گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ ابوالحسن صفرپور؛ یادم می آید یکی از اساتیدم تعریف می کرد برای اینکه اجازه ی حضور در کلاس های درس یکی از اساتید جامعه شناسی پیدا کند مجبور شده در حدود 70 جلد کتاب به پیشنهاد همان استاد پیش مطالعه کند و بعد از چندین ماه توانسته تازه به عنوان یک دانشجوی عادی در کلاس های درس شرکت کند
از طرفی بسیار به یاد دارم که در دانشگاه محل تحصیلم استاد بعد از ورود به کلاس تازه می پرسد اینجا کلاس چه درسی است؟ یعنی کشک! هم دانشجو هم استاد. چون کلاس درس و تمام دانشجوها ارزش چک کردن برنامه ی کلاسی هم برای استاد نداشته اند. بسیار پیش می آید که استادی چندین سال از روی یک جزوه کهنه و گاها پاره تدریس می کند و حتی زحمت یک کپی جدید گرفتن را به خودش نمی دهد دیگر چه برسد به مطالعه ی کتب جدید و به روز. یعنی الفتاحه!
واقعا چطور می توان انتظار داشت که زندگی دانشجوها «مطالعه محور» باشد وقتی که نه دانشگاه، نه استاد و نه جامعه چنین چیزی از آنها نمی طلبد. منظور این است با مطالعه ی سایت ها و روزنامه ها هم می شود موفق به درک تمام مطالب کلاس های درسی شد. یا اینکه وقتی جامعه افراد را در تخصص های خود به کار نمی گیرد چه دلیلی وجود دارد که دانشجوها دست به مطالعه ای بیشتر از واحدهای درسی خود بزنند برای کسب تخصص بیشتر. جامعه ای که در آن برای مصاحبه های کاری به جای سوالات تخصصی، سوالات سیاسی کوچه بازاری پرسیده می شود، نیازی به مطالعه ی کتب اساسی ندارد. همین امور باعث می شود ضرب المثل «مدرکت را بگذار در کوزه، آبش را بخور» جایگاه علم در کشور ما را نشان دهد.
در خصوص اشکالات بیشتر جامعه در زمینه پایین بودن ساعات مطالعه باید گفت کتابخوانی در کشور از شعار فراتر نرفته است. زیرا جامعه به عنوان یک کل منسجم هرگز در تحقق این هدف یکپارچه نبوده است. مثلا از یک طرف شعار می دهیم زندگی دانشجوها باید مطالعه محور باشد، از طرف دیگر اغلب دانشجوها دغدغه ی مسائل مالی دارند و می بایست در کنار درسشان، کاری هم داشته باشند، باید نگران شغل آینده ی خود باشند، از سویی دیگر قیمت کتاب ها سال به سال افزایش چشمگیری دارند، تعداد کتابخانه های عمومی در شهرستان ها یا بسیار کم هستند یا از کیفیت بسیار پایینی برخوردارند. پس تا سطح کیفی جامعه را در موارد مذکور بالا نبرده ایم نباید از دانشجو ها انتظار داشته باشیم که ساعات خود را صرف مطالعه کردن کنند.
فاصله بین مدرک و دانش؛ زمین تا آسمان است
مساله ی مهم دیگری که در این زمینه وجود دارد و نگران کننده تر از موارد قبل است جایگاه مطالعه و کتابخوانی در محافل علمی است. نهایت نگاه دانشجوهای به اصطلاح علمی و درس خوان ما مقالات ISI و ... است. یعنی هرکس مثلا سه مقاله ی فکستنی در فلان مجله ی علمی چلغوزآباد سفلی! داشته باشد انتهای سواد و علم و مطالعه است.
این در حالی است که بسیاری از اوقات مقاله نوشتن از فکر و مطالعه بیرون نمی آید بلکه از کوچه، پس کوچه های خیابان انقلاب به قیمتی ارزان هم به دست می آید. یا در حالتی بهتر دانشجوها از داده ها و مطالعات تحقیقات قبلی استفاده کرده و چیزی جدید سرهم می کنند. این مقالات هیچ درمانی نیستند بلکه از ابتدا هم به قصد پرستیژ! پیدا کردن نویسنده نوشته شده اند نه رفع و رجوع مسائل جامعه.
شعار، شعار، شعار
القصه وقتی می خواهیم در مورد دانشجوها و مسائل پیرامونی آنها صحبتی کنیم، آنها را در دل جامعه ببینیم و بدانیم که آنها خیلی از وقت ها بر اساس توقع جامعه عمل می کنند. پس به جای اینکه برویم به مسائل سخیفی همانند قلیون و سیگار و رقص در خوابگاه ها بپردازیم، سعی کنیم جایگزین هایی مناسب در سطح جامعه به آنها معرفی کنیم تا موارد قبل را کنار بگذارند نه اینکه فقط به آنها سرکوفت بزنیم و به قول معروف «ترمزی» عمل کنیم.
در رابطه با مطالعه هم وضع به همین شکل است، باید مشوق ها و انگیزه های فردی در خصوص مطالعه با درست کردن ساختارهای جامعه بالابرده شود. منظور اینکه می بایست شعار کتابخوانی(در متن اشاره شد) را به فشار اجتماعی و نوعی جبر اجتماعی برای مطالعه تبدیل کرد.
برای این کار نیز می بایست مشکلات اقتصادی را از دانشجوها گرفت، تخصص گرایی را در جامعه بالا برد، نظارت را بر اساتید جدی گرفت و آنها را نسبت به دانشجوها و کلاس های درسشان متعهد کرد، انگیزه های مطالعه را افزایش داد، به شکلی که منزلت اجتماعی افراد علمی در جامعه بالا باشد نه اینکه مثلا در وضعیت فعلی منزلت یک بازیکن فوتبال بی سواد از بسیاری دانشمدان گمنام کشور بالاتر است. جایگاه سیاست و سیاسیون را در کشور مشخص کنیم و متوجه باشیم که سیاسیون می بایست پیرو علم و دانش در جامعه باشند. در این صورت است که مطالعه، علم و کتابخوانی از شعار فراتر می رود.