گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ بچه روستا بود و در یک زندگی سخت و فقیرانه بزرگ شده بود و فردی رنج کشیده و بسیار محکم بود. به همین خاطر در طول زندگی خودش، به محرومان توجه ویژه داشت و خدمت به آنان را عبادتی بزرگ می دانست. در رخدادهای کردستان و غایله گنبد کاووس در سالهای 1358 و 1359 به عنوان یک رزمنده، کیلومترها از خانه خود مهاجرت کرده و در خط مقدم انقلاب حاضر میشد و از انقلاب و تمامیت ارضی کشورش دفاع میکرد. با آغاز جنگ، فرماندهی لشکر 5 قرارگاه نجف، قرارگاه حمزه و جانشینی فرمانده نیروی زمینی سپاه بخشی از مسئولیت های این فرمانده بزرگ بود.
سال های متمادی منصب خادمی افتخاری بارگاه ملکوتی امام رضا را نیز عهده دار بود، بارها در جمع همرزمانش گفته بود: «آرزو دارم در میدان جنگ باشم و به شهادت برسم و جسم ناقابلم در راه خدا تکه تکه شود.»
از اول فروردین ماه 1388 نیز با حفظ سمت، فرماندهی قرارگاه قدس زاهدان را عهده دار شد و موفق گردید با تلاشی پیگیر و مجاهدتی خستگی ناپذیر ایجاد اتحاد بین طوایف شیعه و سنی را در این استان به افتخارات خود بیفزاید.
سردار شوشتری در تدارک برگزاری همایش وحدت -میان عشایر شیعی و سنی کشور- سران طوایف منطقه پیشین در محدوده منطقه سرباز استان سیستان و بلوچستان بود که صبح روز یک شنبه 26مهر1388 توسط عامل انتحاری عبدالمالک ریگی به فیض عظیم شهادت نائل آمد. در این اقدام تروریستی، 42 نفر از جمله سرداران شهید شوشتری و محمدزاده همراه با تعدادی دیگر از فرماندهان سپاه، مردم و شیوخ اهل سنت و مولویهای بلوچ سیستان و بلوچستان به شهادت رسیدند تا درخت یکپارچگی و وحدت انقلاب از قطره قطره خون شهدای بیگناه سرزمینمان جان تازه ای گیرد.
در ادامه به گوشه از شخصیت شهید وحدت، سردار نورعلی شوشتری از نگاه دیگران می پردازیم؛
غلام رسول ارباب زهی/ از اهالی بلوچ
شهادت شهید شوشتری دل ما اهل سنت را خون کرد و مردم منطقه را از خدمات شایسته این سردار رشید اسلام محروم ساخت. سردار شوشتری در مدت کمی که در سیستان و بلوچستان فعالیت خود را آغاز کرده بود توانست اقدامات مفیدی برای مردم منطقه انجام دهد که احداث بیمارستانهای مجهز صحرایی در مناطق محروم بلوچستان از جمله همین اقدامات است.
پیش از احداث این بیمارستان ها مردم منطقه مجبور بودند کیلومترها مسافت را برای بهره مندی از خدمات درمانی در شهرهای بزرگ طی کنند اما با احداث این بیمارستانها که حتی امکان انجام پیشرفته ترین جراحی ها را با حضور پزشکان حاذق و متخصص فراهم ساخته بود مردم منطقه با خیالی آسوده و به راحتی از این خدمات بهداشتی و درمانی استفاده می کردند.
شهادت سردار شوشتری گرچه برای همه مردم منطقه واقعه ای بسیار تلخ بود اما خوشحالیم از اینکه به لطف خون پاک این شهید و برکت نظام مقدس جمهوری اسلامی اقدامات سردار شوشتری ابتر و ناتمام باقی نماند و پس از شهادت او نیز شاهد افتتاح چند بیمارستان دیگر در مناطق بلوچستان بودیم.
سردار شوشتری با شناخت درستی که از مردم بلوچ منطقه حاصل کرده بود توانست امنیت را نیز در استان پهناور سیستان و بلوچستان بومی سازی کند و حفظ و حراست مرزها را به دست جوانان غیرتمند طوایف بلوچ بسپارد. دفاع از مرزهای میهن اسلامی برای اهل سنت همچون دفاع از ناموس و شرف آنها ارزش دارد و شهید شوشتری به خوبی این نکته را دریافته بود.
