گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ «مسلخ عشق» عنوان کتابی است که پیش از این توسط انتشارات علیون و به قلم روح الله حسینیان به چاپ رسیده است،این کتاب روایت داستان عاشورا را از آستانه مهاجرت شروع میکند و پس از روایت داستان گونه در سفر امام در مکه و سپس حرکت کاروان به سمت عراق، او راوی رویارویی سپاه امام حسین (ع) با سپاه دشمن است و سپس داستان به استقرار کاروان در کربلا میرسد و داستان با روایت شب عاشورا و روز عاشورا اوج میگیرد.
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
عبدالله بن زبیر در مکّه بود، از رفتن حسین به شدت خوشحال بود. چون متهم به رقابت با حسین شده بود، برای رفع این اتّهام نزد حسین (ع) آمد و عرض کرد: اگر در حجاز بمانی و قصد حکومت داشته باشی هیچ کس با شما مخالفت نخواهد کرد. این بگفت و برفت . منظور ابن زبیر این بود که وی نیز با حسین همراهی خواهد کرد، ولی او صادقانه نمی گفت ، همان طوری که پدرش برای رهبری امام علی (ع) پای فشرد؛ اما خود اولین پیمان شکن بود.
حسین (ع) خوب می دانست که پسر زبیر درو غ می گوید و ریاکارانه می خواهد سوابق سوء جنگیدن با علی بن ابیطالب را پاک کند. به همین جهت فرمود: «بدانید که برای ابن زبیر هیچ چیز مطلوب تر از خارج شدن من از مکّه و رفتنم به عراق نیست . او می داند در امر حکومت با من سهمی ندارد و مردم ، من و او را هم تراز نمی دانند. او دوست دارد از مکّه بروم تا جا برای او باز شود».
عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبیر باز هم به حضور امام رسیدند و از وی خواستند تا به عراق نرود . ناصحین دیگر، واقدی ، زوارة بن صالح و عبدالله عمر همه نزد حسین بن علی آمدند و از او خواهش کردند که به کوفه نرود. حسین به هر کدام پاسخی می داد که نتیجه ی آن رفتن بود. حسین (ع) به عبدالله عمر از بی اعتباری دنیا سخن گفت. به درخواست مکرر ابن زبیر فرمود: در کنار فرات به خاکم سپارند بهتر است تا در درگاه کعبه دفنم کنند.
بار دیگر امام در پاسخ ابن زبیر فرمود: به خدا قسم اگر یک وجب دورتر از حرم مرا به قتل برسانند بهتر است که یک وجب داخل حرم .وقتی امام (ع) اصرار دوستان را مشاهده کرد سخن آخر را زد: به خداوند سوگند می خورم که اگر در لانه خزنده ای از خزندگان فرو روم یزیدیان مرا خارج و کارشان را خواهند ساخت. حسین (ه) درست تحلیل می کرد . یزیدیا ن هیچگاه خواهان مذاکره و گفتگو با حسین نبودند. آنها از همان ابتدا یا تسلیم حسین را می خواستند یا سر حسین را. آنها حسین را بین بیعت و شمشیر مخیر کرده بودند و حسین کسی نبود که بیعت با یزید را بپذیرد. اینک امویان چون ذلت ناپذیری حسین را درک کرده بودند ، تصمیم بر ترور اما م در ح م امن الهی داشتند، امام نیز مصمم بود تا حرمت حریم الهی را پاس دارد. او نمی خواست حرم، قتلگاه او باشد؛ به همین خاطر وقتی حاکم اموی مکّه ، عمروبن سعیدبن عاص فهمید که مرغ از قفس پرید، گروهی را به تعقیب امام فرستاد تا امام را به سوی مکّه بازگردانند .بنابراین ماندن حسین در مکّه جز مرگی مشکوک و متّهمی ناشناخته در بین هزاران مسلمان از سرتاسر جهان اسلام چیزی به دنبال نداشت و حسین (ع) نمی خواست شهادتی ابتر و بی پیامد را انتخاب کند. او شهادتی را انتخاب کرده بود که اسلام محمدی را که در چنبره معاویه و یزید به اسلام اموی تبدیل شده بود، آزاد نماید و این راهی جز رسوا کردن باند فریبکار اموی نداشت.
حتّی اگر یزید به جنگ علنی با حسین در مکه می پرداخت خونش را می ریخت و دستگاه تبلیغاتی یزید، او را متهم می کرد که حسین حرمت بیت الله را شکست و کشته شد. تاریخ نیز بر این توطئه یزیدی شهادت می دهد. معمربن مثنی نقل کرده است که یزید، عمربن سعد را با نیروی فراوان به مکه فرستاد تا حسین را تحریک به جنگ کند و با او بجنگد و اگر نتوانست او را به قتل برساند. ١ حسین(ع) تصمیم قطعی را گرفت . روز هشتم ذی الحجه بهترین روز برای ترک مکّه بود؛ زیرا همه حاجیان از بعدازظهر این روز به منا' می روند تا ب را بیتوته کنند و فردا به سوی عرفات حرکت کنند تا از ظهر روز نهم وقوف کنند.
هر که دارد هوس کرب بلا بسم الله : روز هفتم ذی الحجه مکّه روز اجتماع همه کسانی است که قصد حج دارند؛ زیرا تنها این روز است که همه باید عمره را انجام دهند و خود را در فردا برا ی بیتوته مستحبی در منا و وقوف در عرفات و اعمال منا آماده کنند.
زایران بیت الله از شام ، عراق، یمن ، ایران و سرتاسر حجاز به مکّه آمده بودند و مسجدالحرام مالامال از جمعیت بود. همه از حضور اعتراض آمیز فرزند رسول خدا در مکّه مطلع بودند. آنها می خواستند از تصمیم حسین آگاه شوند. شاید کسی تمایل به همراهی داشته باشد. پس حسین نمی توانست غیرمسئولانه زایران را در ناآگاهی رها کند. ب ه همین جهت حسین در بین زائران به پاخاست . همه فهمیدند که حسین پیام مهمی دارد.
هیبت او نشان از اراده ای جدی او می داد. چشم ها به حسین دوخته شد تا چهره پیامبر را در رخساره او جستجو کنند. اشک از چشم ها جاری شد و نفس در سینه ها خشکید تا سخن پیامبر را در کلام حسین بشنوند. خدایا حسین چه می خواهد بگوید؟ شاید می خواهد حکمی از مناسک حج را شرح کند، شاید می خواهد درس اخلاقی بد د، شاید می خواهد روایتی از قول جدش نقل کند و شاید... حسین آغاز به سخن کرد. اولین کلام او سخن از مرگ بود.