوادثی که در زمان رنسانس و پس از آن روی داده است، نتیجه افراط هایی است که در جامعه، بخصوص از جانب کلیسا اتفاق افتاده است.
جبرگرایی کلیسا در قرون وسطی
انسان اروپایی در قرون وسطی چند مؤلفه دارد که یکی از آنها جبرگرایی و سرنوشت محتوم است. اراده انسان، بی جهت است و در اصل اراده ای ندارد و آنچه خدا اراده می کند به طور مستقیم به وقایعی که اتفاق می افتد تعلق می گیرد. ما نیز معتقد هستیم که هیچ برگی از درخت نمی افتد مگر اینکه خدا اراده کرده باشد و این مسئله در قرآن نیز بیان شده است، اما به معنای تعلق مستقیم خداوند به اشیا و اتفاقات نیست، بلکه با واسطه قوانین و عوامل دیگری است که در یک سیر طولی اتفاق می افتد.
در تفکر انسان اروپایی آنچه اصحاب کلیسا تبلیغ کرده بودند، این بود که هر اتفاقی که روی می دهد، به طور مستقیم اراده پروردگار به آن تعلق گرفته است و مقابله با اتفاقاتی که برای انسان روی می دهد به معنای مقابله با اراده خداوند است. بر اساس این دیدگاه سرنوشت هر انسانی محتوم است. برای مثال اگر فردی رعیت به دنیا آمده است، اراده خدا تعلق گرفته است تا او رعیت به دنیا بیاید و اگر تلاش بکند تا ثروتمند شود، به معنای ایستادگی در مقابل اراده پروردگار است. اگر شخصی فقیر به دنیا بیاید، تلاش برای فقرزدایی از خانواده و رفتن به دنبال کسب ثروت، ناهنجاری و ضد ارزش است و مقابله با سرنوشتی است که خداوند اراده کرده و این از طرف اصحاب کلیسا منع می شد. شخصی که اشراف و صاحب زمین به دنیا آمده نیز معتقد است که خدا اراده کرده که او اشراف باشد.
این طرز تفکر که فردی که رعیت به دنیا آمده است باید تا آخر رعیت باقی بماند، نوعی جبرگرایی است که تا قرون وسطی حاکم بوده است و به همان نسبت که سایر مؤلفه های فرهنگی و رفتاری اروپایی ها پس از قرون وسطی از یک افراط تبدیل به تفریط می شود، در این مورد نیز همین اتفاق می افتد؛ به این معنا که همان طور که در رنسانس، سرنوشت محتوم و جبرگرایی وجود دارد و نباید به سمت تغییر وضع موجود حرکت کرد، این بار از آن طرف بام می افتند و اراده مطلق را مطرح می کنند. اینها مؤلفه های اومانیستی غرب است که در آن اراده انسان عنان ندارد و هر آنچه انسان اراده کند و تلاش کند، به آن می رسد و مانعی پیش روی آن نیست. در واقع مانع ماوراءالطبیعه ای مقابل اراده انسان وجود ندارد. اومانیسم، به معنای اصالت اراده انسان است. در مورد سایر مؤلفه های تمدنی و فکری غرب نیز همین اتفاق روی داده است.
غربی ها در قرون وسطی سخنان بسیاری می گفتند که این سخنان نسبت به شرایط تاریخی که اصحاب کلیسا و دیگران برایشان ایجاد کرده بودند، سخنان درستی بود، اما افراط می کردند. برای مثال ما نیز در دین خود معتقد هستیم که انسان به هر چه تلاش کند، می رسد با این تفاوت که ما در انسان شناسی یک قید نیز قرار می دهیم و می گوییم اراده پروردگار نیز مؤثر است. «لَا جَبرَ وَ لَا تَفویضَ بَل اَمرٌ بَینَ الأمرَین. » ما این سخن را قبول داریم، اما معتقدیم نباید افراط کرد.
بالأخره اگر انسان تلاش بکند، به هر چه بخواهد، می رسد. آنها نیز همین را می گفتند، با این تفاوت که هر چه در قرون وسطی اتفاق افتاده بود، تفریط آن را انجام می دادند. آنها می گفتند منظورمان از لیبرالیسم، آزادی است. در اصل در قرون وسطی، انسان اروپایی آزاد نبود و چون آزاد نبود، اکنون می گفت «آزادی مطلق » و به اصطلاح از آن طرف بام می افتاد.
