گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»، روز بیست و ششم خردادماه سالروز شهادت شهدای مؤتلفه، شهیدان محمد بخارایی، مرتضی نیک نژاد، صادق امانی و رضا صفار هرندی است. این شهدا عضو شاخه نظامی جمعیت مؤتلفه اسلامی بودند که اقدام به اعدام انقلابی حسنعلی منصور نخست وزیر وقت نمودند. مقام معظم رهبری درباره منزلت این شهیدان می فرمایند: «این شهدای چهارگانه (امانی، هرندی، نیک نژاد، بخارائی) شاید این تعبیر درباره آنها درست باشد که بگوئیم: نورالله فی ظلمات الارض». در این گزارش نگاهی مختصر داریم به زندگی این چهار شهید بزرگوار.
«شهید محمد صادق امانی»: این شهید بزرگوار از کسبه بازار تهران بود و بنابر بر نقل حاج مهدی عراقی: «خودش یک مجتهد بود و قریب 6 هزار حدیث از حفظ بود و مربی اخلاق بود، درس اخلاق داشت، بچه های زیادی از شاگردانش بودند که روزهای جمعه بخصوص به آنها درس اخلاق می داد». شهید امانی در گروه شیعیان فعالیت داشت و پس از آن با نظر حضرت امام(ره) به همراه جمعی از یاران اقدام به تأسیس مؤتلفه اسلامی کرد و پس از مدتی رهبری شاخه نظامی مؤتلفه را عهده دار شد و طراح عملیات بدر در اجرای حکم الهی درباره حسنعلی منصور بود.
وی پس از واقعه کشته شدن منصور، تحت تعقیب قرار گرفت و پس از ده روز یعنی روز یازدهم بهمن ماه 1343 در منزل ابوالقاسم رضویفرد دستگیر و به دنبال حکم دادگاه نظامی شاه به همراه همسنگران خود بخارائی، نیک نژاد، صفار هرندی در 26/3/1344 به درجه رفیع شهادت نائل شد. وی که نقش اساسی در رهبری مؤتلفه بر عهده داشت، لحظات قبل از شهادت در پاسخ به درخواست برادرش برای نجات وی از زندان گفت: «اکنون فرصتی به دست آمده که ممکن است در آینده به دست نیاید. موقعیت خاصی است که می خواهم از آن استفاده کنم و شهید بشوم» و تاکید کرد که «هیچ اقدامی برای من انجام ندهید».
«شهید محمد بخارایی»: شهید محمد بخارایی در سال 1323 در جنوب شهر تهران به دنیا آمد. او پس از پایان دوره مدرسه با شهید رضا صفار هرندی دوست صمیمی شد و در جلسات حجت الاسلام و المسلمین حاج شیخ علی اصغر هرندی با اسلام و افکار روشنفکرانه در نهضت امام آشنا گردید. با آغاز نهضت امام خمینی(ره)، شهید بخارایی و شهید هرندی با مؤتلفه اسلامی آشنا شدند و شهید عراقی آن ها را برای جهاد مسلحانه شایسته یافت و آنان را با شهید امانی مرتبط ساخت. شهید امانی تحولی نو در روحیه آنها پدید آورد و شرکت در دوره های تمرین مسلحانه روابط آنها را مستحکم کرد.
او در عملیات بدر برای ترور حسنعلی منصور نقش ویژه ای داشت و پس از شلیک دو گلوله به طرف منصور، از صحنه بیرون آمد ولی با لغزیدن پای او روی یخ خیابان در جلوی مسجد سپهسالار سابق (مدرسه شهید مطهری فعلی) به زمین افتاد و دستگیر شد ولی در کلانتری بهارستان به نصیری با شجاعت و صراحت پاسخ هایی داد که او برآشفت و با عصای مارشالی به دهانش زد و آن را غرق خون کرد.