خضوع همیشگی شوشتری در مقابل استاد/ سردار اسماعیل قاآنی
بنده با سردار شهید شوشتری در دوره دافوس، هم دوره بودم. اگرچه اساتیدی که در دوره دافوس بودند بعضاً چه در ارتش و چه در سپاه تجربه جنگ داشتند ولی غلبه فکر کلاسیک کاملاً بر تدریس آنها حاکم بود. وقتی بحث به سمت کارگاه های آموزشی و مباحث میدانی کشیده می شد استدلال های کسانی چون شوشتری –که خیلی هم توجه داشت تا شأن اساتید را حفظ کند و چیزی نگوید که استاد به قول متعارف کم بیاورد- نسبت به حرف اساتید کاملاً برجسته بود. وقتی بحث به مصادیق کشیده می شد تسلط شهید شوشتری بر بحث کاملاً مشخص بود. استدلال ها و حرف های شهید شوشتری برای موضوع درس در واقعیت روی زمین بسیار ملموس، نسبت به صحبت های برخی اساتید، منطقی و اجرایی تر بود.
امروز پدر خود را از دست دادیم/ حسین اسماعیلزهی از بزرگان طوایف بلوچستان
در برخی مناطق سیستان و بلوچستان به دلیل محرومیت زیاد مردم، حتی ازدواجها و طلاقها ثبت نمیشود و اگر شوهر زنی بمیرد، آن زن نمیتواند ثابت کند که شوهر خود را از دست داده تا تحت پوشش قرار بگیرد. در منطقه ما 346 زن بیسرپرست بدون هیچ کمکی و در نهایت محرومیت زندگی میکردند.
من اوضاع و احوال آنها را با رئیس کل دادگستری استان در میان گذاشتم و با هم به خدمت سردار شوشتری رفتیم. وقتی او از جریان باخبر شد، با ناراحتی زیاد به ما گفت: هرچه زودتر آنها را تحت پوشش کمیته امداد قرار دهید و برایاین کار هم هیچ احتیاجی به آوردن مدارک نیست.
شوشتری به اینجا نیز اکتفا نکرد و دستور داد تا برای آنها اشتغالایجاد شود و امروز همان زنان بیسرپرست، تحت پوشش و حقوقبگیر کمیته امداد هستند و شخصا دستور رسیدگی به وضعیت زندگی زنان بیسرپرست، کودکان یتیم و خانوادهای محروم منطقه را میداد و در زمان شهادت او وقتی من از زاهدان به منطقه کورین برگشتم دیدم که زنان 70ساله به همراه کودکان، در شهادت او گریه میکردند و میگفتند امروز پدر خود را از دست دادیم.
سردار مرتضی قربانی/جنگ تن به تن با سرهنگ جاسم
در عملیات والفجر عراقی ها در محاصره ما بودند. آن ها در شرایطی بودند که تسلیم نمی شدند و منتظر پشتیبانی بودند. آن جا شاهد بودم که شهید شوشتری با شجاعت علیه چند گروه عراقی وارد عمل شد و موفق هم بود.
پس از آن خود شوشتری برایم تعریف می کرد که «اسلحه کلت همراهم بود که فشنگ هایش تمام شده و دستم خالی بود که با سنگ به صورت عراقی ها می زدم تا توانستم از آن ها اسلحه به غنیمت بگیرم» شوشتری با مقاومت خود سرانجام توانست تعدادی از آن ها را به اسارت درآورد و معتقدم نحوه حضور عملیات شوشتری آن جا یک معجزه بود.
شوشتری در همین محور با فرمانده واحدهای عراقی سرهنگ جاسم( پسرخاله صدام) که آن جا در محاصره بودند به صورت تن به تن درگیر شد و با قنداقه اسلحه اش فک او را شکست. سرهنگ جاسم پس از آن به علت خونریزی در یکی از بیمارستان ها درگذشت.
پیش از آن درگیری و آن هنگام که سرهنگ جاسم در محاصره بود، صدام مدال شجاعت «رافدین» را که بالاترین نشان شجاعت عراق بود به همراه پست وزارت دفاع را به او از طریق بی سیم اعطا کرد که سرانجام توسط سردار شوشتری به درک واصل و مدال رافدین به مدال اسفل السافلین جهنم تبدیل شد و در واقع جاسم و صدام آرزوی افتخار را با خود به گور بردند.
