گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»، راضیه صیادی؛ نام فیلم یعنی «زندگی جای دیگری است»، این تصور را در ذهن مخاطب به وجود میآورد که فیلم جایی را نشان میدهد که آنجا جای زندگی نیست و یا آن زندگی را نشان میدهد که زندگی نیست و مخاطب انتظار میکشد تا آنجایی را که زندگی همان جاست؛ ببیند. زندگی داود، جایی است که زندگی نیست اما شاید با تلنگری زندگی او، آنجای دیگری باشد که زندگی آن جاست. تلنگری که زندگی داود را تبدیل به زندگی میکند؛ تومور مغزی است که او به آن مبتلا میشود؛ توموری که مانند آئینهای زندگی داود و خود داود را به او نشان میدهد و به او میگوید زندگی جای دیگری است.
صحنه اول فیلم، با مردی شروع میشود که پشت به دوربین است و صورتش دیده نمیشود و در بالکن ایستاده و سیگار میکشد و همین تصویر او بر روی آینهای در داخل اتاق میافتد. یعنی او روبروی آئینه نیست و پشت به آئینه است؛ این پشت به آئینه بودن یعنی این مرد خود را نشناخته و یا حتی دیگران نیز او را نشناخته اند. او زمانی خود و زندگی خود را شناخت که فرصت چندانی برای زندگی کردن نداشت و به همین خاطر سعی کرد تا زندگی خود را احیا کند مانند کاری که با بیماران بخش اورژانس بیمارستان میکرد.
داود تا قبل از پی بردن به بیماری خود زندگی موفقی نداشت؛ او فردی عصبی و بد اخلاق بود، همسرش با وجود داشتن دو فرزند از او جدا شده بود، با پسر نوجوانش مانند غربیهها رفتار میکرد، مدت زمانی طولانی به پدرش سری نزده و حتی از ازدواج مجدد پدرش بی اطلاع بود، دخترش را از دیدن مادرش محروم کرده و با زن صیغهای خود بسیار نامهربان بود. اما زمانی که بیمار شد فهمید که زندگی او زندگی نیست و به همین خاطر سعی کرد گذشته خود را جبران کند. او تصمیم گرفت سرپرستی فرزندان خود را به مادرشان واگذار کند، نفیسه را به آرزویش، یعنی ازدواج دائم با خودش برساند، خانه اش را بین زن سابق و نفیسه تقسیم کند و از همه مهم تر با فدا کردن زندگی خود باعث آزادی علی که اکنون شوهر زن سابقه اش بود؛ بشود. پس زندگی داود آنجایی بود که توانست به دیگران زندگی دوباره ببخشد اما این دیگران بیمارهای بخش اورژانس بیمارستان نبودند بلکه نزدیک ترین افراد در زندگی او بودند.
داود در خانه به همراه نفیسه و دخترش پریا سر میز نشسته و مشغول خوردن غذا هستند و او سراغ پویا را میگیرد. در این صحنه مخاطب فکر میکند این جمع، خانواده داود هستند. نفیسه یک ریز حرف میزند و داود به او نگاه نمیکند، از پیشنهاد زن همسایه که به او گفته مدیریت ساختمان را برعهده بگیرد با داود صحبت میکند و داود سرد و سنگین به او میگوید: لازم نکرده مدیر ساختمان شوی.
این تنها صحنهای نیست که داود، نفیسه را نمیبیند و نمیشنود. سر میز صبحانه، نخ یقه پیراهن داود بیرون زده؛ نفیسه میخواهد آن را با دست جدا کند اما نمیتواند؛ ناگهان تصمیم میگیرد با دندان آن نخ را از پیراهن داود جدا کند که داود نگاه چپی به او میاندازد و با چشمش به پریا اشاره میکند و نفیسه پشیمان و شرمنده بر روی صندلی خود مینشیند. این پشیمانی و شرمندگی نفیسه همواره با اوست. نفیسه مدام در تلاش است که توجه داود را به خود جلب کند اما داود نسبت به او بی اعتناست.
