گروه اجتماعی «خبرگزاری دانشجو»- مرضیه آزادی: سرباز معلمی که برای دوسال ماموریت داشت تا در روستای کوچک کالو تدریس کند، با اینکه 8 سال است در این روستاست ولی نمی تواند از این روستا به جای دیگری برود.
عبدالمحمد شیروانی سرباز معلمی است که در آبان و آذرماه سال 85 زمانی که آموزش و پرورش اطلاعیه ای برای جذب سرباز معلم در مناطق محروم و دور افتاده زد، ثبت نام کرد و به عنوان سرباز معلم کار خود را شروع کرد.
شیروانی می گوید: در برخی مناطق کشور، آموزش و پروش مدرسه احداث کرده بود اما معلم نداشت و در برخی مناطق نیز دانش آموزان زیادی وجود داشتند اما مکان برای تحصیل آنها وجود نداست به همین خاطر برای جذب سرباز معلمی آگهی داده بودند. در همان سال برای سرباز معلمی ثبت نام کردم، که چند شرط برای سرباز معلم بودن داشتند که یکی معدل و دیگری سلامت بود، بعد از گذراندن سه ماه آموزش نظامی و فنون تدریسی من را به این منطقه اعزام کردند.
او ادامه می دهد که در سال 85 من در مدسه 4 تا دانش آموز داشتم و به منطقه بوردخور روستای کالو اعزام شدم، که 180 کیلومتری جنوب بوشهر است. دوسال را به عنوان سرباز معلمی در این روستا بودم و بعد از دوسال قرار دادی شدم و الان هم به معلم رسمی آموزش و پرورش تبدیل شده ام اما هنوز در همان منطقه ماندگار شدم و به دانش آموزان این منطقه درس می دهم.
شیروانی 8 سال است که در این روستا زندگی می کند و هم اکنون تنها یک دانش آموز دارد به این دلیل که بچه ها همه بزرگ شدند و دوره آموزشی ابتدایی را پشت سر گذاشته اند و به راهنمایی و دبیرستان رفته اند خوشبختانه آموزش و پرورش سرویسی را در اختیار دانش آموزان این منطقه قرار داده است که دانش آموزان برای ادامه تحصیل به شهر می روند.
با توجه به اینکه تعداد دانش آموزان، در این منطقه کم شده است این معلم می توانست به شهر برود و در آنجا فعالیت آموزشی و تدرسی خود را انجام بدهم اما او می گوید: اگر من این روستا را ترک کنم و معلم دیگری نیز به این منطقه دور افتاده فرستاده نشود وضعیت آموزشی و تدریسی بچه های این روستا چه می شود.
سرباز معلم ها آموزش کمتری دیده اند اما تلاش بیشتری در امر آموزش دانش آموزان انجام می دهند و گاهی حتی بیشتر از یک معلم رسمی آموزش و پرورش زحمت می کشند و تلاش می کنند.
این معلم می گوید: زمانی که به عنوان یک سرباز معلم به روستا فرستاده شده ام به این فکر نمی کردم که دوره سربازی خودم را تمام کنم و به شهر خودم برگردم، بلکه در این فکر بودم چگونه وضعیت درسی بچه ها را بهتر کنم و برای این کار برنامه داشتم و کار می کردم.
زمانی که این سرباز معلم به این منطقه اعزام شد، این روستا هیچ گونه امکانات آموزشی نداشت و بچه ها در یک حسینیه درس می خواندند و در همان حسینیه به بچه ها درس داده می شد.
شیروانی درباره خاطره نویسی و وبلاگ نویسیش می گوید: به دلیل اینکه به خاطره نویسی علاقه زیادی داشتم، اتفاقاتی را که برای بچه ها می افتاد را در یک دفترچه برای خودم یادداشت می کردم، می خواستم در آینده که وضع مالی بهتری پیدا کردم این خاطرات را به چاپ برسانم، سال دوم سرباز معلمی به این فکر افتادم که چرا این خاطرات و اتفاقات را برای آینده نگه دارم و به همین دلیل به این فکر افتادم که خاطرات و اتفاقات را هر روز داخل وبلاگم یادداشت کنم.
