دیدم سیستم هاى مافیایى فرهنگى و هنرى دارند دخالت مىکنند. انصراف دادم از رفتن به اون جاى پیشنهاددهنده و از طریق یکى از دوستان پیشنهاد کار ...
به گزارش گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»، سهیل کریمی، مستندساز انقلابی، درباره کارشکنی برخی مافیای فرهنگی یادداشتی را در صفحه اینستاگرام خود منتشر کرده که به شرح زیر است:
وقتى احساس دغدغه کرده و طبق معمول شال و کلاه کنى براى رفتن به دیار غربت، باید مثل همیشه، پیه خیلى چیزها رو هم به تنت بمالى. اون هم حضور رسانه اى در خشن ترین جنگ دهه هاى اخیر که یقیناً به یک جنگ جهانى و بین المللى نزدیک تره تا اون چه که ادعا مى شه یه عده معترض با حکومت شون در حال مبارزه اند.
چرا که همین حالا که من و شما روزهاى خنک پاییزى رو داریم مى گذرونیم، در سوریه بیش از بیست ملیت در حال جنگند. یعنى بیش تر از بیست کشور در سوریه نیرو دارند و اون هم از جانى ترین کسانى که ممکنه تو هر کشور وجود داشته باشه. سال گذشته حدود دو ماه در این کشور و البته یکى دو تا کشور دیگه هم بودم که شاید بتونم مستند سینمایى و پرهزینه «فتنه شام» رو به سرانجام برسونم.
با همه فراز و نشیب ها، اتمام بودجه و عدم حمایت دستگاه هاى مسئول، کار رو در نیمه راه، بر گُرده من رها کرد. با پر رویى پىگیرى کردم تا این که در انتهاى بهار امسال جایى پیشنهادى کرد براى حضور مجدد در سوریه. اول موافقت کردم، ولى بعداً دیدم سیستم هاى مافیایى فرهنگى و هنرى دارند دخالت مى کنند. انصراف دادم از رفتن به اون جاى پیشنهاد دهنده و از طریق یکى از دوستان پیشنهاد کار مستند رو به یکى از فرماندهان دفاع وطنى در سوریه دادم. مقبول افتاد. گروه رو برداشتم و منت بجاى استادم محمد تاجیک رو هم کشیدم که با ما بیاد و افتخار داد و همراه شدیم. فرمانده مورد نظر همه تدابیر لازم رو واسه حضور ما در شرایط جنگى سوریه مهیا کرد و ما هم در قالب دو گروه مستندساز و یک عکاس، در عمده عملیات هاى شرق دمشق و بعد با تشخیص فرماندهان و جلساتى که با ما داشتند، در شهر محاصره شده حلب در شمال سوریه و بعد در جنوب اون استان، ابتدا چهل و چند روز و بعد بیش از ١٠٠ روز حضور داشتیم؛ از همون روزهاى اول حضور در سوریه، زمزمه هایى شیطنت آمیز از قول دوستان همکار و دست اندر کار همین گروه هاى مافیایى به گوش مون مى رسید که بناى کارشکنى داشتند و در ایران هم شایع مى کردند که فلانى و فلانى بدون هماهنگى رفتند سوریه و کلاً هم تو هتل موندند و امکان خروج ندارند و فقط مى خورند و مى خوابند.
من و تاجیک هم که تو اوج عملیات آزادسازى احمدیه و حرّان العوامید این خزعبلات رو در حین خوردن زردآلوهاى غنیمتى باغى سرسبز و فتح شده و شکوندن تخم همون زردآلوها مى شنیدیم، به همون تخم زردآلو هم حساب نمى کردیم این حرف ها رو و فقط مى خندیدیم. تا این که وقتى پس از هفته ها حضورمون در حلب محاصره شده و گم شدن گراى ما توسط مافیا، یه شیر شبهه ناک خورده تماسى با خانه اى در تهران گرفته و آمار حضور ما در منطقه رو مى ده و مسئول اون خانه هم آمار ما رو به همکاران قدیم و اعضا تازه اون مافیا اعلام مى کنه. با پیدا شدن ما و اخبارى که مقدار کارها و عملکرد مثبتى که فرماندهان منطقه ازمون داشتند، این طرف ککى به تونبان حضرات مى افته. چرا که دوستان لطف کرده و تا حالا همه جا و پیش هر کور و کرى اعلام کرده بودند ما در دمشق، به خوردن و خوابیدن مشغولیم لذا با این اوصاف پته دوستان روى آب ریخته و وجاهت نداشته شون خراب مى شه. پس بهتره کسب آبرو کنند.
