گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»؛ کتاب «عباس دست طلا» داستانی از زندگی حاج عباسعلی باقری است که به قلم محبوبه معراجی پور در سال 1391 به سفارش سازمان بسیج اصناف کشور و انتشارات فاتحان منتشر شد.
در بخشی از این کتاب می خوانیم:
با شنیدن این خبر خوشحال می شوم و بعد از پایان کار، به خانه اش در دزفول می روم. به باغچه سرسبز و مرتبی که کار حسین است، نگاه می کنم. آقای جوکار می گوید:
می بینی چقدر قشنگ است؟
یک درخت نخل هم وسط باغچه ها جا خوش کرده، دور تا دورش را درخت های کوتاه قد رز و محمدی کاشته که می گویند بهار به گل می نشیند و رنگارنگ می شود.
می گویم:
از پسرم خبر دارید؟
پاسخ می دهد:
بله، فردا می رویم پیش حسین، مقرشان پشت پایگاه وحدتی است. آه! این فردا، دیرترین فردای همه عمرم می شود.... .
به پایگاه وحدتی که می رویم و سراغ حسین را می گیریم، صدایش می زنند و می آید. از دور، آرام و باوقار گام بر می دارد. انگار روی زمین نیست. باد ملایمی می وزد و پرچمی را که در پایگاه نصب شده، تکان می دهد. یک تابلوی بزرگ هم توی حیاط نصب است که عکس امام خمینی را روی آن زده اند. حسین لحظه ای می رود پشت تابلو و بیرون می آید. از دیدنش خیلی خوشحال می شوم. خودم هم به طرفش می روم.هم دیگر را می بوسیم:
اینجا چه کار می کنی؟ پسر!
می گوید:
آمده ایم عملیات.
ازش خواهش می کنم امروز را از مسئول شان اجازه بگیرد تا چند ساعتی کنار هم باشیم و تو شهر گشتی بزنیم؛ ولی می گوید که نمی تواند چون توی قرنطینه به سر می برند، می پرسم:
من این چیزها حالی ام نمی شود! قرنطینه دیگر چه صیغه ای است؟!
می گوید:
یعنی نیروهای مخفی هستیم. توی عملیات کربلای 4 بودیم که حمله لو رفت و حالا داریم برای عملیات بعدی آماده می شویم. به ما گفتند اینجا باشید تا خبرتان کنیم.