او ادامه می دهد: هر روز اتفاق جدیدی در مدرسه و برای بچه ها رخ می داد که من این اتفاقات جالب را در وبلاگم یادداشت می کردم و عکس های مدرسه و دانش آموزان را نیز در وبلاگم قرار می دادم و بعد از آن بود که رسانه ملی به فکر این افتاد که از این منطقه دور افتاده و محروم گزارشی تهیه کرد و مدرسه به تمام مردم کشور معرفی شد.
این معلم به خاطره نویسی ادامه می دهد و مطبوعات و رسانه ها برای آشنا شدن به شهر کالو به این منطقه آمدند و یک ایرانی این وبلاگ را به انگلیسی ترجمه می کرد و این وبلاگ به عنوان دومین وبلاگ در دنیا شناخته شد.
او کتابی در مورد «کوچک ترین مدرسه دنیا» نوشت که هم اکنون به چاپ ششم رسیده است و کتاب دیگری بعد از آن چاپ کرده است و مستندی نیز از مدرسه تهیه شده که در جشنواره نیز مقام آورد.
این معلم می گوید: بعد از انجام این فعالیت های رسانه ای، یک خیر بوشهری حاضر شد که در این منطقه مدرسه ای را احداث کند و جاده خاکی روستا، آسفالت شد مشکل آب، برق و تلفن این منطقه را نیز برطرف کردند. الان به گونه ای شده که تمام بچه ها در خانه هایشان یک کامپیوتر دارند و برای گردشگرانی که به این منطقه می آیند، امکاناتی را فراهم شده است.
برای توریست ها (خارجی) جالب است که مدرسه ای برای این تعداد دانش آموز ساخته شده است و آموزش و پرورش برای این بچه ها این امکاناتی فراهم کرده است. یک مدرسه کوچکی که مردم بوشهر هم به آن آشنا نبودند الان همه دنیا این مدرسه را می شناسند و این قدرت کلمه را نشان می دهد.
او می گوید: دانش آموخته ارتباطات نبودم اما آدمی بودم ارتباط گرا؛ آنچه باعث معرفی کالو و مدرسهاش در این چند سال شد لطف خدا و شوق من برای ارتباط بود. امروز به این نتیجه رسیدهام آنچه در این چند سال برای من و مدرسهام اتفاق افتاده، معجزه ارتباطات است که در هیچ دانشگاهی تدریس نمیشود. من به دنبال بلند پروازی نبودم اما «انسان» بودن را دوست داشتم. بعدها فهمیدم جامعه من چقدر تشنه «انسان» بودن است.
این معلم می گوید: من تنها خاطراتی را نوشتم که در خلوت کودکانه بچه ها رخ می داد و به فکر این نبودم که استقبالی از نوشته های من بشود بلکه من تنها برای دلم خودم خاطراتی را یادداشت می کردم، اگر برای شهرت می نوشتم، وبلاگ و نوشته هایم تا این میزان تاثیرگزار و موثر نبود و مدرسه کالو به این اندازه پیشرفت نمی کرد.
وی درباره استقبال مردم و حمایت از این بچه ها می گوید: از مناطق مختلف جهان برای این بچه ها نامه می نویسند و یا هدایایی را برای این بچه ها ارسال می کنند. البته مردم کالو هم قدرشناس هستند و هم مهمان نوازاند و یکی از دلایل موفقیت کالو به خاطر مردمش است. مردم برای آباد شدن کالو تلاش کردند. مهمانهای زیادی از جاهای مختلف حتی خارج به کالو میآیند که مردم از آنها پذیرایی میکنند. مردم کالو مردم فقیری هستند البته منظور از فقیر بیچیز نیست. در جنوب به کسانی فقیر گفته میشود که مردم دار و متواضع هستند.
این معلم به فعالیت های عید خود اشاره می کند و می گوید: در عید نوروز که همه به دنبال تفریح و استراحت هستند من و بچههای مدرسه تعطیلی نداشتیم. مدرسه باز بود نمایشگاه داشتیم و کلی کارهای دیگر... هیچ کس باور نمیکند در نوروز 10 هزار آدم به روستا میآمدند تا مدرسه را ببینند . مدرسهام شبانه روزانه در اختیار مردم بود.
او در پایان می گوید: ترجیح میدهم در جای کوچکی باشم و کارهای بزرگی انجام بدهم تا اینکه در جای بزرگی باشم و نتوانم کار کوچکی هم انجام بدهم.
درود بر شما