«شهید رضا صفارهرندی»: شهید رضا صفار هرندی فرزند علی اکبر در سال 1325 در خانواده ای اهل علم و تبلیغ دین به دنیا آمد برادرش حجت الاسلام حاج شیخ علی اصغر هرندی روحانی آزاده خدوم و مردمی بود که علاوه بر اقامه نماز جماعت در مسجد دروازه غار تهران و منبر و تعلمیات دینی، مغازه پارچه فروشی داشت و از این راه زندگانی را اداره می نمود و نمونه ای از کسب پاکیزه اسلامی را در عمل آشکار می کرد. شهید رضا صفار هرندی در این خانواده پرورش یافت.
پس از دوره ابتدایی، دروس دینی را نزد برادرش خواند و در مغازه او به کار مشغول شد. وی در مسجد برادرش در امر تبلیغ دین و ارتباط با نوجوانان و کشاندن آنها به راه دین فعال بود. در همین رابطه با شهید محمد بخارایی و شهید نیک نژاد آشنا شد و با آنها درباره مسائل اسلامی و امر به معروف و نهی از منکر کار می کرد. با شروع نهضت امام خمینی(ره) او و یارانش، به انجام وظیفه انقلابی رو آوردند و بالاخره در مسیر این نهضت خدائی، با مؤتلفه اسلامی آشنا شدند و به طرف جهاد مسلحانه رو آوردند.
شهید هرندی روز عملیات اعدام انقلابی منصور پشتیبان شهید بخارایی بود و توانست پس از پایان عملیات از صحنه بیرون آید ولی وقتی که می خواست وسائلش را از خانه بردارد و به اتفاق شهید نیک نژاد زندگی مخفی را آغاز کند دستگیر شد.
«شهید مرتضی نیک نژاد»: شهید مرتضی نیک نژاد در سال 1321 در جنوب شهر تهران در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. از نوجوانی تدین و تعهد وی همه را تحت تأثیر قرار می داد. وی پس از پایان دوره ابتدایی در بازار تهران به شغل گالش فروشی اشتغال داشت. او با آشنایی با شهید رضا صفار هرندی در جلسات دینی حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ علی اصغر هرندی شرکت کرد و با آشنایی با شهید بخارایی، جمعی صمیمی تشکیل دادند و از همین جمع با مؤتلفه اسلامی آشنا گشتند.
وی در جریان عملیات بدر نفر دوم عملیات و پشتیبانی کننده شهید بخارایی بود که پس از اینکه شهید بخارایی منصور را به سزای خیانتهایش رساند چند تیر شلیک کرد که مأمورین طاغوت را از توجه به بخارایی منصرف سازد. این گلوله ها به ناودان مجلس و شیشه اتومبیل بنزل که منصور را در آن انداخته و به بیمارستان می بردند اصابت کرد و شیشه جلوی بنز را خرد کرد. وی از صحنه عملیات خارج شد ولی به همراه شهید صفار هرندی دستگیر شد.
در دادگاه تجدید نظر با اینکه مریض و قادر به حرکت نبود اما به دستور رئیس به دادگاه نظامی او را با برانکارد به جلسه نیمکت در حالیکه دراز کشیده بود محاکمه کردند. در جلسه دادگاه نیمکتی گذاشتند که وی روی آن دراز کشید و چون آفتاب به او می تابید دستمالی جلوی صورتش گذاشته بود که نور آفتاب او را در آن حالت ضعف خیلی آزار ندهد. در این حال رئیس دادگاه به شهید نیک نژاد گفت: آن روزی که می خواستی دست به این حرفها بزنی آن روز باید فکر کنی نه حالا که ترس تو را ورداشته و بی حال شده ای کاش آن روز به فکر می افتادی و همچو غلطی نمی کردی.
شهید نیک نژاد اجازه خواست. به او اجازه نداد و گفت نمی شود بگیر بنشین. شهید نیک نژاد گفت: این من نیستم که از مرگ می ترسم و این من نیستم که بخاطر خوش گذرانی یا بخاطر استراحت راهی را بخواهم پیدا کنم و از زندان بروم بیرون. خیر، ماهها، سالها از خدا استمداد کردیم و از خدا استدعا کردیم: الهم ارزقنا شهاده فی سبیلک. ما برای چنین روزی روزشماری و ساعت شماری می کردیم».
خدا قسمت کنه شهادت