حالا فعالیت تخریبى مافیا شدت مى گیره. به نیروهاى امنیتى اعلام مى شه اون تیم بدون هماهنگى در منطقه هستند و نیروهاى خودسر حساب مى شوند. و حتا احتمال جاسوسى هم داده مى شه. پس از مدتى کش و قوس که تا دست گیرى ما در حاشیه همین شهر تازه آزاد شده سُفیره هم جلو رفت، با رفع سوءتفاهم، و سلام و صلوات عازم لاذقیه شده چند روزى هم اون جا مشغول شده و بعد تیم مستندساز به ایران برگشته، ولى محمد تاجیک تا ١٠٨ روز تو منطقه مى مونه تا همه کارهاى زمین مونده رو برداره و به دوش بکشه. تجهیزات من به اضافه راش هایى که در 4٣ روز فعالیت در انواع عملیات ها ثبت و ضبط کرده و منجر به تولید سه مستند و تکمیل مستند ناقص بود، به بهانه یه بررسى کوچولو در فرودگاه دمشق توسط نیروهاى امنیتى توقیف مى شه و تا به امروز که حدود چهار ماه از بازگشت من گذشته، آقایون فقط شاخ و شونه مى کشند و دندون و پنجه نشون مى دند. تا به حال زبان در قفا داشتم و از روش هاى کثیف حضرات پىروى نکردم. ولى این هُشدار آخره. نه باج قبول مى کنم و نه باج مى دم.
راش هاى من الآن شبیه این زنان هر جایى دست به دست یه مشت بیلمز چرخیده و حیثیت حرفه ایم زیر سؤال رفته. من و امثال من، مثل این جماعت نون به نرخ روز خور حق مأموریتى هم نیستیم که به دلار زندگى کنیم و به ریش آرمان مون بخندیم. بیدى هم نیستیم که با این بادها بلرزیم و پا عقب بکشیم. این قدر هم پوست مون کلفت هست که براى آرمان مون ده بار دیگه اسیر شیم و شکنجه ببینیم. حضرات اگر بناى درس گرفتن از این رخدادها رو ندارند، براى بستن دهان من، مى تونند از همین الآن به فکر چگونگى زیر آب کردن سرم باشند. حالا که قصد شخصى و مرض دیگر آزارى دارید، من هم حساب شما رو از انقلاب جدا کرده و باهاتون در مى افتم. فعلاً هم برید گند ٨٠ گیگ راشى که در دست دشمن دارید رو پاک کنید تا بعد نوبت به ترابایت هاى دیگه برسه.
دقیقاً 10 سال پیش در همین روز و ساعت، یعنى ١٢ آبان ١٣٨٢، پس از تحمل چهار ماه و اندى گرفتارى در اردوگاه هاى آمریکایى ها و شکنجه هاى چندین روزه شون، با اعلام رادیو آبادان و ساعت ها ترانه بندرى پخش کردن، تحویل نیروهاى انگلیسى شدم که در مرز شلمچه به ایرانى ها تحویلم بدند. ١٢6 روز مصادف بود با گنده شدن بادکنکى و حبابى و تبلیغ از جنس چی توز و اشى مشى. براى من چیزى نداشت ولى براى خیلى ها نون داشت. خیلی از این تیپ حضراتى که در سوریه براى من مشکل آفریدند نیاز به مانور مظلومیت در دنیا داشتند که ببینید با اصحاب رسانه ما چه مى کنند؟! خواستم بگم حواس تون باشه که اگر در آینده نزدیک و در یکى از سفرهاى بحران من، اعلام شد فلانى شهید شده، بدونید ماجرا، پروژه شهید سازیه. چون براى این ها، یه سهیل کریمى خوب، یه سهیل کریمى شهیده.