گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ کتاب «شکار کرکسها» نوشته محمد ستاری وفایی، فرمانده سابق قرارگاه سازندگی خاتم الانبیا است و داستان آن به نحوه پشتیبانی از ساخت جاده و سنگر در جبهه های دفاع مقدس می پردازد؛ این کتاب توسط انتشارات عماد فردا برای اولین بار در سال 1392 چاپ و راهی بازار کتاب شد.
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
هر چه اصرار کردم، کوتاه نیامد. از هم جدا شدیم. وقتی به مقر برگشتیم، یکی، دو ساعت از ظهر گذشته بود و کارها به جز کشیدن سم خاردار و مین گذاری در حال اتمام بود. ناهار را سرپایی خوردیم. همه در حال تلاش بودند. پیش بینی می کردیم که وقتی هوا تاریک شود، ضد انقلاب به سراغمان بیاید. گفتم:« هر کس می خواهد شام بخورد، قبل از تاریکی هوا بخورد و وضو بگیرد تا پس از داخل شدن وقت، بلافاصله نماز مغرب و عشا را در سنگر خود بخواند و بعد در پشت خاکریز و در محل تعیین شده مستقر شود.»
مسئول تیم عملیاتی وظیفه افراد را یک به یک توضیح داد، محل استقرارشان را معین کرد و توصیه هایی را که لازم بود، گوشزد کرد. تعداد نیروهای تیم عملیاتی حدود بیست نفر بود، ولی قرار بود افراد همه تیم ها اعم از تخریب، راه سازی، تدارکات، ستاد، بهداری، بی سیم و نیز راننده های خودروهای سبک، نیمه سنگین و سنگین، مکانیک ها و نگهبان های مقر، همه و همه تفنگ به دست، در پشت خاکریز از مقر دفاع کنند. مسئول عملیات در بین هر چهار، پنج نیروی غیرعملیاتی، یک نیروی عملیاتی قرار داده بود و در اصل آن چند نفر گوش به فرمان آن نیروی عملیاتی بودند. وقتی کارها تمام شد، به دستور مسئول عملیات، هر کس در محل استقرار خود قرار گرفت تا نفرات چپ و راستش را بشناسد. پس از یک روز تلاش و پر سر و صدا سکوت عجیبی بر فضا حکم فرما شد. ناگهان صدای مسئول عملیات سکوت را به هم زد که گفت: «برادران سریع به سنگرهایشان برگردند و تا اذان نشده شامشان را بخورند. بعد با اعلام سنگر به سنگر وقت نماز، بلافاصله نمازشان را بخوانند. اگر در وسط نماز صدای تیر شنیدند، نمازشان را کوتاه کنند و با اسلحه در جای خود قرار بگیرند.»
از مسئول عملیات خواستم یک بار دیگر مقدمات رویارویی با ضدانقلاب را بررسی کند. من هم در سنگر کوچک خود شام و چای خوردم و برای خواندن نماز، بلند شدم. به دلیل ارتفاع کم سنگر و هلالی بودن آن، باید نیم خیز می ایستادیم. پس از پایان نماز اسلحه ام را برداشتم تا بیرون بروم. مسئول بیسیم خواست با من بیاید، اما به او گفتم: «همین جا بمان. محل استقرار من را که می دانی، اگر لازم شد، بیا.»
تقریبا همه بچه ها پشت خاکریز بودند. با اینکه نخستین شب بود، ولی خیلی منظم، بدون سر و صدا و به موقع در محل تعیین شده حاضر شده بودند.به نظر می رسید کسی در آن اطراف نباشد. مسئول عملیات هم از نظم نیروها کاملا راضی بود و مثل من احتمال نمی داد آن شب ضدانقلاب اقدامی بکند. قرارمان این بود که اگر تا یک ساعت پس از حضور افراد در پشت خاکریز، اتفاقی نیفتاد، نصف افراد که شماره شان فرد بود، بروند و استراحت کنند و بقیه که شماره شان زوج بود، تا دو ساعت پس از آن، پشت خاکریز بمانند و بعد برای استراحت به سنگرهایشان برگردند و از اینجا به بعد، نگهبان ها به وظیفه شان عمل کنند. طبق این برنامه اگر پس از رفتن آنها برای استراحت، ضدانقلاب حمله می کرد، همه باید دوباره در پشت خاکریزها جمع می شدند.
همچنین قرار شد شب بعد هم اگر شرایطی مثل شرایط شب اول پیش آمد، نخست شماره های زوج برای استراحت بروند، بعد شماره های فرد و این روال تا آخر ماموریت ادامه یابد. آن شب هیچ اتفاقی نیفتاد.