توجیه خانواده/ سیدمحمد میررفیعی
(سیدمحمد میررفیعی، از فرماندهان واحد مخابرات دوران دفاع مقدس است، با این وجود بیشتر خودش را بیسیمچی سال های جنگ سردار شهید نورعلی شوشتری می داند.)
سردار شوشتری یکی از فرماندهانی بود که به نظرم در طول مدتی که در جبهه خدمت کردم، کمتر ارتباط داشت. یعنی او تقریبا کارش را طوری تنظیم می کرد که اگر قرار بود، یک ماه در منطقه باشد یا مثلاً تا پایان عملیات، اصلاً زنگ نمی زد.
خوب یادم هست در یکی از محورها، یکی از فرماندهان از خط عبور کرد و داخل خاک عراق شد. خط بسته شد و عراقی ها آنها را محاصره کردند. نزدیک 3 ماه داخل خاک عراق بودند. خانوادهایشان چندین بار زنگ زدند و خیلی دلتنگ شده بودند و می گفتند حتما اسیر یا شهید شده است که ما مجبور شدیم صدای فرماندهی را از طریق بیسیم و یک تلفن دیگر به گوش خانواده شان برسانیم. ما گوشی بیسیم را جلوی بلندگوی پاور صوت بیسیم گذاشته بودیم و فرماندهان با خانواده شان حرف زدند.
اما اصلا یادم نمی آید که خانواده سردار شوشتری با این که ایشان هم در همین زمان ها به ماموریت های طولانی می رفتند، تماس بگیرند، مثل اینکه سردار شوشتری خانواده را توجیه کرده بود که باید در عملیات همه فکر و ذهن خود را برای ماموریتش معطوف کند. اما همیشه به ما می گفت همه نیروهای بسیجی هر چقدر نیاز دارند به خانه شان زنگ بزنند.
اقتدار در عملیات ها/ سردار حمزه حمیدنیا
از آذرماه 59 که من فرمانده عملیات سپاه خراسان بودم و سردارشوشتری فرمانده عملیات سپاه نیشابور بود با هم ارتباط داشتیم. تا سال 62 هم بنده فرمانده ایشان بودم. اکم کم به خاطر لیاقت و شجاعت و توانمندی ای که نشان داد، مسئولیت های دیگری گرفت که از جمله آن ها فرماندهی لشگر پنج نصر خراسان بود.
اواخر جنگ فرماندهی قرارگاه نجف که وسعت بزرگی از جبهه های جنگ جنوب و غرب را تحت اشراف خود داشت، به عهده اش گذاشتند و بعد از جنگ هم فرماندهی قرارگاه ثامن الائمه(ع) در شمال شرق و بعد هم فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهدا و معاونت فرماندهی نیروی زمینی سپاه را بر عهده او بود که به خوبی برای ولایت سربازی نمود و سربلند بیرون آمد.
زمانی که عراقی ها با تمام قوا به منطقه چزابه حمله کردند، شوشتری و فرماندهان دیگری از جمله شهید بابانظر و شهید آهنی و شهید حسن عامل و شهید چراغچی 48ساعت در مقابل آنان ایستادند و یک قدم عقب ننشستد. دشمن هم از عبور از آن منطقه ناامید شد و زمینه موفقیت در عملیات های بعدی نیز مهیا گردید.
در عملیات کربلای یک که عراق پاتک کرده و مهران را گرفته بود، چنان مقتدرانه صحنه عملیات را پیش برد که با وجود کمک رسانی هوایی عراقی ها، نیروهای دشمن در محاصره کامل قرار گرفتند و نهایتاً از ارتفاعات آن منطقه عقب نشینی کردند.
اقتدا به امیر المؤمنین/ سردار حمزه حمیدنیا
هنگام سخت شدن عملیاتها مانند آهنی که آب دیده، قوی تر و قوی تر میشد و هرچه کار گره میخورد، ایشان استوارتر میشد. به خاطر همین روحیه در مواقع سخت با موفقیت بیرون میآمدند. واقعاً ایشان را میتوان به کوهی تعبیر کرد که هیچ خللی در آن راه نداشت و میشد به آن اتکا کرد. رفتارش انسان را یاد ماجرای امیرمؤمنان(ع) میانداخت. شهید شوشتری بعد از بازدید از مناطق محروم منطقه و سر زدن به کسانی که مرد خانه شان چه شهید شده، چه به طور عادی از دنیا رفته یا حتی به خاطر جرم و اقدام علیه نظام اعدام شده بود که برای ایشان فرقی نداشت مینشست و گریه میکرد. رفتار ایشان، انسان را یاد ماجرای امیرمؤمنان(ع) با آن زن فقیر میانداخت که حضرت به خانهاش رفت و بین مواظبت از بچهها و پختن نان، آن زن دید که ایشان صورتش را به آتش نزدیک میکند و میگوید: بترس از آتشی که فردای قیامت خواهد بود. به راستی که شهید شوشتری در همه چیز، به مولای متقیان اقتدا کرده بود.