نفیسه هر وقت میخواهد داود را صدا کند به او «آقا داود» میگوید و او را «شما» خطاب میکند، گویا از داود حساب میبرد یا میترسد. همچنین در صحبت با داود از جملات خواهشی استفاده میکند. در صحنه هایی که داود به خاطر پسر یا دخترش عصبانی میشود نفیسه از ترس به خانه پناه میبرد گویا جز آنجا اتاق یا پناهگاه دیگری ندارد. در همه صحنههای فیلم رفتار سرد و سنگین داود نسبت به نفیسه مخاطب را به شک میاندازد که آیا نفیسه زن داود است؛ اگر چنین است چرا داود آنقدر نسبت به او بی اعتناست؟
تا این که در یکی از سکانسهای فیلم خبر بارداری خود را به داود میدهد اما داود به نفیسه یادآوری میکند تو زن صیغهای من هستی و از او میخواهد بچه را سقط کند. معمای رفتار سرد و سنگین داود با نفیسه حل میشود و مخاطب میفهمد که نفیسه ابتدا برای کار به خانه داود آمده اما به علت دوری راه مجبور میشود شبها را در خانه او بماند و برای این که حلال، حرام نشود؛ صیغه محرمیت بین آنها خوانده میشود که از قضای روزگار تاریخ اتمام آن نیز نزدیک شده است.
پایان تاریخ عقد موقت و آماده شدن نفیسه برای ترک خانه داود، نگاههای تحقیرآمیز و سنگین داود به نفیسه به عنوان زن صیغه ای، بی سرپناه بودن نفیسه و پناه بردن او به بالکن، ادعای دروغ نفیسه درباره حامله بودنش و... کنایهای از جایگاه زن صیغهای در جامعه است. نفیسه نماد آن دسته از زنانی است که در آرزوی داشتن زندگی خانوادگی، تن به زندگی موقتی میدهند که در این زندگی امنیت و تضمینی برای آینده آنها وجود ندارد. اما گاه خود فیلم نیز نگاه جامعه به زن صیغهای را میپذیرد. صحنهای که نفیسه از عقدش با داود راضی است با وجود این که میداند او قرار است بمیرد یا زمانی که چند کپی از سند ازدواج گرفته است، مثل این که خودش هم باور نمیکند که زن دائمی داود شده است، همه این صحنهها حسی تحقیرآمیز نسبت به زن صیغهای را در ذهن مخاطب ایجاد میکند.
مساله اجتماعی دیگری که این فیلم به آن پرداخته؛ دوران بلوغ و نوجوانی و همزمان شدن این دوران با طلاق و جدایی پدر و مادر است. پویا پسر داود، در اغلب صحنههای فیلم دیده نمیشود اما این دیده نشدن به معنای عدم حضور نیست؛ پویا حضور خود را با نخوردن غذا در کنار خانواده اش، حرف نزدن با پدرش و بی توجهی کردن به او، نوشتن نامه عاشقانه به زن همسایه، برداشتن سوئیچ ماشین پدر، ماشین سواری مخفیانه اش در پارکینگ، در آوردن ادای سیگار کشیدن پدرش و اصلاح صورت بدون دست زدن به سبیلش اعلام میکند. این رفتارهای پویا به این خاطر است که او در دورانی از زندگی است که میخواهد استقلال فکری و رفتاری داشته باشد اما در انتخاب شیوۀ رفتار مستقلانه دچار خطا میشود، این دوران برای پویا بسیار دشوارتر از بقیه هم سن و سالانش است؛ چرا که مادر او یعنی شهرزاد دوسال است که از پدرش جدا شده و زندگی دیگری را شروع کرده است.
فیلم زندگی جای دیگری است به موضوعات مختلفی می پردازد که از جمله آنها میتوان به مبتلاء شدن فرد به بیماری صعب العلاج، طلاق و ازدواج مجدد، زن صیغه ای، دوران بلوغ و مشکلات آن اشاره کرد. این امر از یک سو باعث جذاب شدن فیلم شده و از سوی دیگر غفلتی را برای مخاطب نسبت به این موضوعات در ذهن مخاطب ایجاد میکند. جذابیت موضوع از آن روست که مخاطب میخواهد بداند بالاخره هر کدام از این موضوعات چگونه پایان میگیرند و چگونه در فیلم نشان داده میشود. غفلت مخاطب نیز به آن جهت است که همه این موضوعات موضوعاتی عمیق و حساسی هستند و پرداختن به همۀ آنها به طور همزمان باعث میشود تا مخاطب به عمق و حساسیت این موضوعات پی نبرد و به سادگی از کنار آنها بگذرد. در فیلم نیز همین اتفاق افتاده است یعنی موضوعاتی عمیق مطرح شده و با توجه به پرداخت کم به این موضوعات گویا فیلم به سادگی از کنار آنها گذشته است.