اگر چند نفر انسان عاقل در این میان پیدا می شد، افراط قرون وسطی این قدر به تفریط تبدیل نمی شود. تمام ویژگی هایی که پس از رنسانس در غرب به وجود آمد، نتیجه افراطی بود که پیش از آن وجود داشت. برای مثال سکولاریسمی که غربی ها مطرح می کردند نسبت به شرایطی که اصحاب کلیسا در قرون وسطی ایجاد کرده بودند سخن درستی بود. البته نسبت به رفتاری که اصحاب کلیسا انجام داده بودند، نه دین مسیحیت. دین مسیحیت در آن زمان اساساً توصیه سیاسی نداشت.
اصحاب کلیسا زمانی که در امور سیاسی دخالت کردند، چنان اوضاع را خراب نمودند که باعث شد یک عده، سکولاریسم یا جدایی دین از سیاست را مطرح کنند. منظور از این جدایی دین از سیاست، جدایی این اصحاب کلیسایی از سیاست بود. در واقع این سخن را صرفاً برای مقابله با اصحاب کلیسا مطرح کردند، اما چون درک نمی کردند، می گفتند دین باید مطلقاً از سیاست جدا باشد. این کار افراط است و در اصل در مقابل یک افراط، یک تفریط به وجود آمده است، بنابراین در این حوزه، اراده ای که به صورت افراطی گفته می شد سرنوشتش محتوم است و فقیر تا ابد فقیر است و ارباب تا ابد ارباب، برعکس می شود.
رهبانیت در قرون وسطی
ویژگی دیگر زندگی در قرون وسطی، رهبانیت است. انسان اروپایی باز هم به شکل افراط آمیزی از حرکت به سمت کسب ثروت، رفاه و دنیا منع می شد؛ به این معنا که دنیاطلبی افراطی، مذموم بود. ممکن است کسی بگوید که در دین ما نیز دنیاطلبی مذموم است، درست است، اما دنیاطلبی به معنای هدف قرار دادن دنیا، مذموم است، اما اینکه انسان برای معاش و رفاه خانواده اش ثروت کسب کند مذموم نیست. انسان کار می کند تا درآمد بیشتری داشته باشد و خانواده اش در آسایش باشند که اتفاقاً خوب است؛ «الکاد لعیاله کالمجاهد فی سبیل الله»
در قرون وسطی اگر فردی برای کسب ثروت تلاش می کرد، دنیاگرایی بود و در غرب، رهبانیت تبلیغ می شد. شهید مطهری نیز در کتاب هایش بیان می دارد که رهبانیت از نظر اسلام غلط است؛ به این معنا که دوری گزیدن از دنیا اشتباه است.
شخصی نزد ابوسعید ابوالخیر رفت و گفت: «فلانی روی هوا راه می رود.» وی گفت: «خب مگس نیز روی هوا راه می رود.» گفت: «خب فلانی روی آب راه می رود.» وی گفت: «وزغ و قورباغه نیز روی آب راه می روند.» آن شخص مدام یک حیوانی را نام می برد و ابوسعید نیز پاسخ می داد که اینکه کاری ندارد. مهم این است که شما میان خلق باشید، با خلق داد و ستد کنید، با آنها بنشینید، بگویید، بخندید و از یاد خدا غافل نشوید و تقوا نیز پیشه کنید.
این ویژگی در قرون وسطی وجود نداشت. آنچه در قرون وسطی تبلیغ می شد، رهبانیت و دوری از دنیا بود تا جایی که ازدواج نیز نباشد. آنها به مردم عادی می گفتند که ازدواج اساساً امر نکوهیده ای است، اما به این دلیل که شما نمی توانید از آن پرهیز کنید، باید ازدواج کنید. افراد عادی مانند کشیش ها نیستند؛ زیرا کشیش ها می توانند این اراده را داشته باشند که تا آخر عمر پاک بمانند، اما مردم عادی باید ازدواج کنند. در واقع در ان دوران ازدواج که یک امر فطری است، به عنوان یک امر نکوهیده مطرح می شد.
بنابراین در اندیشه قرون وسطی دوری از دنیا یکی از مؤلفه هاست و رفاه طلبی و حرکت به سمت زندگی راحت تر و ثروت بیشتر، به هر شکل که باشد مذموم است؛ همان طور که در سایر مؤلفه ها انسان اروپایی تغییر می کند، در این مؤلفه ها نیز تغییر می کند. در واقع انسان اروپایی با نهضت های اعتراضی مانند پروتستانیسم، می خواهد به این همه فشارها عکس العملی نشان بدهد.
بخش سوم این تحلیل یکشنبه مورخ 27/05/1391 منتشر می شود.