نمونه کامل یک مدیر اسلامی / سردار حبیب لکزایی
شهید شوشتری نمونه کامل یک مدیر اسلامی برای دیگران و همرزمانش بود. او که سمت جانشینی سپاه پاسداران را برعهده داشت برای برقراری امنیت در سیستان و بلوچستان بین هیچ کس فرق نمی دید و این نشان دهنده شخصیت والای او بود. شبانه روز برای ایجاد امنیت و اتحاد مردم این استان کار می کرد بدون آنکه توجهی به خودش داشته باشد و حتی ارزشی برای استراحت قائل نبود.
اگر روحیه خدمت گزاری در وجود سردار شوشتری نبود، هیچ چیزی او را از شهر و دیارش برای خدمت به سیستان و بلوچستان نمی کشاند. همواره به مردم لبخند و گل هدیه می داد، برای همه حتی کودکان خردسال وقت می گذاشت و همانند پدری حرف هایشان را گوش می کرد.
خاطره ای جالب از شهید شوشتری
این خاطره مربوط به زمانی است که سردار شوشتری فرمانده ارشد سپاه پاسدران خراسان بود. در آن زمان من آپارتمانی از یکی از بچه های سپاه خریداری کردم. تعداد 8 واحد از آن مجموعه آپارتمانی در اختیار بچه های سپاه بود که ظاهرا چند دست هم گشته بود. وقتی برای صدور سند به قسمت املاک آستان قدس رضوی مراجعه نمودم با این مشکل مواجه شدم که هریک از واحد های فوق از سال ها قبل، بین 50 تا 60 هزار تومان بابت شارژ ماهیانه بدهکار می باشند.
بر اساس مقررات آستانه، برای صدور سند بایستی بدهی آن واحد را تسویه می کردم و آن هم در شرایطی بود که هرچه در اختیار داشتم برای خرید آپارتمان فوق داده بودم و آن مبلغ هم که بیش از شش ماه از حقوقم بود، خارج از توان مالی ام بود. از مسئولین املاک آستانه کمک خواستم، آن ها رابط قدیمی خود و سپاه را به من معرفی کردند، اتفاقا او در حوزه مدیریت سردارشوشتری مشغول به کار بود. به او مراجعه کرده و شرح ماوقع را دادم.
او کاملا در جریان بود؛ در آنجا متوجه شدم که آن رشته سر دراز دارد چراکه اختلاف شدید و مشکلی طولانی و پر از کش و قوس های مالی در بین بود. رابط شرح مفصلی از مسائل گذشته و اختلافات طرفین را بازگو کرد و از من خواست تا از آستانه بخواهم که فعلا از مطالبه صرف نظر کند. از آن طرف (در آستانه) نیز نیاز به مکاتبه مسئولین املاک با مدیران آستانه و طرح در جلسات و ارائه طریق می بود که آن هم فرآیندی طولانی و مبهم داشت.
به ناچار دو روز بعد به محل دفتر سردار مراجعه کرده و از همان آقای رابط خواستم که با سردار ملاقات کنم. او با جدیت جواب منفی داد و گفت در این خصوص کمکی به من نمی کند. از محل فرماندهی سردار به طبقه هم کف آمده و غمگین و مستاصل روی صندلی جا خوش کرده، سر در گریبان از خداوند استغاثه می کردم تا مشکلم حل شود، واقعا درمانده شده بودم، در این حین صدای اذان بلند شد، از سربازی پرسیدم نمازخانه کجاست؟ یک باره به ذهنم رسید که احتمالا سردار برای نماز می آید از همان فرد سوال کردم سردار کی برای نماز می آید، او به طرف پله ها برگشت و گفت: سردار آمد، او سردار است.
