گروه فرهنگی «خبرگزاری دانشجو»-ماریه البرزی؛ 26 مرداد 1369، ایران اسلامی بوی پیراهن یوسف را استشمام کرد و نور به چشمان مادرانی که در نبود فرزند خون گریه میکردند، بازگشت، نور به دیدگان یعقوب هایی که در فراق پسر کم سو شده بود تابید.
اکنون همسران فداکار، اشک جدایی را پاک و اشک شوق جاری می سازند، چه یعقوب ها که در این روز، یوسف ها به آغوش کشیدند و چه مادرانی که جامه به تن دریدند.
درست در چنین روزی بود که معصومه ها و علی ها، حسن ها و نرگس ها.... شاید برای اولین بار در آغوش پدر آرام شدند.
زمانی که جشن پیروزی هشت سال دفاع مقدس در کشور برپا شد، بودند آزادمردانی که در بند رژیم بعث، تلخی جنگ در کامشان باقی بود.
جنگ تمام شد؛ زندگی برای همه روال عادی در پیش گرفت؛ حال دیگر میشد بدون دغدغه «توپ و تفنگ و شهید و خون» برای حال و آینده برنامه ریزی کرد؛ خیلی زود خاطرات جنگ نیز برای عده ای فراموش شد و هم و غم ها معطوف به کار و درس و پول شد؛ اما این ثانیهها برای عدهای سالها گذشت؛ چرا که خیلی نزدیک تر از خط مقدم جایی آنطرف خاکریزها در بند دشمن بودند.
جنگ برای شایستگان خدایی شدن برجا بود، گویی مهرههای گلچین شده ای را خدا به امتحان گمارده بود تا جایی زیباتر، درست نزدیک خودش را برای همیشه به آنان هدیه کند.
در دریای مصائب و مشکلات، پایان هشت سال جنگ تحمیلی و دفاع مقتدرانه و مقدس را جشن گرفتن، از پارادوکس های به یادماندنی دوران اسارت بود.
گویی خط مقدم جبهه ممتد شده بود درست به امتداد معرفت و بینش غیورمردان دربندی که زنجیرهای اسارت را به بند صبر، رشته کرده بودند. آزادگان، کماکان در خط مقدم با کینهتوزی دشمنان دست و پنجه نرم می کردند تا بزنگاه 26 مرداد ماه 1369 که اولین کاروان آزادی اسرا به میهن بازگشت.
حال بزرگ می داریم یاد و خاطرات آن بزرگواران را آن هم نه برای ابراز همدردی و ابراز لطف و ارادت به آن بزرگ مردان، نه! بلکه برای تمرین آزاده بودن خودمان؛ چرا که جنگ سخت تمام شد؛ اما بند دشمن در ابعاد وسیعتر در قالبهای متنوعتر و در اشکال بدیعتر هنوز پهن است.
کینه توزی و خوی وحشی گری طبیعت دشمن ماست، اینبار کینه اش کاری تر شده، دیگر خنجری که از رو بسته بود را قلاف کرده و خیلی شیک «شوکران» به خورد ملت می دهد و نامش را می گذارد :«بفرمایید شام!»
بیش از 100 شبکه فارسی زبان ماهواره ای راه انداخته که آهسته آهسته خیانت را جایگزین تعهد، بی بند و باری را جایگزین عشق، فساد را جایگزین پاکدامنی، بی آبرویی را جایگزین اصالت، بی شرمی را جایگزین حیا و خلاصه حرام را جایگزین حلال کند تا دینت بر باد رود، تا دیگر دینت برایت «مقاومت» و «عزت» تجویز نکند، تا راحت جلوی ظالم زانو بزنی و بگذاری برای آب و خاک و حتی پدر و مادرت تصمیم بگیرند! بگذاری مسجدها را بکوبند و میخانه بسازند تا سرت را گرم هیچ و پوچ کنند و جانی دوباره به دلارهایشان ببخشند!
دشمن این روزها چه کارها که نمیکند؛ دیگر بجای اینکه جنگ افزارهایش را از زمین و هوا و دریا بفرستد تنها یک کانال زده به دریچه ذهن نوجوانها و جوانها؛ آن جا کافی است الفبا بنویسد تا شخصیت خودساخته اش کلمه بسازد و ادبیات فاسدش را رواج دهد؛ اما هنوز شیرفهم نشده که این زمین بایری که هر چه میخواهد در آن بکارد نیست، این ذهنها وارث خون شهدا و همان آزادمردانی هستند که هشت سال نفس را در حلقوم آنان خشکانده بودند.
این انقلاب نسل سوم و چهارم نمیشناسد؛ گارانتی شده با غیرت و آزادگی مردانی که بعضا پنج سال اسارتشان پنج قرن آینده این مملکت را بیمه کرده؛ ما فرزندان جنگیم، هر روز رهبرمان گوشهای از دستان کثیف دشمن را که به این آب و خاک دست درازی کردهاند را نشانمان میدهند؛ حال دستان دشمن از شبکه «من و تو» بیرون زده باشد یا «گروهک تروریستی داعش!»؛ فرقی نمیکند؛ اصلا حتی اگر داخل تر بیاید و دستش را در آستین خودیها پنهان کند باز دلمان قرص چشمان تیزبین رهبرمان است؛ ما نیز بیمار چشم رهبریم! اشارتی بکنند دستها را قلم کرده بیصاحبشان میکنیم.
این روزها کافی است 1+5 کمی قدم فراتر بگذارد تا با توسل به پنج تن آل عبا بعلاوه امام زمانمان (عج) نتیجه راهمانی بکنیم که رهبر به مرقومش نمره قبولی دادند! ما نسل جدیدیها بنا به فرموده رهبر معتقدیم یا نتیجه مذاکرات باید آنچه شود که رئیس جمهور محترممان مرقوم داشته اند و یا بهتر است بی نتیجه بماند! ما حاضریم در بند اسارت تحریمها بمانیم مانند همانهایی که امروز را به یمن بازگشت از اسارتشان جشن گرفتیم؛ در اسارت تحریم میمانیم تا ما نیز سال های بعد را برای نسل های بعدی بیمه کنیم؛ اینجا ایران است سرزمین آزادگانی که روز به روز تازه تر می رویند..
و اما: سالها، ماهها، هفتهها، روزها، ساعتها، ثانیهها و لحظهها چقدر سخت خواهند بود اگر لحظهای فقط لحظهای در بند خویش باشیم درست همین سختی است که باعث میشود عاجزانهتر از همیشه در این لحظهها فریاد بزنیم «الهی لا تکلنی الی نفسی طرﻓﺔ عین ابدا»؛ اینجاست که میگویند آزادی مهم نیست، مهم این است که آزاده باشی..