پایین پله ها به او سلام کردم و گفتم سردار درمانده شده ام، از شما کمک می خواهم. با روی باز و بسیار صمیمانه گفت: چه شده عزیزم. کوتاه و مختصر شرح دادم و در پایان گفتم آن عزیزان در آن واحدهای آپارتمانی وضو گرفته اند، نماز خوانده اند و من هم توان مالی ندارم. او با مهربانی گفت الان مسئله را حل می کنم و بعد از نماز بیا دفترم. گفتم: راهم نمی دهند. گفت: با خودم بیا.
بعد از نماز به نزد او رفتم، جالب اینکه دستم را گرفت و با خود به دفتر کارش برد، پرسید چقدر بدهکار هستیم. گفتم واحد من یا کل 8 واحد. گفت: کل هشت واحد چقدر بدهکار می باشد. گفتم کل هشت واحد ..... ریال (رقم دقیق یادم رفته ولی حول و حوش 500 هزار تومان بود)
به حسابداری تلفن زد و دستور داد از حساب تنخواه خودش چک صادر شود. در پایان جمله ای گفت که نشان از عمق شخصیت والا و ذات و طینت پاکش داشت.
گفت: احتمالا اذیت شده ای و از شما می خواهم که از دست ما و شهیدانی که در آنجا ساکن بوده اند ناراحت نباشی و ما را ببخشی. اشک در چشمانم جمع شد، او را در بغل گرفتم، پیشانی اش را بوسیدم، گفتم سردار شما باید من را ببخشید. نمی خواستم مزاحمتان شوم.صمیمانه از هم خدا حافظی کردیم؛ تا نزدیکی پله ها مرا همراهی کرد.
وقتی چک را به قسمت املاک دادم با تعجب گفتند عجب، مشکل ده ساله حل شد!
محمد ایوب هاشمزهی/ طلبه جوان اهل سنت
نامگذاری این شهیدان به نام شهدای وحدت ابتکاری جالب و گویای علت شهادت این بزرگواران است. ابتدای آمدن سردار شوشتری به استان سیستان و بلوچستان تصور می شد فضای نظامی بر منطقه حاکم شود اما بر خلاف این تصور شاهد بودیم که سردار شوشتری دنبال برنامه های دیگری است و بیشتر بر اقدامات فرهنگی و محرومیت زدایی از منطقه تاکید دارد.
حرکت فرهنگی سردار شوشتری بارقه امید را در دل جوانان اهل سنت زنده کرد و بسیاری از طوایف و بزرگان اهل سنت از این حرکت سردار استقبال کردند. برای ما جالب بود که سردار شوشتری همچون پدری دلسوز دست نوازش بر سر یتیمان می کشید و از بیوه زن ها و پیرمردان و پیرزنان سرکشی و به نیازمندان و مستمندان دست یاری می رساند. سردار شوشتری با درایتی که داشت متوجه شده بود که دشمن وحدت مردم شیعه و اهل سنت منطقه را هدف گرفته است و به همین خاطر او نیز تاکید اصلی بر تقویت وحدت و اخوت دینی داشت.
صداقت سردار شوشتری در رفتارها و برخوردهایش با مردم منطقه خیلی زود نتیجه داد و همانطور که او عشق مردم محروم بلوچستان را در دلش جای داده بود مردم منطقه هم عاشق رفتارهای وحدت آفرین او شدند. این وضعیت برای دشمنان استکبارگر و عوامل مزدور آنها قابل تحمل نبود زیرا تمام نقشه های خودشان را نقش بر آب می دیدند و به همین دلیل در یک اقدام کور تروریستی سردار شوشتری و همراهانش را به شهادت رساندند.
خيلي دوستشان دارم
ديروز از هر چه بود گذشتيم، امروز از هر چه بوديم گذشتيم. آنجا پشت خاکريز بوديم و اينجا در پناه ميز. ديروز دنبال گمنامي بوديم و امروز مواظبيم ناممان گم نشود. جبهه بوي ايمان ميداد و اينجا ايمانمان بو ميدهد. آنجا بر درب اتاقمان مينوشتيم ياحسين فرماندهي ازان توست؛ الان مينويسيم بدون هماهنگي وارد نشويد. الهي نصيرمان باش تا بصير گرديم، بصيرمان کن تا از مسير برنگرديم. آزادمان کن تا اسير نگرديم.
شادي روحش صلوات.